فرض کنید مردم شعور دارند، با این شعور چه می فهمند؟
می فهمند که شما بلد نیستید حکومت کنید. وقتی فهمیدند چه می کنند؟
فرض کنید به شما اعتراض می کنند؟ وقتی اعتراض کردند شما چه می کنید؟
آنها را می گیرید و می زنید و بعد می گویید خودشان خودشان را زدند؟ چه می شود؟
مردم می گویند حکومت دروغگوست. وقتی گفتند حکومت دروغگوست چه اتفاقی می افتد؟
نمی گذارید صدای مردم در بیاید. اگر نگذاشتید صدای مردم در بیاید، چه می کنند؟
روی پشت بام خانه شان می گویند مرگ بر دیکتاتور. شما چه می کنید؟
یواش یواش می پذیرید که دیکتاتور هستید. ولی نمی گذارید کسی رسما دیکتاتورتان بخواند.
همه مشکلات از زمانی حل می شود که قبول کنید دیکتاتور هستید و بیخودی برای خودتان پپسی باز نکنید، اگر هم باز کردید، خودش را ندهید مافوق تان بخورد، بطری اش را ماتحت مردم استعمال کنید. از زمانی که قبول کردید دیکتاتور هستید، همه مشکلات قابل حل است.
اینکه ملت می گویند “ تقلب یه درصد، دو درصد، سه درصد، نه پنجاه و سه درصد را ول کنید” آدم وقتی پنج درصد تقلب کند، مردم شک می کنند، ولی وقتی پنجاه درصد تقلب کند، دو راه باقی می ماند، یا مردم باید بپذیرند که با یک حکومت شارلاتان طرفند و احتمالا برای تغییرش باید بمیرند، که کار سختی است، یا بپذیرند که اشتباه می کنند و اصلا تقلبی نشده. یا مثلا وقتی شما می گوئید که صد تا رهبر جهان هر روز با رئیس جمهور تلفنی حرف می زنند و از او به عنوان حل المسائل استفاده می کنند، در حالی که هر شش ماه رهبران همان کشورها ما را رسما محکوم می کنند، یا باید قبول کنیم رئیس جمهور خودمان دروغگوست، یا آن صد نفری که علیه ما رسما رای می دهند ولی یواشکی به رئیس جمهور زنگ می زنند و توی تلفنش فوت می کنند و با او لاس خشکه می زنند.
بقول همولایتی دو دوتا چهار تا، نه، پنج تا، نه، شش تا، نه اینکه ده تا. مشکل همین جاست، دیروز درست در اوج گرفتن رای اعتماد به دولت کودتا، که سوسن کشاورز، وزیر پیشنهادی کابینه احمدی نژاد، نمی دانست برای نطق کردن باید از پله بالا برود یا پائین بیاید، و کامران دانشجو نمی دانست بالاخره مدرکش را از هند گرفته یا لندن یا مامازن یا اردبیل، و منوچ خان معروف به منوچ کمار فارغ التحصیل سال اول علوم سیاسی از دانشگاه دهلی، نمی داند زبان رسمی دیپلماسی ترکی استانبولی باید باشد یا هندی، یک باره دفتر احمدی نژاد به وزیر خارجه سابق خبر داد که 45 سفیر با هم برکنار شدند. ظاهرا اتهام همه این سفرا این است که ایرانیان خارج از کشور علیه سفارتخانه های ایران تظاهرات کردند. و این سفرا هم به جای اینکه آنها را به تیربار ببندند، فقط از آنها فیلمبرداری کردند. بابا! برکناری یه سفیر، دو سفیر، سه سفیر، نه 45 سفیر. حالا اینها را بردید، کی می خواهید بیاورید جای شان؟ سخنگوی دولت، آقای قشقایی که ظاهرا وقتی در سوئد بود، همین کارهایی را می کرد که سفرای اخراجی کردند، در مورد علت برکناری این سفرا طی یک اظهار نظر منطقی گفت “ ما هر سه سال سفرا را عوض می کنیم، و 130 سفیر هم داریم که طبعا اگر تقسیم بر سه بشوند، می شود 45 سفیر که طبیعی است.” به نظر شما ما بی شعوریم؟ یا اینطور به نظر می رسد؟
