آیینه در آیینه

محمد صفریان
محمد صفریان

گزارش شب شعر هوشنگ ابتهاج در لندن

تو را ز خویش جدا می کنند…

 

” شبی با سایه “ عنوان مراسم آخرین انجمن سخن لندن بود که عصر روز جمعه، چهارم دسامبر در سالن اجتماعات برونئی دانشگاه مطالعات شرقی و آفریقایی لندن برپا شد.

 

در این مراسم که به منظور تجلیل از فعالیتهای هنری و ادبی هوشنگ ابتهاج، شاعر برجسته ی معاصر برگزار می شد، قسمتهای مختلفی از جمله سخنرانی دکتر خوشنام در ارتباط شعر سایه و موسیقی ایرانی، شعر خوانی شاعر و نمایش فیلمی از زندگی او گنجانده شده بود.

 

در این مراسم، دکتر محمود خوشنام، منتقد موسیقی، گشایش گر برنامه بود که پس از معرفی صبا انصاری گرداننده برنامه تریبون را در اختیار گرفت. خوشنام که سخنانش را پس از پخش تصنیف زیبای در این سرای بی کسی آغاز می کرد، در ابتدا و درباره ی موضوع سخنرانی خود چنین گفت:

“سخن گفتن از شاعر بزرگی چون سایه کار آسانی نیست و جرأت و شجاعت بسیاری می طلبد. چیزی که من از آن بی بهره ام. اما ارادت مجذوبانه ی من به او و عنایت بزرگوارانه ی او به من باعث شده است تا دل به دریا بزنم و از زاویه ای تازه شعر و ترانه ی او را بررسی کنم… “

 

وی سپس در باره ی آرمانگرایی در شعر معاصر و ردپای آرمان در شعر سایه گفت:

“سایه شاعری آرمانگراست ولی آرمان او بر خلاف گمان های رایج به این حزب و آن گروه محدود نمی شود. از هر مکتب و مسلکی فراتر می رود، انسانی، همه جایی و همه زمانی است. آرمانی است در جست و جوی عدالت  وآزادی که شاعر سراسر زندگی خود را در پی دستیابی به آن سپری ساخته است. شاعران آرمان خواه در ایران پس از مشروطیت کم نبوده اند. ولی سروده هایشان، حتی بهترین آنها به ناچار به شعار نزدیک می شد. سایه برای گریز از این ناچاریها از کوچه باغ تغزل عبور می کند و به تمثیل های عاشقانه روی می آورد. تنها طبع چون آب روان نیست که او را به حافظ نزدیک می کند. تمثیل پردازی و نماد پروری های او نیز هست…. “

 

وی در ادامه ی کلامش به صورت خیالی “ پری ” در شعر سایه رسید و در باره ی این امید همیشگی و دور از دسترش شاعر چنین گفت:

”… خیلی ها گمان می کنند که نمادهای آرمان گرایانه  در سالهای باروری و پختگی به شعر سایه راه یافته است. حال آنکه چنین نیست و جوانه های آرمان خواهی او را می توان از نخستین دفتر شعر او ردیابی کرد… او به هر سو شتافته از پی آن یار ناشناس، بی آنکه بداند اینگونه بی قرار مشتاق کیست. یار ناشناس سایه گویی همان پری افسانه هاست او را در خواب و رویا می توان دید. از دور دل تشنه ی شاعر را می فریبد، چون آب و موج روان است ولی جلوتر که می روی می بینی چیزی جز سراب نیست.

