تاریکخانه خانگی
سیده بی بی قمرکامروا، متولد 1313 در یزد است و به اولین عکاس بانو در ایران معروف است. او در سال 1345 پروانهی فعالیت در تهران را از اتحادیهی عکاسان دریافت کرد و سالها به کار عکاسی از پرتره بانوان مشغول بود. بانو “سیده بی بی قمرکامروا ” که اکنون 75سال دارد، 45سال پیش توسط برادرش با دوربین عکاسی آشنا شد و بعد از مدتی برای یاد گیری این هنر به آلمان رفت. عکاسخانه این بانوی هنرمند در شهر تهران دایر است.
شما اولین عکاس زن ایرانی هستید. علاقمندی شما به دنیای عکاسی با توجه به کمبودهای این رشته در زمان قدیم چگونه درشما شکل گرفت؟
آن زمان عکاسان زیادی بودند که دراین رشته فعالیت داشتند ونسبت به زمانه خودمان امکانات بد نبود اما اصلا عکاس زن نداشتیم. برادر بزرگ من علی، یکی ازهنردوستانی بود که دراین کارها همواره حضور داشت. او با عده ای از دوستان ودرزمینه های مختلف هتری سرک می کشید. طراحی فرش های دستی ومجسمه سازی ونقاشی و…
درواقع علاقه من به هنربا دیدن کارهای برادرم شکل گرفت. او هم می دانست که من به کارهای او علاقمندم. بنابراین همواره از جریانات ورویدادهای مهم برایم می گفت. درهمه رشته های هنری عکس برای من چیز دیگری بود. اینکه تو آینه تمام نمای خود ار برروی یک کاغذ می بینی لذت بخش بود. هنوز هم همینطور است. برای هرکسی عکس و عکاسی جذاب است به دلیل اینکه چیزی است شبیه به سحر وجادو. تماشای عکس را از7 سالگی دوست داشتم وکم کم از 9 سالگی درمورد یک یا چندین عکس نظر می دادم. روزی برادرم مرا با خود به عکاسی برد و درآتیله از من عکس گرفتند. فضا یانجا برایم بسیار جالب بود و همان روز تصمیم گرفتم که درآینده عکاس شود. این جریان را به برادرم انتقال دادم واو هم خوشحال شد. تمام زندگی هنری خود درزمینه عکاسی را مدیون برادرم به دلیل تشویق وراهنمایی هایش از دوران نوجوانی هستم.
اولین عکسی که گرفتید از چه چیزی بود؟
اولین عکس را از مادرم و خواهر و برادرهایم گرفتم. عکس خوبی نشد ولی هنوز آن را دارم. اولین عکس خوبم را از یک ساختمان گرفتم وآن را ظاهر کردم. خیلی خوب شده بود. کادربندی وهارمونی جذابی داشت.
دوربین ازآن خودتان بود؟
خیر. برادرم آن را قرض گرفته بود وباخود به منزل آورد. سه پایه بلندی داشت. دوربین آمریکایی بود وصاحب آن یکی از دوستان برادرم بود.
عکس را کجا چاپ کردید؟
آتلیه نگین درخیابان 17 شهریور. عکاسی به اسم کاظم درآن منطقه عکاسی داشت. او هم دوست علی بود و به شدت مواظب من بود. درمورد عکس هایم نظر می داد وتجارب خود را دراختیارم می گذاشت. یک سال پس ازآغاز عکاسی من فوت کرد. عکس های زیادی هم برای آزمایش از او گفتم که همه را به خانواده اش دادم.
وبه این ترتیب فعالیت های شما به صورت حرفه ای آغاز شد؟
بله. بعد از گذشت چندین ماه با پس انداز خود وبرادرم دوربینی خریدیم. قیمتش راهرگزمتوجه نشدم اما مطمئنم خیلی بیشتر از آنچه بود که به برادرم به عنوان کمک دادم. دوربین را خرید و به عنوان هدیه به من داد. سال 1328 اولین عکس را با دوربینی که متعلق به خودم بود ثبت کردم.
با توجه به اینکه هیچ کسی در این زمینه فعالیت نمی کرد خانواده تان با عکاسی شما مخالفت نمی کردند؟
نه. من با عشق عجیبی آن را دنبال می کردم. پدرومادرم می دیدند که فعالیت های من سالم است وبه این ترتیب آنها هم مرا تشویق می کردند.
حتی نگران فعالیت های شما نبودند؟
من سه برادر و چهار خواهر داشتم که همه آنها افراد کاری وفعالی هستند. پدرهم هم در یک عطاری کار می کرد. البته عطاری از آن خودمان بود. همه کار می کردیم. پدرم می گفت کارعارنیست وباید تلاش کرد. بنابراین فرزندان خود را مثل خودش تربیت کرد. مادرم هم همین گونه بود. بعد از فوت پدرم او بود که مسئولیت اقتصاد خانواده را به عهده گرفت. درهمان عطاری پدرم کار می کرد. البته برای همه عجیب بود اما پس از آن به تدریج کارکردن زن ها درمیان همسایگان واقوام جا افتاد. من در چنین خانواده ای رشد کردم وبه آنها می بالم.