کارنامه درخشان
فرض کنید شما هم مثل آن راننده خطاکار، در باند مقابل بزرگراه رانندگی می کنید، طبیعی است که به نظرتان می رسد همه راننده ها دارند خلاف می کنند و شما مسیر درست را می روید و خیلی هم ناراحتید که چرا پلیس همه راننده ها را جریمه نمی کند. گفتم پلیس و توجه کنید که در ایران قانون پلیس با همه جا فرق می کند، در کشورهای دیگر وقتی تصادف می شود، پلیس سر می رسد، در ایران وقتی پلیس سرمی رسد تصادف می شود، در همه جای دنیا وقتی اغتشاش می شود، پلیس می آید، در ایران وقتی پلیس می آید اغتشاش می شود. مرتضوی هم همینطور است، در همه جای دنیا وقتی مردم یا روزنامه ها خلاف می کنند، سروکله قاضی پیدا می شود، در ایران وقتی سروکله مرتضوی پیدا می شود، همه روزنامه ها تعطیل می شوند و مردم دستگیر می شوند. قاضی مرتضوی که اخیرا به معاونت موهوم دادستانی کل کشور منصوب شده است، در مراسم جابجایی خودش هرچه منتظر ماند کسی از او تعریف کند، چنین کسی یافت می نشد، به همین خاطر خودش گفت و خودش خندید و لقب قاضی هنرمند را از خودش گرفته، گفت: “ دادسرای تهران در اغتشاشات اخیر کارنامه درخشانی دارد” وی افزود: “ ابتدا و انتهای فعالیتم در دادستانی با بحران اجتماعی مصادف بود.” آگاهان توضیح دادند که ربطی به ابتدا و انتها ندارد، اصولا حضور مرتضوی باعث ایجاد بحران اجتماعی می شود، می شد، خدا کند دیگر نشود، برو جایی که دیگه نبینمت.
بررسی صلاحیت وزرا
چهارمین جلسه بررسی رای اعتماد به وزرای کابینه احمدی نژاد در مجلس با مقادیر معتنابهی سکوت و تعارفات مختلف صورت گرفت. من هر روز کشف جدیدی در مورد وزرای احمدی نژاد می کنم. کشفیات امروز بشرح زیر است:
اول، اصولا احمدی نژاد از کسی که سابقه کار داشته باشد، بدش می آید، طبیعتا کسانی که در دولت رجایی بودند که منافق اند و کابینه شان در اوین تشکیل شده است، دولت هاشمی هم که دزد بود. دولت خاتمی هم که صهیونیست بود. همه اینها به کنار، معلوم نیست چرا از وزرای خودش که نه منافق بودند، نه دزد و نه صهیونیست استفاده نمی کند. اینقدر به وزرای سابق فحش داده که فکر می کند وزرای سابق خودش هم جزو وزرای سابق هستند.
دوم، یک روش مناسب برای گرفتن رای اعتماد این است که چون مجلس سوابق وزرا را می داند، می تواند بررسی کند که آیا این وزیر به درد می خورد یا نه، و چون دولت نمی خواهد با وزرا کاری انجام دهد، مهم نیست که آنها آن کار را بلد باشند یا نه، به همین دلیل همین که تعدادی آدم که وجود دارند و قبلا همکلاسی احمدی نژاد بودند، معرفی بشوند خوب است، اینجوری مجلس هم نمی تواند تحقیق کند که طرف چکاره بوده است. من فکر می کنم مجلس بهتر است قبل از دادن رای اعتماد مدارک زیر را از وزرای معرفی شده بگیرد:
اول، تائیدیه سجل احوال: تائید کنند که چنین کسی واقعا وجود دارد یا نه.
دوم، تائیدیه اداره سوء پیشینه و پلیس بین الملل: تائید کنند که طرف مجرم تحت تعقیب نباشد.
سوم، تائیدیه مرکز اسناد انقلاب اسلامی: تائید کنند که وزیر مذکور در سالهای انقلاب هیچ سابقه ای نداشته باشد.
