صحنه

نویسنده
پیام رهنما

نگاهی به نمایش “عیش و نیستی” به کارگردانی ایراج راد

پس آمدهای عدم تایید جامعه…

” تیری مونیه” در نمایش “عیش و نیستی” این نکته را به همراه نقد و تمسخر مصرف‌گرایی دستمایه خود قرار داده است. متنی که “ایرج راد” بر مبنای آن نمایشی را در تماشاخانه چهارسو اجرا می‌کند.

 

 لوبورنی که از دیدگاه همسرش “هیچ” انگاشته می‌شود با نادیده گرفته شدن از سوی جامعه و خانواده تصمیم به نابودی خودش می‌گیرد. بنابر تعریف نشانه‌شناسان، نشانه‌ها در یک متن کارکردهای مختلف پیدا می‌کنند. لوبورنی می‌رود و خود را غایب می‌کند تا بتواند به واسطه این غیبت، اصالت فکری خود را حاضر کند.
البته استفاده این چنین از نشانه‌ها در حضور و غیاب سوژه در صحنه‌های دیگر نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد. بطور مثال حضور خبرنگاران و فروختن دست‌نوشته‌های لوبورنی طمع همسرش را ظاهر می‌کند که به نوعی تاکید دوباره است و در گفته‌ای دیگر حاضر را از سر نو حاضر می‌کند. اما در صحنه‌ای بعدتر همین افراد را می‌بینیم که در داخل جعبه‌ها به دنبال دست‌نوشته‌های دیگری می‌گردند که این نکته بر خلاف آنچه در قبل آمد، غیبت لوبورنی را دوباره غائب می‌کند.
اما مونیه در این نمایشنامه از هنر مصرفی هم سخن می‌گوید. همان چیزی که تئودور آدورنو و دیگر همفکرانش در مکتب فرانکفورت نیز از آن سخن گفته‌اند. هنر مصرفی قدرت اندیشیدن را از مخاطب می‌گیرد و او را تنها یک مصرف کننده بار می‌آورد. آنچنان که اوگوستا از لوبورنی طلب می‌کند. او می‌خواهد که لوبورنی نوشتن درباره اندیشه‌هایش را کنار بگذارد و از آن چیزی بنویسد که سلیقه بازار را راضی می‌کند. در اینجا اوگوستا از جایگاه همسر لوبورنی خارج شده و جانشین طبقه‌ای خاص از اجتماع می‌شود. اجتماعی که لوبورنی از ایجاد هرگونه ارتباط ساده‌ای همچون روابط زناشویی نیز در آن عاجز است و به شدت در آن حس خفت و تک افتادگی می‌کند.

از ظاهر نمایش این گونه برمی‌آید که نویسنده و کارگردان قصد داشته است فضایی تراژیک را به خصوص در لایه‌های زیرین و در انتهای نمایش و تصویر کند. اما نگاه سطحی به طنزی که در آدم‌ها و کلام نمایش جاری است، آن را به سمتی می‌کشاند که حتی از فضای گروتسک هم دور می‌شود و هیچ گاه در هیچ لحظه‌ای از نمایش، هراس واقعی و محتوم بودن سرنوشت این آدم‌ها به چشم نمی‌آید.
نمایش”عیش ونیستی” خوب شروع می‌کند اما با گذشت حدود 20 دقیقه از نمایش، ریتم آن به شدت دچار افت می‌شود و همین امر زمانی که ما به گره اصلی می‌رسیم، بیشتر نمایان می‌شود. آشفتگی فراوانی که در خط سیر داستانی نمایش وجود دارد، باعث می‌شود، جذابیت ابتدایی نمایش نیز که از طریق کنایه‌ها و درگیری‌های لفظی و… ایجاد شده بودند، کم رنگ جلوه کنند. زبانی که نویسنده در خلق این اثر از آن بهره می‌جوید، با خود لهجه‌ای آشنا را به همراه دارد. این لهجه آشنا به علاوه اصطلاحات خاص آن و حتی شیوه در هم ریختن بعضی کلمات، می‌توانند به خدمت طنز نمایش درآید اما متاسفانه بدگویی و استفاده فراوان از کلمات نه چندان زیبا به حدی در نمایشنامه به چشم می‌آیند که تماشاگر نمی‌تواند با آدم‌های نمایش ارتباط درستی برقرار کند و هر از گاهی ممکن است آن‌ها را آدم‌هایی بی‌ارزش و هرزه بشمارد.



