در نقد استراتژی تغییر نظام

رشید اسماعیلی
رشید اسماعیلی

“خردمند همچون کماندار چیره دستی است که بُرد کمان خویش را می‌شناسد”.

نیکولو ماکیاولی

اکنون و در بین فعالین دموکراسی خواه ایرانی دو راهبرد سیاسی مشخص و قابل تشخیص وجود دارد. اول راهبرد اصلاح طلبی که شعارهایی نظیر “دفاع از حقوق قانونی مردم” و “اجرای بدون تنازل قانون اساسی” را مطرح می‌کند و دوم راهبرد تغییر نظام که شعارهایی مانند “رفراندوم” و “محاکمه ی سران رژیم” را پیش می‌کشد. راهبرد تغییر نظام (سرنگونی طلبی یا انحلال طلبی در برابر اصلاح طلبی) بخصوص با رکود جنبش سبز بیش از هر زمان دیگری در دستور کار اپوزیسیون خارج از کشور قرار گرفته تا جایی که برخی طیفهای اپوزیسیون که همواره از اصلاح طلبی دفاع می‌کرده‌اند نیز به این راهبرد گرویده‌اند. البته به موازات آن، تاکید بر بازسازی اصلاحات و تجدید قوای جنبش سبز نیز مدتی است که به طور جدی مورد توجه بخشی از نیروهای داخل کشور قرار گرفته است. پیش از این و در مقاله‌ی به سوی موج سوم اصلاح طلبی از بازسازی اصلاحات دفاع کردم، در این مطلب نقد راهبرد تغییر نظام را مد نظر دارم.

پیش از آن اما ذکر دو نکته را خالی از فایده نمی‌دانم:

اول اینکه نقد راهبرد تغییر نظام هیچ از علاقه و ارادت شخصی من به برخی از فعالین سیاسی خوشنام و برجسته که از این راهبرد دفاع می‌کنند نمی‌کاهد. بسیاری از این افراد انسانهایی شریف، صادق و میهن دوست هستند که برای نجات کشتی ایران زمین می‌کوشند و نیتی جز آبادی و آزادی این سرزمین ندارند. ما شاید دو مسیر سیاسی جداگانه را می‌پیماییم ولی “دشمن” نیستیم، یا دست کم من ضمن مخالفت با این راهبرد به هیچ وجه نسبت به مدافعین آن احساس کینه و دشمنی ندارم. فکر می‌کنم مدافعین هر یک از این دو راهبرد ضمن نقد‌ها و ابراز مخالفت‌های خویش نباید با “شیطان سازی” از یکدیگر مسیر آشتی ناپذیری و دشمن کامی را در پیش بگیرند.

دوم اینکه معمولا مدافعین راهبرد اصلاح طلبی به داشتن “منافع” در وضع موجود متهم می‌شوند. البته مدافعان اصلاحات هم می‌توانند اتهامات مشابهی به طرف مقابل بزنند و متاسفانه برای ما ایرانیها چیزی که راحت و ارزان است “اتهام زنی و نیت خوانی”. به علاوه مگر اشکال دارد کسی از منافع خود دفاع کند مشروط بر اینکه به صورت منطقی آن را به نفع همه و خیر عمومی هم بداند؟ پس از این موضوع و از اینگونه اتهامات باید گذشت! ما همه البته انسانیم و بنا بر انسان بودن چنانکه اشاره شد قادر نیستیم که یکسره از دغدغه‌ی منافع شخصی خویش فارغ باشیم، با این حال بسیاری چون من نه تا کنون از نظم موجود منتفع شده‌اند و نه هیچ علقه ی عاطفی به نظام کنونی دارند (حتی اگر بخواهند هم نمی‌توانند عُلقه و عاطفه‌ای نسبت به این نظام داشته باشند)، با این حال دفاع آن‌ها از اصلاح طلبی به واسطه‌ی این است که معتقدند این راهبرد بیش از راهبردهای رقیب به تامین “خیرعمومی” منجر می‌شود. در واقع دفاع بسیاری از مدافعین اصلاح طلبی از این راهبرد و عدم همراهی شان با راهبرد تغییر نظام، مبنایی “فایده گرایانه” و “پراگماتیستی” دارد. به عبارت دیگر اگر بخواهیم با ادبیات جان استیوارت میل ـ–از سرآمدان اندیشه‌ی لیبرالیسم فایده گرا-ـ در این مورد سخن بگوییم ما معتقدیم راهبرد تغییر نظام نه تنها از “رنج” ایرانیان نمی‌کاهد بلکه بیم آن می‌رود که میزان رنج موجود را افزایش دهد، از دیدگاه یک پراگماتیست نیز می‌توان گفت راهبرد تغییر نظام به رغم ظاهر رادیکالش راهبردی عقیم است که بر اساس آن هیچ کنش سیاسی در داخل کشور نمی‌توان سازماندهی کرد و نتیجه‌ای جز “انفعال” نیرو‌ها ندارد.

