یک تفاوت کلیدی میان ورزش و سیاست این است که نتیجه ورزشی کمّی، واضح و غیر قابل تفسیر است، اما نتیجه عمل سیاسی تغییرپذیر و کیفی و حتی توجیهپذیر است. مثلاً نرفتن تیم فوتبال ایران به جامجهانی، یک عدم موفقیت و شکست واضح و غیر قابل توجیه است، اما برخی از مقامات سیاسی قطعنامهای را که چند روز پیش علیه ایران صادر شد، نوعی موفقیت و پیروزی معرفی کردند، صرفاً به این دلیل که تعداد آرای منفی آن برخلاف گذشته به عدد 2 رسیده بود!! آن هم در قطعنامه ای که به ادعای رییس دولت کاغذ پاره و بی ارزش است! علیرغم این قابلیت توجیهگری در فعالیت سیاسی، مقاطعی پیش میآید که کار از توجیهگری میگذرد و نتیجه عریان سیاست نیز به چشم دیده میشود. تجزیه و تحلیل آرای داده شده در قطعنامه اخیر نمونه روشن از دستاوردهای سیاست خارجی کشور است.
قبل از تجزیه و تحلیل آرای داده شده، باید به این نکته اشاره کرد که اعتبار حقوقی قطعنامههای شورای امنیت متأثر از تعداد آرای موافق آن نیست، به عبارت دیگر هر قطعنامهای که با 9 رأی موافق (بدون رأی مخالفت اعضای اصلی) تصویب شود با قطعنامهای که با موافقت هر 15 عضو همراه باشد از لحاظ اعتبار حقوقی، با یکدیگر تفاوتی ندارند، و ضمانت اجرای هر دوی آنها یکسان است. مثل قوانین مصوب مجلس که کمتر کسی پس از تصویب، توجهی به نسبت آرای موافق و مخالف آن میکند. دلیل آن نیز روشن است، زیرا کشورهای مخالف هم در نهایت خود را ملتزم به اجرای قطعنامه میدانند، همچنان که برزیل و ترکیه التزام خود را به مفاد قطعنامه از پیش اعلان کردند، و در قوانین داخلی هم اقلیت مخالف، پس از تصویب قانون، خود را ملتزم به اجرای آن میداند. بنابراین به لحاظ حقوقی که آثار بلندمدتی دارد، هیچ تفاوتی میان دو قطعنامه (یکی با حداقل رأی لازم و دیگری با حداکثر رأی ممکن) وجود ندارد، اما به لحاظ سیاسی اندکی فرق میکند، گرچه بُعد سیاسی مسأله در برابر بُعد حقوقی آن، اولاً اهمیت چندانی ندارد، ثانیاً ماندگار نیست و آثار کوتاهمدت و کمعمقی دارد. با این توضیح در میان 15 رأی شورای امنیت چند رأی اهمیت سیاسی داشتند.
آرای چین و روسیه از این حیث اهمیت داشتند تا به متولیان سیاست خارجی ایران نشان دهند که واقعیت نظام بینالملل متفاوت از آن چیزی است که تصور میکنند. نظام موجود از یک سو واجد هویتی چند قطبی است، اما از یک سوی دیگر هم تکبعدی است. واقعیت تکبعدی آن به کلیت نظام بینالملل موجود برمیگردد، و هر حکومتی که بخواهد این واقعیت را نادیده بگیرد یا آن را نقض کند، در برابر کلیتی یکپارچه قرار خواهد گرفت، اما در صورتی که این واقعیت مفروض گرفته شود، در این مرحله نظام بینالملل در درون این واقعیت، چند قطبی خواهد بود و میتوان برحسب منافع ملی خود از قطبهای موجود یارگیری کرد. بنابراین امیدوار بودن به حمایت سایر قطبهای این نظام از جمله چین و روسیه در موضوعاتی که کلیت نظام مذکور را نشانه میرود، خطای فاحشی محسوب میشود و از ابتدا باید دندان این حمایت را در مواجهه با این نظام از ریشه می کندند.
آرای منفی ترکیه و برزیل هم گرچه در تصویب قطعنامه هیچ تاثیری نداشت، اما برای آن دو کشور جنبه حیثیتی پیدا کرده بود. البته این جنبه برای دفاع از اعتبار خودشان بود و نه برای دفاع از منافع ایران. آنان با حضور در تهران و کسب امتیازی بزرگ از دولت ایران، تصور میکردند که راهی را برای ادامه مذاکرات باز کردهاند، و هنگامی که با پاسخ منفی مواجه شدند، چارهای جز مخالفت با قطعنامه نداشتند، زیرا در غیر این صورت به لحاظ پرستیژ سیاسی متضرر میشدند و تصور میکنم ایالات متحده هم چندان اعتراضی به رأی این دو کشور نداشته است، زیرا آنان با کسب امتیاز بزرگ از دولت ایران، به نوعی وظیفه خود را انجام داده بودند.
دو رأی لبنان و بوسنی و هرزگوین بویژه این دومی خیلی مهم است. لبنان رأی ممتنع داد، در حالی که اگر هم رای مخالف میداد، هیچ تأثیری در تصویب قطعنامه نداشت، اما آنان علیرغم آنکه به این مسأله واقف بودند، حاضر به مخالفت نشدند، و این نشان میدهد که اگر نتایج جنگ 33 روزه و اتفاقات پس از آن در لبنان، چنانچه در ایران ادعا میشد، رقم خورده بود، اکنون باید شاهد رأی منفی لبنان به قطعنامه میبودیم، و لذا نباید به هزینه هایی هم که در لبنان می پردازیم بیش از حد چشم داشت. اتفاقا حزب الله هم زیرکانه و صرفاً پس از رای ممتنع دولت متبوع لبنان به این رای اعتراض کرد تا مرهمی بر زخم التیام ناپذیر خطاهای سیاسی دیگران باشد و در ضمن کماکان هم امتیازات خود را کسب کند. اما به نظر نویسنده رأی بوسنی خیلی مهمتر بود. این کشور به قطعنامه پیشنهادی رأی مثبت داد، حتی ممتنع هم نداد، چه رسد به منفی، و اگر منفی هم میداد هیچ تأثیری در تصویب قطعنامه نداشت، و این اولین بار پس از استقلال بوسنی از صربستان بود که این کشور میتوانست بخش کوچکی از کمکهای ایران به بوسنی را در جریان جنگ داخلی یوگسلاوی سابق جبران کند، و نه تنها رأی بیتأثیر خود را ممتنع یا مخالف نکرد، بلکه از پیش هم اعلام کرد که به قطعنامه رأی مثبت خواهد داد. این واقعیت به معنای آن است که سیاستهای حمایت از بوسنی به گونهای نبوده است که در مواقع ضروری قادر باشد که به منافع ملی ایران در حد صوری هم کمک کند. اگر سخنرانیهای قرّایی را که خطیب نماز جمعه در سالهای جنگ بوسنی در دفاع از مردم این کشور کرد و کمکهای فراوانی را که به آنجا نمود، جزیی از آن را نثار نیروهای داخلی میکرد، در موقع ضروری با دل و جان از او حمایت میکردند. اما چه میتوان گفت که نتیجه حاصل از آن کمکها به بوسنی و هرزگوین همین است که در شورای امنیت دیده شد و این مشت نمونه خروار در سیاست خارجی ماست.