صحنه

نویسنده
پیام رهنما

نگاهی به نمایش “ کشتی ۱۲۶” به کارگردانی شهرام نوشیر

ایده های تزیینی نامشخص

 

 

“کشتی ۱۲۶” تئاتری است که به زبان بدن و با تکیه بر موقعیت و تصویر به صحنه رفته است. با این توصیف می‌توان اثر را در دو سطح به چالش کشید. ابتدا ارتباط مفهومی نمایش با محتواو بعد فرم اجرایی اثر که با اتکا بر بدن قرار است تصویرسازی کند. حکم بر ارتباط مفهومی ، به دلیل داعیه آشکار اثر در شکل است که نمودی از فضاسازی امروزی و مدرن چه در طراحی صحنه و لباس و انتخاب شخصیت و چه در انتخاب فرم نمایشی دارد.

نمایش “کشتی ۱۲۶”از تک موقعیت‌هایی تشکیل شده که گویا قرار نیست که حتی در قالب یک داستانک فرجام یابد. پس می‌توان نتیجه گرفت که هدف از این تک موقعیت‌ها انتقال یک حس و سرانجام تجمیع احساس و رهنمونی آن برای رسیدن به مفهومی واحد است.

 آنچه قرار است اثر را به محتوای کلی آن نسبت دهد می‌تواند همین مفهوم باشد. به عنوان مثال مفهوم”خودشناسی”. تنها حقایق موجود در اثر که می‌تواند ما را به این مفهوم برساند تک جملاتی است که از زبان بازیگر خارج می‌شود، کاملاً مستقل از حسی است که تصویر ارائه می‌دهد.

ظاهراً در این اثرتکلیف نزد کارگردان نمایش “کشتی ۱۲۶” مشخص است. به نظر می رسد او عمل صحنه‌ای را به شکلی نامفهوم ارائه می کند و بدین ترتیب مخاطب دچار سردرگمی می شود. این فرمولی شناخته شده است اما برای به چالش کشیدن این کارگردان خاص می‌توان دست مایه های دیگری هم داشت. مثل اینکه ایشان باید حداقل با مفهوم زیبایی شناسی آشنایی نسبی داشته باشد. یا کارگردانی که زبان تصویر و بدن را برای اثرش انتخاب می‌کند حداقل باید با مفهوم خرق عادت و جذابیت در خلق تصویر و آناتومی بدن بازیگر آشنا باشد. این در حالی است که در مورد نمایش “کشتی ۱۲۶” به راحتی می‌توان حکم داد که تمام نشانه‌های مورد استفاده در این اثر دو شکل دارد. یا یک ایده اولیه بوده که به شکلی ناپخته ارائه می‌شود یا نشانه‌ای گنگ است که مولفه‌ای برای بازشناخت آن وجود ندارد.

در رابطه با فرم نمایشی انتخاب شده توسط کارگردان هم می شود گفت که وی در نشان دادن حضور بازیگران روی صحنه در ابتدای نمایش و خارج ساختن بازیگرانی که نقشی ندارند از محدوده نوری مشخص شده برای فضای صحنه، تعمد دارد. درست همانند شکلی که در نمایش‌های سنتی ایرانی هم وجود دارد و البته این سبقه را با هیچ ترفندی نمی‌توان به نمایش مورد ذکر الصاق کرد.

آنچه در سبک روایی نمایش مورد نظر است، البته استفاده از روایت جهت بعد بخشیدن به آن است، اما محصول نهایی که دیده می‌شود به این سبب بُعد تازه‌ای پیدا نمی‌کند. به نظر می‌رسد این تمهید از ابتدا چیزی جز تزئینی بر پیکره عادی کار نبوده است. استفاده از روایت در نمایش “کشتی ۱۲۶” بیشتر از آنکه شناخت تازه‌ای به ما دهد یا موقعیت را برای مخاطب تازه کند و بازیگر را خودآگاه، صدای ذهنی شخصیت‌ها و توضیح بی‌دلیل آن چیزی است که نمایش – البته با بازی‌های غلوآمیزش- خود به روشنی آشکار می‌کند. درون شخصیت‌ها با تیپ سازی‌ها و داستان سرراستش کاملاً قابل فهم است؛ هر چند که پیچیدگی و چند گانگی ندارد، اما سرراست و قابل پیگیری است. در این وضعیت توضیحات به اصطلاح فاصله گذارانه و روایت محور کار چیزی جز توضیح واضحات نیست. ایده اینکه شخصیت‌ها درون خود را از راه کلام آشکار کنند ایده بدی نیست، اما قطعاً باید به خورد ساختار نمایش برود و موجب روشن شدن قسمتی تاریک از کاراکتر و طرح نمایش شود، نه این که صرفاً حرکتی جهت تزئینی باشد.

کارگردان نمایش “کشتی ۱۲۶” بیشتر از آنکه روی داستان خود و روند طبیعی اجرا تمرکز کند و با اعتماد به نفس قصه آشنای نمایش را تعریف کند، تلاش کرده که با برخی اضافات، موضوع و همچنین ساختار درونی نمایشنامه را کوچک کرده و مانند نقاشی بی‌اعتماد به نفس، مدام رنگ‌های بی‌ربطی را به تابلوی خود اضافه کند. این جلوه فروشی در میزانسن به شدت حضور دارد. اغلب طرح‌های حرکتی کار با وجود چیده شدن توسط کارگردان اضافی اند و در شاکله اجرا روان نمی‌شوند؛ به طوری که تصمیم و ایده کارگردان از درون حرکت سخت بازیگران در میزانسن  قابل تشخیص است و این نقص، جایگزین روابط و حس درونی صحنه می‌شود و ارتباط کاراکترها را با هم تحت تأثیر قرار می‌دهد. غلو در بازی‌ها نکته آسیب زننده دیگری است. در واقع بازیگران بیشتر از حرکت دادن صحنه و روایت در پی تیپ سازی و ایجاد توجه به سمت خود هستند. درست است که فضای کار تاریخی است، اما ما همیشه در مواجهه با تئاتر یک زندگی را می‌بینیم و در هر حالتی برای تفکر به نمایش نیاز به باور و طبیعی شدن داریم نه تصنع و حرکت به سمت باور زدایی. به نظر می‌رسد حتی در نکات مثبت نمایش، نوعی فاصله بعید بین ایده و اجرا وجود دارد. این را می‌توان در اجرای دکور،لباس، گریم و همچنین اجرای میزانسن‌ها و همچنین بازی‌های ساده انگارانه نمایش دید. حتی ایده‌های تزئینی مثل روایت و بیگانه سازی مورد نظر کارگردان هم در اجرا به دلیل اجرای نه چندان قوی هر چه بیشتر از کار بیرون می‌زنند و اتفاقاً ضعف خود را بیشتر نشان می‌دهند، چرا که حتی اگر ایده‌ای تزئینی در اجرا با کیفیت اجرا شود، در نهایت اجرایی را می‌سازد که با وجود ضعف ایده در اجرا برای پوشاندن عیوب، تلاش کرده و دست کم با توانایی‌های صحنه‌ای تجربه‌ای تازه را رقم زده است..