 

راهبرد تغییر نظام از منظر امکان کنش سیاسی و انطباق با محیط

مخالفان اصلاح طلبی یکی از مهم‌ترین مشکلات خود با این راهبرد را “غیرممکن” و “ناموفق” بودن آن می‌دانند. از نظر برخی از آن‌ها البته اصلاحات هم “ناممکن” است و هم “نامطلوب” یعنی آن‌ها معتقدند تحقق اصلاحات ممکن نیست و اگر هم ممکن باشد به واسطه‌ی نتایجش نامطلوب است. این بدان معناست که به عقیده‌ی آن‌ها راهبرد تغییر نظام راهبردی “ممکن” و “مطلوب” و “موفق” است.

در ارزیابی این مدعا باید یادآور شد که استراتژی تغییر نظام در اپوزیسیون جمهوری اسلامی عمری سی و سه ساله دارد. می‌توان این پرسش را مطرح کرد که دستاورد اپوزیسیون سرنگون طلب برای مردم ایران تا کنون چه بوده است؟ اقدامات آنان و هزینه‌های گزافی که بعضا پرداختند کدام بار را از دوش مردم برداشته و چه تاثیری در بهبود زندگی آن‌ها داشته؟ البته بسیاری از نیروهایی که امروز از تغییرنظام دفاع می‌کنند چه از نظر تبار تاریخی چه به لحاظ عقاید و ادبیات سیاسی-خوشبختانه- با اپوزیسیون سنتی جمهوری اسلامی متفاوتند با این حال در نقد راهبرد تغییر نظام از تجارب گذشته‌ی آن هم نباید غافل شد. چنانکه این دوستان نیز در نقد اصلاح طلبی از گذشته‌ی آن غافل نمی‌شوند.

اما مسئله‌ی دیگر این است که فعالین سیاسی قائل به راهبرد تغییر نظام-که میدان فعالیتشان اکثرا خارج از کشور است- چگونه می‌خواهند پروژه‌ی خود را در داخل کشور پیش ببرند و عملی کنند؟ چگونه می‌توان در داخل کشور بر اساس راهبرد تغییر نظام دست به سازماندهی و فعالیت زد؟ به نظر من این اتفاقی و تصادفی نیست که فصیح‌ترین سخنگویان راهبرد تغییر نظام خارج از کشور زندگی می‌کنند، دلیل آن خیلی ساده است: در داخل کشور فعالیت براندازانه هم از حیث سرکوب و هم از حیث عدم همراهی بدنه‌ی اجتماعی [به واسطه‌ی عدم اطمینان به آینده و سنگین بودن هزینه‌های چنین عملی]، تقریبا محال است.

