مریم فقیهایمانی برای سخنرانی درباره صلح میان ایران و اسرائیل کاندیدای عجیبی بهنظر میرسد. اما او روز چهارشنبه در یک گردهمای بینالمللی در اسلو این کار را خواهد کرد.
او دختر یکی از مهمترین آیتاللههای ایران است.
در کودکی تابستانها را در شهر اصفهان میگذراند و با کودکان آیتاللههای مهم دیگر بازی میکرد، از جمله فرزندان آیتالله روحالله خمینی رهبر ایران.
در سال تحصیلی، به یک موسسه مذهبی میرفت که در آن جا او را پر میکردند از نفرت نسبت به یهودیان. اسرائیل از نقشه پاک شده بود و در کتابهای تاریخ اثری از هولوکاست نبود. او امروز ارزشهای تحمل و انعطاف را تبلیغ میکند و از مردم میخواهد با هم گفتگو کنند.
چندی پیش در کنفرانس دانشکده حقوق هاروارد درباره ایجاد پل بین ایران و رقبای منطقه گفت: “خاورمیانه سرزمین گوناگونیهاست. باید یاد بگیریم چگونه از فرصتها استفاده کنیم و بهترین نتیجه را بگیریم.”
پدر ایمانی، نقش عمدهای در انتشار پیامهای خمینی در دوران انقلاب ایفا کرد. امروز نیز از شخصیتهای پرنفوذ است.
اما شبها که خانوادهاش فکر میکردند مشغول عبادت و آماده شدن برای خواب است، مریم به سرزمینهای ممنوعی پا میگذاشت که در ادبیات کلاسیک آمده بود. پس از انقلاب، تمام کتابها درباره غرب ممنوع شد. اما او کتابهای تاریخ اروپا و آمریکا را از کتابخانهای که پدرش برای مردم ساخته بود برمیداشت.
در میان آن صفحات بود که ایمانی حقیقت جدیدی را یافت، یک “پنجره تفکر متفاوت” که مسیر زندگی او را به شدت تغییر داد.
در سن شانزده سالگی شروع به شک درباره زندگی در ایران کرد و سئوالهایی درباره دین و حکومت میپرسید که موجب آزردگی پدرش میشد. به خاطر میآورد، پدرش از اینکه توسط ایدههای غربی “شستشوی مغزی” شده عصبانی بود.
بر خلاف چهار خواهرش آرزو داشت به دانشگاه برود، رویایی که پدرش گفت قبل از ازدواج و اجازه شوهرش غیرممکن است. اما با وساطت برادر بزرگترش راضی شد. “پدر گفت امتحان میکند. از من امضا گرفت که میتوانم به دانشگاه بروم، اما اگر مرد مناسبی پیشنهاد ازدواج داد، اگر او بخواهد باید دانشگاه را رها و ازدواج کند. هیچ بهانهای هم نیست.”
او کاغذ را امضاء میکند. خواستگارهایی بودند، اما ایمانی به کمک مادرش همیشه دلایلی برای رد آنها میآورد.
تصمیم تاثیرگذار پدرش باعث شد تا چندین آیتالله مهم دیگر نیز اجازه بدهند دخترهایشان به دانشگاه بروند.
ایمانی تبدیل به شاگرد ممتاز در رشته مدیریت و برنامهریزی شد اما همشاگردیهای مردش او را مسخره میکردند که باید در خانه بماند. پدرش خجالتزده بود و مدام شکایت میکرد که شوهری پیدا نمیکند. حتی به رغم ضعیف شدن چشمهایش اجازه نمیداد عینک بزند چون میگفت ظاهرش را خراب میکند و کسی با ازدواج نمیکند.
با نمره ممتاز از دانشگاه اصفهان فارغالتحصیل میشود اما بدون اجازه پدرش حق کار کردن و پول درآوردن نداشت. یک بار دیگر زندانی خانه شده بود.