کو آنکه جاودانه مرا می دهد فریب

بنما کجاست او

شاعر در فضای سالهای سرد و سیاسی ایران، اندکی اندیشه ی پری را رها می کند و تحت تاثیر فضا شوربختانه اندکی به دام سیاست می افتد و بیخ گوش جلادان فریاد می زند: “ ننگتان باد ” بی آنکه این فریاد و نفرین آنها را بر سر عقل آورد. اما پری دو سال بعد از نو سر و کله اش پیدا می شود و با رقص و مستی و ترانه شاعر را به وجد می آورد… تا تو با منی زمانه با من است…”

دکتر خوشنام از پی معرفی “ پری ” در شعر سایه کلامش را با  بررسی قطعات موسیقیایی جاودانی که با شعر سایه در تاریخ موسیقی ایران مانا شده اند پایان داد.

پس از سخنان دکتر خوشنام، فیلم کوتاه “ همراه سایه- نادره گفتار شاعران ” ساخته ی مهدی جامی به نمایش در آمد. این فیلم کوتاه بیشتر از تصاویر روزهای دور سایه تشکیل شده بود. همراهی سایه با نیما و شهریار و دیگر شعرای معاصر و مرور دوباره ی روزگار رفته. در قسمتهایی از این فیلم، هوشنگ ابتهاج درباره ی روزهای سخت زندان چنین گفت:

“در زندان، هشتاد چهار روز در راهرو، روی موزاییک سرد، کنار مستراح می خوابیدم. یک جفت دمپایی پلاستیکی هم داشتم که آنها را جای بالش می گذاشتم زیر سرم. تا اینکه سرآخر مرا به سلولی منتقل کردند. یک سلول کوچک که عرضش از دستهای گشوده ی من هم کمتر بود.آنجا با یک جوان کرد در و پنجره ساز هم سلول بودم. یک روز نشسته بودیم که دیدم دارند ایران ای سرای امید را پخش می کنند. همچین که این آهنگ پخش شد من زدم زیر گریه، و از پیش هم خنده ام گرفت، آن جوان پرسید برای چه این طور می کنی؟ گفتم آخر این آهنگ را من ساخته ام. گفت پس اینجا چه می کنی…”

در ادامه ی برنامه، امیر حسین و امیر علی سام، هنرمندان جوان ساکن لندن به اجرای زنده ی موسیقی پرداختند تا بخش نخستین برنامه با نغمه ی ساز پایان بگیرد.

 

پس از وقت تنفس، هوشنگ ابتهاج بر روی صحنه رفت تا مهمترین بخش برنامه آغاز شود. او در ابتدا با کلامی شیرین و آمیخته به طنز از تعاریف و تمجیدهایی که از او شده بود انتقاد کرد و گفت:

”… شما را به خدا به این حرف ها گوش نکنید، این حرف ها آدمها را از خود راضی می کند ما مستعدیم که آنچه در باره ی ما می گویند را باور کنیم… اساساً آدمیزاد به این حرف ها احتیاجی ندارد. لطف آدمیزاد به این است که شکل آدمیزاد باشد. حالا شعر بگوید، خوب شعر بگوید، بد شعر بگوید… اینها دیگر فرع قضیه است… “

سایه در ادامه سخنانش یاد پرویز مشکاتیان را زنده کرد و درباره این هنرمند کوچ کرده گفت:

” اینجا صحبت موسیقی شد. من در این چند ماهه اخیر وقت نکرده بودم جایی در باره ی این هنرمند ماهر و با ارزش صحبت کنم. مشکاتیان از جوانی به استادی رسیده بود. انگار عجله داشت، هم در کار هنری و هم در زندگی. ضمن اینکه او خودش و با دست خودش زندگی اش را تباه کرد. هر چند خودش تقصیر نداشت. زمانه اش مقصر بود. زمانه ای که همیشه قتلگاه هنرمندان راستین و صادق است. رفتار ما به عنوان دوستداران و شنوندگان موسیقی اش، سبب ساز کوتاه شدن راه زندگی او شد. او در احساساتش صمیمیت داشت و مشخصه جدا کننده ی او از دیگر هنرمندان “ فرهنگی ” بودن واقعی او بود… “

این غزلسرای معاصر در ادامه ی سخنانش به ذکر خاطره ی یکی از همبندانش پرداخت و گفت:

” در وقت تنفس که نشسته بودیم، یکی آمد و خودش را معرفی کرد. دوست یکی از دوستهای پیشینم بود. دوستی که برایم فوق العاده عزیز بود و هست و من سالها ازش بی خبر مانده بودم. امشب متوجه شدم که او را در سال 64 بر سر دار برده اند… “

سخن که به اینجا رسید، بغض همنشین صدای شاعر شد تا او با صدای غمین وپر اندوه کلامش را ادامه دهد…

” من با جمشید هم سلول بودم. آدم فوق العاده نازنینی بود. هیچ صفتی درباره ی او نمی توانم به کار ببرم. تنها می توانم بگویم که هنوز دوستش دارم… من از تاریخ مرگش خبر نداشتم…. زمانی که با هم همسلول بودیم، او و یک دوست دیگری، مقداری از تصنیف هایی که در حافظه داشتند را می خواندند. جمشید تصنیف های کهنه را خوب بلد بود. یعنی مال اوائل دوره مرضیه و دلکش و اینها را. ظاهراً در خانواده ای بزرگ شده بود که تصنیف های تازه تر هنوز آنجا راه پیدا نکرده بود. از جمله تصنیفی بود کار آقای خرم که خانم مرضیه آن را خوانده  بود…” حکایت از چه کنم…”

همانجا تصمیم گرفتم که غزلی را به عمد با همین جمله آغاز کنم… این غزل را به یاد جمشید ساختم. حالا هم به یا او براتان می خوانم…

حکایت از چه کنم سینه سینه درد اینجاست    

هزار شعله سوزان و آه سرد اینجاست

( ر.ک به صفحه مانلی)

سایه پس از قرائت این غزل، به شعر مشهور ارغوان رسید، وی پیش از خواندن ارغوان درباره این درخت و چرایی خلق این سمبل و همچنین روزگار زاده شدن این شعر گفت:

” ارغوان درختی است که در اوضاع و احوال عادی تا ده متر هم قد می کشد. این درخت چند تفاوت با درخت های دیگر دارد. یکی بی تابی در گل کردن و دیگر اینکه این درخت بر خلاف درخت های دیگر، اول گل می کند، بعد برگ می دهد. پیشترها در خانه ی من یک کنده بریده شده ی ارغوان بود که پس از مدتی از اطرافش پاجوشهای نازک جوان سبز شد. من هم مراقبتش کردم تا درخت به کل جان گرفت و زنده شد… خب این درخت ارغوان با بچه های من قد کشید و بزرگ شد و من با این درخت رفاقت و نزدیکی پیدا کردم. بعد در آن سالی که از خانه و زندگی جدا شده بودم یاد این درخت همیشه با من بود. تبدیل شده بود به یک سمبلی از زن و بچه و زندگی خصوصی و آرمانها و آرزوها و تصورات و خلاصه همه چیز… “

ارغوان شاخه ی هم خون جدامانده ی من

آسمان تو چه رنگ است امروز…

“امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ” هم  عنوان آخرین غزل برگزیده ی ابتهاج برای برنامه ی جمعه شب بود. از پس شعر خوانی سایه نیز، خانم “ جین لوئیسون ” محقق برجسته ی موسیقی ایرانی که در سالهای اخیر توانسته قوی ترین آرشیو موسیقی برنامه ی گلهای جاودان رادیوی ملی ایران را تهیه کند، خبر از راه اندازی شبکه ی اینترنتی موسیقی ایرانی داد و اعلام کرد به زودی علاقه مندان به موسیقی ایرانی و دانشجویان و محققان می توانند از امکانات این وب سایت استفاده کنند.

شعر خوانی شعرای جوان و مراسم پرسش و پاسخ نیز قسمت های انجامین برنامه ی شبی با سایه انجمن سخن بودند.

 

عکس: محمود احمدی