حال دوستان با چه تاکتیکی می‌خواهند استراتژی خود را پیش ببرند؟ تظاهرات و انقلاب؟ تجمع مسالمت آمیز و انقلاب مخملی؟ جنگ مسلحانه؟ کودتا؟ اپوزیسیون سرنگونی طلب “قدرت” و “امکان” کدام یک از این کنش‌ها را دارد؟ چگونه و با کدام نیرو می‌خواهد از پس حکومت برآید؟

تغییر نظام راهبردی برای “عمل نکردن” است، این راهبرد ضمن اینکه برآوردی غیر واقعی از قدرت اپوزیسیون و ضعف حکومت دارد، وضعیت نیروهای داخل کشور را در نظر نمی‌گیرد. به بیان دیگر مهم‌ترین اشکال این راهبرد “عدم انطباق با محیط” است، آن هم در شرایطی که انطباق با محیط مهم‌ترین شرط کامیابی یک راهبرد سیاسی است. یک نیروی سیاسی موفق ویژگیهای متمایز موقعیت‌های مختلف را در می‌یابد و راهبرد و تاکتیک های خود را بر اساس آن ویژگی‌ها تعریف یا باز تعریف می‌کند. به عنوان مثال اگر موقعیت خاصی لازمه‌اش عدم انعطاف و ایستادگی باشد او می‌ایستد، اگر موقعیتی لازمه‌اش دست زدن به عملی جسورانه باشد جسارت به خرج می‌دهد و اگر برای رسیدن به هدف، موقعیتی جهت مصالحه و سازش پیش بیاید سر باز نمی‌زند.

در هر صورت ناتوانی یک راهبرد در وفق دادن خود با محیط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کشور مطمئنا به شکست آن راهبرد منجر خواهد شد، البته یک مشکل هم این است که برخی از نیروهای هوادار تغییر نظام بدون در نظر گرفتن محیط داخلی تنها به محیط بین المللی (یا به قول خودشان کسب حمایت جامعه ی جهانی) نظر دارند و بدون توجه به دیگر فاکتور‌ها، محیط بین المللی را مساعد پیگیری راهبرد تغییر نظام می‌دانند. البته شرایط بین المللی فاکتوری است که هیچ نیروی سیاسی نباید ازآن غافل شود اما بعید است که این اپوزیسیون ضعیف و پراکنده که هیچ توانایی برای بسیج اجتماعی وتاثیر گذاری بر جامعه ندارد بتواند از شرایط بین المللی به سود گذار مسالمت آمیز ایران به دموکراسی استفاده کند. ضمن اینکه شرایط حاکم بر فضای بین الملل و تشنج در روابط بین ایران و غرب و این تحریمهای همه جانبه و کمر شکن، به نظر من بیش از اینکه به گذار مسالمت آمیز در ایران یاری رساند علیه آن عمل می‌کند.

 

راهبرد تغییر نظام و مسئله‌ی خشونت

بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی رویکردش همواره براندازی خشونت بار بوده است، آن هم در دهه‌ای که خون با جنون از همه سو هم قافیه شده بود. انقلاب و یا مبارزه‌ی مسلحانه برای مدت‌ها در دستور کار طیفی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی بوده است، روی سخن من در این نوشتار با آنهایی نیست که به چیزی کمتر از یک انقلاب تمام عیار و محاکمه‌ی انقلابی ماموران و مسئولان نظام فعلی از دربان زندان و بازجو گرفته تا […] رضایت نمی‌دهند، یا آن‌ها که مداخله‌ی نظامی را راه حل مسئله می‌دانند. روی سخن من با کسانی است که فکر می‌کنند می‌شود جمهوری اسلامی را به شیوه‌ی مسالمت آمیز سرنگون کرد و بعد از آن رفراندوم برگزار نمود [به همین راحتی؟!]. چرا دوستان فکر می‌کنند حکومت کنونی چنین کُرنشی به آن‌ها می‌کند؟ با چه نیرویی می‌خواهند جمهوری اسلامی را وادار به چنین عقب نشینی‌ای کنند که تن به رفراندوم تغییر نظام دهد؟