عکاسی شما دراجتماع چه عکس العمل هایی داشت؟
من دراین کار بسیار محتاط بودم. یعنی اجازه این را نمی دادم که بی احترامی به وجود بیاید وحرمت ها شکسته شود. بنابراین از همان ابتدا با عکاسی از خانم ها شروع کردم.
تحصیلات شما درزمینه عکاسی به چه شکلی بود؟
4 سال درآلمان در این رشته مشغول بودم. کالج هنرهفتم درشهرهامبورگ. درآنجا با اطلاعات روز آشنا شدم وتجارب گرانقیمتی به دست آوردم. آنجا هم خرج خود رااز عکس های پرتره زنانه به دست می آوردم. برایم لذت بخش بود. مهم ترین نکته برای شیرنی زندگی من این بود که همواره مخارج خود را از راه فعالیت های تخصصی ام به دست آوردم. بعد از بازگشت به ایران عکاسی را ادامه دادم وکارم را توسعه دادم.
آتلیه داشتید؟
نه. بعد از گذراندن دوره های آرایشگری یک آرایشگاه افتتاح کردم ودرحین آرایش از خانم ها هم عکس می گرفتم. به دلیل همین جریان یعنی وجود دوربین عکاسی درآرایشگاه کم کم روند روبه رشدی را درآرایشگاه به دست آوردم وافراد زیادی نزد من می آمدند.
وهمه این اتفاقات در چند سالگی رخ داد؟
آرایشگاه را درسن 25 سالگی افتتاح کردم ونزدیک به دو سال ونیم درآن مشغول بودم. به تدریج تصمیم گرفتم برای عکاسی به عروسی ها هم بروم. درعروسی هم مواظب بودم تا اتفاق قشنگی بیفتد. همواره دراین مسیر خدا همراهم بود وکمتر مشکلی برایم پیش آمد.
بنابراین هیچ وقت آتلیه عکاسی نداشتید؟
آتیله ای که الان دایر است مربوط به سن 35 سالگی ام است. تا قبل از آن آتلیه ام درمنزل وآرایشگاهم بود.
پس ظهورعکس هایی که از خانم ها می گرفتید به عهده چه کسی بود؟
درمنزل خودمان یک تاریکخانه درست کرده بود ولی هیچ کس حق ورود به آن را نداشت.
مراحل ظهور وچاپ را چگونه فرا گرفتید؟
خیلی خواندم. مطالعه می کردم وعکس های زیادی را هم خراب کردم. آزمایشاتم درزمینه ظهورونوع برخورد با نگاتیوروزهای زیادی به طول انجامید. شناسایی مواد خوب را ازهمان”آقا کاظم”فراگرفتم وکم کم مستقل شدم.
تفاوت عکاسی های امروزه با زمان شما درچیست؟
ارائه تکنولوژی و امکاناتی که فقط اصالت ولذت عکاسی را از بین برده است.
هیچ وقت از کارهایتان نمایشگاه گذاشتید؟
نه. فرصتی برای این کارها نبود. بعدها هم نشد که این جریان برای من رخ دهد.
اگرا لان فرصت به وجود بیاد حاضرید عکس های خودتان را دراختیار مسئولین قرار دهید؟
بدم نمی آید ولی تاکنون کسی چنین پیشنهادی را به من نداده است.
شما عضوکانون عکاسان هستید؟
بله.
چه مدتی است که عکاسی نکردید؟
شاید نزدیک به یازده سال است که با دوربین عکس نگرفتم. دلم خیلی تنگ شده وامیدوارم عمری برای این کار باقی بماند.
یک خاطره از دوران عکاسی خود برایمان بگویید.
یکی از دوستان کلید منزل شخصی خودرا به من داد تا بروم و ازنمای درونی وبیرونی ساختمانش عکاسی کنم. می خواست عکس ها را به فرنگ ببرد. برای چه من نمی دانم. من هم کلید ونشانی را گرفتم وبه محل رفتم. یک آپارتمان 4 واحدی بود. عکس های بیرونی را گرفتم وبرای ثبت نماهای درونی به داخل منزل رفتم. بعدا زچندروز عکس ها را او تحویل دادم واو هم با دیدن هرعکسی به من می خندید و تعجب می کرد. علت را جویا شدم وبه من گفت که این نماهای درونی مربوط به ساختمان او نیست. هرچه فکرکردیم علت را نیافتیم. درنهایت به محل رفتیم وبه این نتیجه رسیدیم که من به جای آپارتمان او به منزل همسایه روبرئو رفته ام. خداراشکر کردم از اینکه صاحبخانه منزل نبوده و مرا با دوربین ودرحین عکاسی ندیده است.
به تازگی از بیمارستان مرخص شدید. علت بستری شدن شما چه بود؟
کهولت و پیری(می خندد)
الان بهترهستید؟
بله. ممنون از شما که به فکر امثال من هستید.