از خامنه ای بیاموزیم

محمدرضا یزدان پناه
محمدرضا یزدان پناه

چه مخالف و دشمن خونی رهبر جمهوری اسلامی باشی و چه هوادار افراطی و سینه چاک او و چه حتی در این میانه، نظری بینابینی داشته باشی، نمی توانی منکر توانایی ها و تیزهوشی شخصی آیت الله خامنه ای شوی.

حضور حداقل 40 ساله این روحانی مشهدی ترک تبار در بالاترین سطح سیاست ایران که بیش از 25 سال از آن به عنوان رئیس جمهور و رهبر نظام سیاسی حاکم بر ایران گذشته و کسب تجربه ای بی بدیل از شرایط انقلابی گرفته تا جنگی ویرانگر و هشت ساله، او را به “رهبری سیاسی” با اشرافی قابل قبول بر حوزه های مختلف سیاسی، امنیتی، بین الملل، اجتماعی و… تبدیل کرده است.

بی شک همین تجربه گرانبها و توانایی های کسب شده توسط آیت الله خامنه ای در سال های طولانی سیاست ورزیش بوده که باعث شده او بتواند جایگزین چهره کاریزماتیک و به ظاهر بی جانشینی چون روح الله خمینی در مقام رهبری جمهوری اسلامی شود و به هر لطایف الحیلی که شده، نظام سیاسی به جای مانده از او را بیش از دو دهه حفظ کند.

این همه البته به معنای تایید عملکرد آیت الله خامنه ای لااقل پس از رسیدن به مقام رهبری و به طور مشخص از دوم خرداد 1376 به این سو نیست.

روشن است که کارنامه سیاسی و اجرایی رهبر جمهوری اسلامی در تمام این مدت سرشار از نقاط منفی و مثبتی بوده که به باور نویسنده کفه منفی ترازو به صورت کاملا مشخصی، بسیار سنگین تر از کفه مثبت آن است. 

آیت الله خامنه ای در این مدت علاوه بر نکات مثبت و خدماتی که انجام داده (و البته با توجه به جایگاه، اختیارات و موقعیت او، انجام این خدمات تنها انجام وظایف بدیهی وی بوده)، فهرستی بلند و طولانی از اقداماتی را دارد که او را از یک روحانی روشنفکر شعر دوست موسیقی شناس به دیکتاتوری مستبد تبدیل کرده که نه تنها در برابر خواست اکثریت مردم کشورش می ایستد بلکه فرمان سرکوب خشونت بار و خونین آنها را به جرم اعتراضی ساده و طلب حقشان صادر می کند و سلول های زندان هایش پر می شود از جوانان و دانشجویان و فرهیختگان این کشور که بسیاری از آنها (همچون دکتر ابراهیم یزدی) روزگاری حق استادی بر گردن وی داشته اند.

اما حتی با علم به این نکته بدیهی که رهبر جمهوری اسلامی در “سیر تطور تاریخیش” اکنون به جایی رسیده که جز با تکیه بر سرنیزه، توان اداره ملک و ملت را ندارد، باز هم نمی توان منکر توانایی های دیگر او شد که استفاده از سرنیزه خود آداب و رسومی دارد.

پس هیچ اشکال و ایرادی در این وجود ندارد که منتقدان و مخالفان آقای خامنه ای از هر گروه و دسته ای که هستند، از نکات مثبت و توانایی های او بهره بگیرند و فکر نکنند که با تکفیر و تفسیق مطلق وی، چیزی از ارج و قرب ایشان کم می شود.

یکی از بزرگترین درس هایی که می توان و باید در جریان حوادث دو سال گذشته از رفتار سیاسی رهبر جمهوری اسلامی آموخت، تقسیم مسائل درونی جناح حاکم در جمهوری اسلامی موسوم به اصولگرایان به “مسائل اصلی و فرعی” است.

آقای خامنه ای این حربه را هنگامی به کار برد که صبر تعداد زیادی از روحانیون، نمایندگان مجلس، مداحان، بسیجی ها، مقامات امنیتی و قضایی و نظامی و… که بسیاری از آنها را حامیان اصلی محمود احمدی نژاد تشکیل می دادند، از اقدامات و اظهارات اطرافیان رئیس دولت به خصوص اسفندیار رحیم مشایی و محمدرضا رحیمی به پایان رسید.

کار که بالا گرفت و زمزمه های طرح سوال و حتی استیضاح احمدی نژاد توسط مجلس مطرح شد و حتی نشریه داخلی سپاه، تهدید کرد که “برکناری رئیس جمهور، حق نمایندگان است”، رهبر جمهوری اسلامی چاره ای جز ورود مستقیم ندید.

او که به خوبی از میزان حمایت و ایستادگی احمدی نژاد از رئیس دفتر و معاون اول خود آگاه بود و می دانست که تقابل جریان حاکم با رئیس دولت بر سر این اشخاص، می تواند به بحرانی شدن مناسبات سیاسی درون جمهوری اسلامی و در نهایت آشفتگی و ناپایداری بیش از پیش فضای متشنج نااشی از جنبش سبز بینجامد، خود دست به کار شد.

اینگونه بود که وقتی تعدادی از دانشجویان بسیجی در روز 31 مرداد گذشته به او گفتند که “دلشان از دست چپ و راست احمدی نژاد خون است”، راهبرد کلیدی خود را مطرح کرد.

آقای خامنه ای ابتدا برای هوادران خود دعا کرد که دل خون نباشند و سپس به آنها و دیگر حامیان و طرفداران خود در جریان حاکم دستور داد که “مسائل اصلی و فرعی را با هم خلط نکنند.”