 به اصلاح طلبان می‌گویند چرا از رفراندوم می‌هراسید؟ مدافعین راهبرد اصلاح طلبی از رفراندوم هراسی ندارند، چه بسا بسیاری از آن‌ها در یک رفراندوم آزاد به سیستمی جز این رأی بدهند ولی مسئله اینجاست که با انتخاب رفراندوم به عنوان شعار استراتژیک بناست به کجا برسیم؟ چگونه می‌خواهید این رفراندوم را عملی کنید؟ دوستانی که فکر می‌کنند حکومت کنونی ایران را می‌توان به شیوه‌ی مسالمت آمیز سرنگون کرد یا وادار به برگزاری رفراندوم برای تغییر خودش نمود احتمالا شناخت و بر آورد صحیحی از اراده و توان سرکوب این حکومت و میل و انگیزه‌اش برای بقا ندارند، این دوستان گویا همچنین روحیات طبقه‌ی متوسط شهری در ایران را نمی‌شناسند و تصور صحیحی هم از توان و تمایل مردم برای پرداخت هزینه ندارند.

برای مدت‌ها بسیاری از فعالین سیاسی یا روشنفکران ایرانی مبارزات مردم سوریه را چماقی بر سر مردم ایران کرده بودند و ضمن ستایش شجاعت و مقاومت سوری‌ها با لحنی تحقیر آمیز بدنه‌ی اجتماعی جنبش سبز (طبقه‌ی متوسط شهری) را به خاطر خالی کردن میدان از سر ترس و عدم آمادگی برای پرداخت هزینه‌ی بیشتر ملامت می‌کردند. حالا به وضعیت سوریه نگاه کنید. آیا این‌‌ همان چیزی است که اپوزیسیون ایران می‌خواهد؟ سوریه اکنون به زمین سوخته تبدیل شده و این زمین سوخته حاصل عملکرد مشترک اپوزیسیون و حکومت اسد است. خواسته‌ی اپوزیسیون سرنگونی طلب تبدیل ایران به زمین سوخته است؟ از دل زمین سوخته چه چیزی قرار است بروید؟ دموکراسی؟ گذار مسالمت آمیز؟ توسعه؟ مدارا و همزیستی؟ آیا هنوز هم مبارزه به سبک اپوزیسیون سوریه منتهای آمال بخشهایی از اپوزیسیون ایران است؟ به وضعیت سوریه که نگاه می‌کنم روزی هزار بار خدا را شکر می‌کنم که ما ایرانی‌ها از این شجاعت‌ها نداریم.

به هر حال هواداران استراتژی تغییر نظام حتی اگر در حد اپوزیسیون سوریه قادر به سازماندهی مقاومت داخلی و بسیج اجتماعی باشند ـ که نیستند ـ با توجه به ‌شناختی که از اراده و توان سرکوب حکومت ایران داریم در بهترین حالت ایران را به سوی‌‌ همان سرنوشتی روانه می‌کنند که سوریه به سوی آن روانه شده یا پیش از آن لیبی به شکلی دیگر به آن گرفتار گشته است. در ضمن فراموش نکنیم که بزرگ‌ترین و منضبط‌ ترین نیروی نظامی معارض و مسلح ایرانی که مخالفان سوریه به گرد پای آنان هم نمی‌رسند مجاهدین خلق بودند که با حمایت کامل ارتش عراق فعالیت می‌کردند. نگاهی به وضع دیروز و امروز آنان و سرنوشت تراژیک و غمبارشان می‌تواند درس آموز باشد.

 

 ”جمهوری اسلامی بد است”!

ذکر مصائب و معایب حقیقی و حقوقی حکومت کنونی ترجیع بند تحلیل‌های اپوزیسیون خارج از کشور است. اما در داخل ایران کیست که این‌ها را نداند؟ از اغراقهایی نظیر “صد‌ها هزار اعدامی و میلیون‌ها زندانی سیاسی” که بگذریم باقی این مصائب اقتصادی، سیاسی و اجتماعی چیزهایی هستند که مردم ایران روزانه و از صبح تا شام با آن درگیرند: فقر، بیکاری، تورم، دخالت در حریم خصوصی، فساد در دستگاههای اجرایی و قضایی، عدم حاکمیت قانون و فقدان انواع و اقسام آزادی‌های سیاسی و مدنی.