وقتی پدرش خواب بود پنهانی از خانه بیرون میرفت در کلاسهای زیرزمینی انگلیسی، موسیقی، نقاشی و تئاتر شرکت میکرد. پول کلاسها را با ترجمه مقالات به انگلیسی برای همدانشگاهیان و نوشتن درباره مسائل اجتماعی برای مجلات و روزنامهها با نام مستعار تامین میکرد.
روز به روز تبدیل به زنی میشد که پدرش اصلا نمیخواست آنگونه شود. میدانست نمیتواند در ایران بماند و اعتقادات لیبرال و سکولار خود را پنهان کند. دوستانش پول جمع کردند تا به دیدن یکی از خواهرهایش در مالزی برود. وقتی آنجا بود برای یک دانشگاه در کوالالامپور تقاضا داد و قبول شد.
اما برای دریافت ویزا به اجازه پدرش نیاز داشت. همانطور که انتظار میرفت پدرش قبول نکرد. برای همین بار دیگر دست به دامن برادرش شد. “به او گفتم دو راه دارم، یا بروم یا خودکشی کنم.”
با کمک برادر، پدرش با بیمیلی قبول کرد اما هیچ حمایتی از او نکرد.
روزی که رفت پدرش قول ازدواج را به او یادآوری کرد. به او یک چک داد که دقیقا به اندازه بلیت برگشت به ایران بود.
همانطور که پدرش پیشبینی میکرد زندگی در کوالالامپور سخت بود. از وقتی بدنیا آمده بود همهچیز برایش مهیا بود. حالا باید خودش کارهایش را میکرد، از جمله خرید کردن. پدرش جواب تلفنهایش را نمیداد. اما میگوید، بالاخره حس زندهبودن کردم. برای اولین بار آزاد بود که فکر کند و از افکارش بگوید.
میگوید: «تا وقتی از ایران نرفته بودم نمیدانستم چقدر تنها هستم. خانوادهام معتقد بودند اینکه آدم متفاوتی شدهام خطرناک است. اما هیچ انسی نسبت به کسی که قرار بود بشوم نداشتم.»
پس از دریافت فوق لیسانس در کوالالامپور، به تحقیق در نروژ، فنلاند و پرتغال میپردازد و در برلین واحدهای دیپلماسی فرهنگی برمیدارد.
او امروز بنیانگذار مرکز دیپلماسی و توسعه فرهنگی در اسلو است که به ترویج دموکراسی و تحمل میپردازد و برنامههای کارآفرینی برای زنان و جوانان خاورمیانه ارائه میدهد.
یکی از برنامههای اصلی او گفتگوی دوستی بین ایران و اسرائیل است و جوانان دو کشور را وارد گفتگوهای فرهنگی میکند و ملاقات آنها را در غرب ممکن میسازد.
میگوید: “شباهتهای زیادی بین فرهنگ ایران و یهودی وجود دارد. به نظر من با همکاری میتوانیم به جای نگاه کردن به سیاهچالههای گذشته یک آینده بسازیم.”
جاش هنتمن، یک دیپلمات سابق اسرائیلی، سخنرانی ماه گذشته او را در هاروارد شنید و از پیامش استقبال کرد. میگوید: “شگفتزده شدم، چه مبارزی!”
مریم میگوید: “میخواهم به ایجاد صلح کمک کنم. اگر با دشمنانتان کار کنید تبدیل به همراهانتان خواهند شد.”
روز چهارشنبه قرار است در اسلو در یک گردهمایی درباره آزادی، با شرکت برندگان جایزه نوبل، محققان و دانشجویان سخنرانی کند.
ایمانی میگوید، با اینکه پدرش نمیتواند از انتخابهای او دفاع کند، اما ته قلبش میداند که دوستش دارد. هنوز با هم حرف میزنند اما مکالماتشان محدود است. او همیشه التماس میکند که برگردد و ازدواج کند.
او هنوز چک پدرش را دارد. میگوید آنرا هرگز نقد نمیکند، بلکه به عنوان یادآور اینکه از کجا و چه راه درازی آمده نگه خواهد داشت.
منبع: سیانان - 25 مه 2015