چهارم: تائیدیه وزارت علوم: تائید کنند که خدای ناکرده مدرک وزیر راستکی نباشد.
پنجم: تائیدیه پزشکی قانونی در مورد خواهران: تائید کنند که این خواهران برادر نیستند.
پدر روح با بدان بنشست…..
اصولا سخت است در این موارد نظر دادن. پای سیاست که به میان می آید، واقعا سیاست بی پدر و مادر است. بی مادرش را آدم شک می کند، ولی بی پدرش را من یکی که شک ندارم. مثلا یکی پیدا می شود مثل آیت الله حسنی که پسرش را اعدام می کنند و بعدا جوری درباره اش حرف می زند که انگار برایش جشن تولد گرفته، پسر جنتی هم مجاهد بود و اعدام شد و پدرش خم به ابرویش نیاورد. پسر محسن رضایی هم که رفت آمریکا و برگشت و فعلا فعالیت اقتصادی می کند، پسر آقای خزعلی هم که زندانی است و پدرش هیچ مشکلی با زندانی کردنش ندارد. پسر محقق توانا و دانشمند علی دوانی هم می شود یک خانمی مثل فاطمه رجبی که احتمالا کاری جز دق دادن پدرش نکرده بود. بابا جان! اگر پسرت زیر دستت بود، خودت اینقدر می زدی توی سرش…. اصلا ول کنید….. من پیشنهاد می کنم از این پاستور یاد بگیریم، این همه خدمت کرده به بشریت، یک کلمه اضافی حرف نمی زند. آقا جان! زیاد به هم نزن، زشت است، یک چیزهایی حرمت دارد. این آقای خامنه ای را ببینید، یاد بگیرید، خواهرش ده سال رفت اردوگاه اشرف رسما از کسانی که با اسلحه علیه حکومت می جنگیدند، دفاع کرد، ولی وقتی پای خواهری و برادری آمد، بالاخره به فکر خواهرش بود. حداقل پیش او می روید، از او یاد بگیرید
هیهات من الذله
به قول مش قاسم غیاث آبادی دروغ چرا، تا قبر آآآآ، البته این مال زمانی است که قبرستان حساب و کتاب داشت، ولی در هر حال، ما اصولا آدم مذهبی نیستیم، یعنی خیلی حال نمی کنیم خداوند برایمان تعیین تکلیف کند، اما یک چیزهایی از خدا و پیغمبر یاد گرفتیم که مجبوریم وقتی به آزاده بودن فکر می کنیم به امام حسین فکر کنیم، یا مثلا وقتی فکر می کنیم حضرت علی کلی حرف های خوب خوب زده که من همچنان دوست شان دارم، یا اصولا بدون تذکره الاولیاء روزم شب نمی شود. حالا خودمان ممکن است هزار تا بدی داشته باشیم که بالاخره هر پدرسوختگی داشته باشیم، دین فروش و آدم فروش و حزب اللهی نیستیم. یکی از این حرف های خوب همین است که “ افضل الجهاد کلمه الحق عند السلطان الجائر” یعنی بزرگترین نبرد گفتن از حق است در حضور آدم زورگو، باور کنید اگر تمام تاریخ دین را بگردید، مصداقی مشخص تر از خامنه ای برای سلطان زورگو پیدا نمی کنید. یا مثلا اینکه بقول آقای مطهری علت جنگیدن امام حسین با دشمنانش، بخاطر دفاع از بزرگواری بود، یعنی اینکه آدم بخاطر اینکه ذلیل و حقیر نشود، گاهی حاضر است بمیرد. اصولا اکثر کسانی که به دین معتقد نیستند، ولی شهید می شوند، بخاطر همین است، اینکه نمی توانند ذلت را بپذیرند.