 وظیفه‌ی اپوزیسیون تکرار این درد‌ها در شوهای تلویزیونی یا سایت های اینترنتی نیست. وظیفه‌ی اپوزیسیون یافتن راههای برای کاهش این مصائب و این درد و رنجهاست. با گفتن اینکه “جمهوری اسلامی بد است، پس باید برود” نه جمهوری اسلامی می‌رود و نه مشکلی حل می‌شود. شاید عده‌ای کف بزنند یا این ژست رادیکال و آوانگارد را ستایش کنند ولی حتی از همان‌ها که هورا می‌کشند نهایتا کاری جز هورا کشیدن ساخته نیست، و با هورا کشیدن (آن هم در شبکه‌های اجتماعی و نه درخیابانهای ایران!) و ذکر روزانه و شبانه‌ی مصائب مطمئنا مشکلی حل نمی‌شود.

شاید برخی از دوستان منتظرند که فقر و فلاکتی که مردم را فراگرفته (ولابد با این تحریم‌های همه جانبه بناست شدید‌تر و عمیق‌تر هم بشود) آن‌ها را وادار به “شورش” کند و بعد آن‌ها سوار بر موج آن شورش توده‌ای “انتخابات آزاد” برگزار کنند [؟!]، صرف نظر از امکان روی دادن چنین شورشی و نتایج آن بر روند دموکراسی خواهی طبقه‌ی متوسط باید گفت اگر کسانی دل به این شورش احتمالی بسته‌اند نام این استراتژی دیگر تغییر نظام و سرنگونی طلبی نیست بلکه نامش می‌شود “استراتژی در انتظار شورش”.

نهایتا من فکر می‌کنم نیروهای اصلاح طلب در داخل و خارج کشور باید خودشان را جمع و جور کنند و اعتماد به نفس خود را بازیابند، چرا که اصلاح طلبی با تمام مصائب و موانعش هیچ بدیل ممکن و مشخصی ندارد. مخالفین اصلاح طلبی نشان داده‌اند که قادر به ارائه‌ی هیج بدیل واضح و عملی دیگری نیستند. البته با توجه به مقتضیات زمان و تجارب گذشته باید دست به “اصلاحات در اصلاحات” بزنیم تا ناکامی‌های پیشین تکرار نشود. به موضوع اصلاحات و مبارزه‌ی مدنی البته در مطلبی جداگانه خواهم پرداخت، با این حال اصلاح طلبی به عنوان یک مبارزه‌ی مسالمت آمیز قانونی، ضمن اینکه خود یک شیوه‌ی مبارزه‌ی مدنی است هیچ تضادی با استفاده از انواع تاکتیک های مبارزه‌ی مدنی ندارد. اصلاح طلبی حتی در موقع مناسب ابایی از حضور سازمان یافته و قابل کنترل در خیابان ندارد.

من از ضرورت گفتگو با مخالفین راهبرد اصلاح طلبی و حتی الامکان همراه کردن آن‌ها دفاع می‌کنم ولی در عین حال همانطور که عبدالله نوری چندی پیش گفت، اکنون دیگر وقت بازسازی جریان اصلاحات و تجدید قوای جنبش سبز فرا رسیده است. اصلاح طلبی، شیوه‌ی موسوی و کروبی و اصلاحات دموکراتیک آرمان آن‌ها بوده و هست. بنابراین اصلاح طلبان(همه‌ی معتقدین به راهبرد اصلاح طلبی) باید حول دو گزاره‌ی اجرای بدون تنازل قانون اساسی و دفاع از حقوق قانونی مردم به عنوان کف خواستهای خود دست به بازسازی و تجدید قوا بزنند، اتاق فکر خود را تشکیل دهند و با استفاده از تجارب پیشین و اتخاذ تاکتیک های مناسب موج سوم اصلاح طلبی را پیش ببرند.