او تشریح کرد که مسائلی مانند مکتب ایرانی یا دوستی با مردم اسرائیل یا فساد اقتصادی معاون اول و مانند اینها… هرچقدر مهم باشند، “مسائل تعیین کننده و اصلی نیستند” و نباید به خاطر آنها “اصل” را که دولت احمدی نژاد است، تخریب کرد.

رهبر جمهوری اسلامی پیش از این در سفر به قم و در دیدار با اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم گفته بود که به رغم تمام انتقاداتی که به دولت احمدی نژاد دارد، به علت پایبندی آن به اصول و آرمان های انقلاب که البته توسط شخص آقای خامنه ای تبیین می شوند و مورد مصادره قرار گرفته اند، به این دولت اعتماد دارد و اجازه می دهد که کارش را انجام دهد.

نکته کلیدی و مهمی که آیت الله خامنه ای به درستی و با تیزهوشی بر آن انگشت گذارد و باعث شد تا جنجال های درونی جریان حاکم به نفع احمدی نژاد تا حدود زیادی مغلوبه شود، یکی از نقاط ضعف بزرگی است که منتقدان و مخالفان جنبش سبز به آن مشغولند.

این افراد که با فروکش کردن اعتراضات خیابانی جنبش سبز فرصت را برای طرح دیدگاه های جدید و متفاوت خود مناسب دیده اند، این جنبش و به خصوص رهبران آن را با طرح سوالاتی تکراری اما جنجالی به حاشیه می برند.

پرسش هایی مانند نسبت رهبران جنبش و به خصوص میرحسین موسوی با وقایع دهه 60 و اعدام های سیاسی آن مقطع یا چرایی سخن گفتن آنها از دوران طلایی امام و یا ابداع واژه های بدیعی مانند اصلاح طبی خمینی محور و مانند این…

نباید فراموش کرد که کمتر کسی وجود دارد که در “جنایت” بودن آنچه در دهه 60 در زندان های جمهوری اسلامی اتفاق افتاد، تردید دارد یا منکر حق منتقدان جنبش سبز برای طرح این پرسش ها و وظیفه ذاتی رهبران برای پاسخگویی به آنها باشد.

اما آیا “مسائل اصلی” پیش روی جنبش سبز و رهبران آن اینها هستند؟ بگذارید صریح بپرسم؛ مشکل جامعه امروز ایران و نیروهای سیاسی تحول خواه آن با تمام گستردگی و تنوعی که دارند، در “خمینی” است یا در “خامنه ای”؟

نفی و نقد دوران خمینی چه مشکلی را از دیکتاتوری و استبداد خامنه ای حل می کند که این مسئله به تنها دغدغه فکری و ذهنی این افراد تبدیل شده است؟

اگر موسوی و کروبی همین امروز رسما و علنا اعلام کنند که دوران رهبری آیت الله خمینی، دورانی خونبار و سرشار از سرکوب و استبداد بوده، به جز محروم کردن خود از آخرین و یکی از مهمترین پایگاه های درونی جمهوری اسلامی، چه چیز را به دست می آورند؟

اگر این دستاورد، جلب حمایت افرادی است که برای پشتیبانی از جنبش سبز منتظر چنین اظهارنظرهایی از جانب رهبران آن هستند، آیا نمی توان از ایشان پرسید که اینهمه ایستادگی و مقاومت این رهبران بر سر مطالبات مردمی که به آنها رای دادند و قراردادی که از ابتدا با آنها بسته بودند، ارزش آن را ندارد که دست از ایرادهای بنی اسرائیلی از “مسائل فرعی” بردارند و به “مسائل اصلی” برسند؟

اساسا این دسته از افراد چگونه می توانند هم ادعای خونخواهی و کین خواهی شهدا، شکنجه شده ها و به سیاهچال افتاده های جنبش سبز را داشته باشند و هم وجود این جنبش را از اساس نفی کنند و به تخطئه رهبرانش بپردازند؟

واقعیت این است که اعدام های سیاسی سال 67 چیزی جز قتل عام بی رحمانه مخالفان سیاسی نبود. آنچه در دهه 60 توسط حکومت مذهبی حاکم بر ایران رخ داد، نقض سیستماتیک و آشکار حقوق بشر بود. رهبران جنبش سبز باید “در زمان مناسب” پاسخگو یا بهتر است گفته شود شارح این موارد صد البته در فضایی به دور از تنش و عاری از مچ گیری باشند اما تا زمانی که جمهوری اسلامی و رهبران آن از دیکتاتوری گذر کرده اند و با رسیدن به استبداد، الگوی برپایی حکومتی توتالیتر را در اذهان خود ترسیم کرده اند، ادامه مبارزه مدنی و مسالمت آمیز با این روند، “مسئله اصلی” است که نباید در گیر و دار “مسائل فرعی” مربوط به گذشته بماند.

“مسئله اصلی” امروز ایران، بدون شک شکاف وحشتناک “دموکراسی و استبداد” است که چه بخواهیم و چه نخواهیم یک سوی آن را رهبر جمهوری اسلامی و حامیانش نمایندگی می کنند و سمت دیگرش را جنبش سبز و رهبرانش.

حالا اگر برخی افراد تصور می کنند که با دامن زدن به “مسائل فرعی” مانند آنچه پیش از این گفته شد، می توانند به از بین بردن این شکاف کمک کنند، این گوی و این میدان. بسم الله…