فرض کنید که یزید بن معاویه و شمربن ذی الجوشن و همه آنهایی که هر روز بهشان فحش خواهر و مادر می دهیم، به اندازه مرتضوی و احمدی نژاد و رهبران حکومت، برای انسان احترام قائل نبودند، مثلا حضرت زین العابدین را که نمی توانست تکان بخورد، می آوردند وسط صحرای کربلا و وادارش می کردند علیه برادرش سخنرانی کند و اگر هم توانایی حرف زدن نداشت، یکی را پیدا می کردند که متن سخنرانی اش را بخواند و زین العابدین فقط سرش را تکان بدهد. یا مثلا به حضرت زینب اجازه سخنرانی نمی دادند و وزارت کشور یزید او را ممنوع النطق می کرد و یا مجبورش می کردند از محل اسارتش وبلاگش را به روز کند و مجبورش می کردند که در کنار برادر مریضش غذا بخورد و بخندد و عکس بگیرد. حالا ما که مسلمان نیستیم، ولی جان امام حسین، این کاری که شما با ابطحی و حجاریان می کنید، بدتر است یا کاری که یزید و معاویه و شمر با فرزندان و خاندان حضرت علی می کردند؟
بابا مخمل! باهوش!
واقعا نبوغ چیز خوبی است. من روز به روز که می گذرد، نبوغ این سردار جعفری را کشف می کنم. چهار روز قبل که دهانش را باز کرد و زرتی فرمایشت که “ بیست نفر بسیجی شهید شدند و نه نفر از مخالفان” آقای محترم! ما هفتاد و دو نفر با اسم و عکس و آدرس داریم که اینها قبلا زنده بودند و جلوی ده هزار نفر تبدیل به جسد شدند. یا جسدشان را از زندان تحویل دادند. شما هم که می گویی بیست نفر بسیجی شهید شدند، شما یک خانمی در آلمان توسط یکی از همفکران احمدی نژاد به قتل رسیده، هفته ای 140 بار تصویرش را از تلویزیون پخش می کنید، واقعا نمی توانید اسم این بیست شهید را اعلام کنید و عکس شان را منتشر کنید که لااقل طرفداران خودتان با این شهدای گلگون کفن آشنا بشوند؟ بالاخره مقاله که ننوشته اند که با اسم مستعار باشد، بندگان خدا بقول شما شهید شدند، یعنی این شهدا اسم هم ندارند؟
اینها به کنار، فرمانده سپاه گفت: “ انقلاب مخملی از بستر انتخابات و دموکراسی رخ می دهد.”
خبرنگار پرسید: یعنی چطور می شود؟
فرمانده سپاه گفت: یعنی انتخاباتی برگزار می شود و افرادی به تقلب اعتراض می کنند.
خبرنگار پرسید: اگر در انتخاباتی فرضا در فرانسه تقلب بشود، باید چکار کنند؟
فرمانده سپاه گفت: باید بریزند توی خیابان و حق شان را از دولت کثیف فرانسه بگیرند.
خبرنگار پرسید: و اگر دولت فرانسه اجازه ندهد مردم به خیابان بروند باید چکار کنند؟
فرمانده سپاه گفت: باید با تمام قدرت به خیابان بروند و دولت را تحت فشار قرار بدهند تا رئیس جمهور واقعی شان انتخاب شود.
خبرنگار پرسید: حالا اگر رفتند به خیابان و ارتش جلوی آنها ایستاد باید چکار کنند؟
فرمانده سپاه گفت: همان کاری که فلسطینی ها می کنند، باید با سنگ و آجر به نظامیان صهیونیست حمله کنند.
خبرنگار پرسید: حالا اگر با سنگ حمله کردند و ارتش به آنها تیراندازی کرد و آنها را کشت چه می شود؟
فرمانده سپاه بروبر نگاه کرد و گفت: امکان ندارد پلیس فرانسه چنین کاری بکند….
خبرنگار پرسید: پلیس اسرائیل چی؟
فرمانده سپاه گفت: پلیس اسرائیل هم ممکن است یک نفر را بکشد اما تیرباران نمی کنند
خبرنگار پرسید: اگر در ایران این اتفاق بیافتد چه می شود؟
فرمانده سپاه گفت: برو بچه، برو بچه، حیف که کهریزک بسته است، وگرنه می فرستادمت لای دست سردار رادان