نکته دیگری که در یک دست نبودن نمایش اثر گذار است، از کارگردانی نشأت می‌گیرد. حرکت‌های نابه‌جا، جابه‌جایی‌های دائم، بزن و بکوب‌های بی‌دلیل و سرگردانی میزانسن بازیگران همه و همه سبب می‌شوند، نتوانیم روی قصه نمایش و سرنوشت آدم‌ها متمرکز شویم.

نمایش “عیش ونیستی” همزمان با مکثی کوتاه بر یک رویداد واقعی، حرکتی تدریجی و لایه لایه به سمت حقیقت انسانی را آغاز می‌کند و همگام با این روند تدریجی، تماشاگرش را در لذت کشف و نزدیک شدن به حقیقت انسانی غرق می‌کند.

در واقع لذت درگیر شدن با درام از همان مکث کوتاه بر قاطعیت شروع می‌شود و با نخستین تردید حرکت‌اش را آغاز می‌کند.

مسیر حرکت در روایت رویدادهای نمایش “ایرج راد” براساس چالش‌ میان حقیقت و قاطعیت تبیین می‌شود و رویکردی انسانی با زیر متن سیاسی محور آن قرار می‌گیرد. اما یک مسئله مهم در جریان پیشبرد رویدادهای این داستان وجود دارد؛ شخصیت‌ها هرکدام از طبقه اجتماعی متفاوتی انتخاب شده‌اند و خصلت‌ها و شناسنامه شخصیتی خاص خود را دارند.

اما در عین حال، ظاهراً راد در تنظیم نمایشنامه‌اش، به ویژه در فشرده کردن و تلخیص، به برخی از این شخصیت‌ها کم توجه‌تر بوده است؛ در شرایطی که روایت نمایش در هر لحظه از زمان آن نیازمند چالشی قوی و تغییر موضع یکی از افرادی است که اعتقادات وشرایط خاص خود را دارند، برخی از این شخصیت‌ها به دلیل اینکه پرداخت و توجیه کاملی ندارند، نتوانسته‌اند منطقی نشان بدهند و در ساختار نمایشنامه هم به دلیل همین ضعف از قدرت چالش و درگیری کاسته‌اند و احتمالاً برقراری موثر و قوی ارتباط مخاطب با اثر را نیز با مشکل مواجه کرده‌اند؛ حتی اگر بی‌انگیزگی و بیهودگی‌نگری آنیبال شوخ طبع یا فرمانبرداری و ضعف تصمیم‌گیری کلوماو تردیدهای اوگوستا را بپذیریم، باز هم باید اعتراف کرد که این شخصیت‌ها در شبکه ارتباطات دراماتیک داستان تا آن اندازه که باید، دخیل نیستند و پیش از تعیین موضع‌شان به تکامل نرسیده‌اند.

اما علی رغم اثرگذاری کمدی و نقش آن در جذاب‌سازی و موفقیت اثر، اگر از زاویه‌ای دیگر به ماجرا نگاه کنیم، ممکن است که اصلاً کمدی، خنده و شوخی یک آسیب جدی در برهم زدن تناسب و هماهنگی هدفمند نمایش نیز باشد. در واقع کمدی علیرغم جذابیت‌هایش خشونت، سردی و جدیت مسیر رسیدن به حقیقت را اندکی از جریان موثر آن خارج کند. هر چند ممکن است که حذف آن نیز ارتباط نمایش با عموم مخاطبان را با مشکل مواجه کند.