گفت وگو♦ سینمای جهان

نویسنده
بهاره خسروی

‏آدرین برودی بعد از دریافت اسکار برای فیلم پیانیست، شانس کار با کارگردان های مطرح و بزرگی چون ام.نایت ‏شیامالان و پیتر جکسون به دست آورد. با این وجود همیشه در خیال، کار کردن با “وس اندرسون” را، حتی برای یک ‏روز تصور می کرد. رویایی که بالاخره امسال با فیلم “دارجیلینگ لیمیتد” به حقیقت پیوست. فیلمی درباره سه برادر که ‏برای یافتن مادرشان با ترن راهی هند می شوند، اما در پایان سفر خودشان و یکدیگر را نیز می یابند. آدرین برودی در ‏کنار جیسون شوارتزمن و اوئن ویلسون نقش برادر وسطی را ایفا کرده است. به همین مناسبت گفت و گویی با این ‏بازیگر با استعداد و خوش آتیه را برایتان انتخاب و ترجمه کرده ایم….‏

adrianbrody1.jpg

گفت و گو با آدریان برودی ‏

رگه هایی از طنز

آدریان برودی[‏Adrien Brody‏] متولد 1973 وودهیون، کوئینز نیویورک تنها فرزند سیلیوا پلاچی-عکاس خبری- و ‏الیوت برودی- استاد تاریخ و نقاش- است. پدرش یهودی و مادرش متولد بوداپست و نیمه یهودی/نیمه کاتولیک است. ‏آدریان از کودکی به بازیگری علاقه داشت و بعدها در مقطع راهنمایی وارد مدرسه فیوریلو اچ. لاگاردیا شد تا در رشته ‏هنرهای نمایشی و موسیقی تحصیل کند. از نوجوانی شروع به بازی در نمایش های خارج از برادوی و نمایشات ‏تلویزیونی کرد. اولین نقش جدی خود را در فیلم تلویزیونی سرانجام در خانه[1988] بازی کرد. در این زمان 15 سال ‏بیشتر نداشت، اما راحت بودنش در برابر دوربین توجه تهیه کنندگان تلویزیون را جلب کرد. حاصل این واقعه بازی در ‏یکی از نقش های اصلی سریال مشهور آنی مک گوایر در همین سال بود. یک سال بعد اولین نقش سینمایی اش را در ‏فیلم داستان های نیویورکی[وودی آلن، مارتین اسکورسیزی، فرانسیس فورد کاپولا] بازی کرد. پس از بازی در فیلم ‏The Boy Who Cried Bitch‏ شانس همکاری با استیون سادربرگ را در فیلم سلطان تپه نصیب وی کرد. سرانجام ‏در 22 سالگی توانست نقش اول فیلم چیزی برای از دست دادن نیست[اریک براس، 1995] به دست آورد. این فیلم یک ‏درام مستقل بود که استعداد بازیگری برودی را به نمایش گذاشت، اما هنوز راه درازی تا کسب اطمینان تهیه کنندگان ‏فیلمهای پرخرج هالیوودی باقی بود. چند سال بعدی با بازی در نقش دوم فیلم هایی چون سولو، گلوله، آخرین باری که ‏خودکشی کردم و ‏Six Ways to Sunday‏ گذشت. کمدی جنایی عروسی مامور کفن و دفن و سپس فیلم رستوران گام ‏های بلند وی برای تصاحب نقش های اصلی فیلم های هالیوودی بود. درام خوش ساخت رستوران-باز هم به کارگردانی ‏اریک براس!- او را نامزد دریافت اولین جایزه بازیگری از مراسم روحیه مستقل کرد. سال بعد به دست آوردن نقشی ‏در خط باریک قرمز[ترنس مالیک] در کنار غول هایی چون نیک نولتی، جان تروالتا، جورج کلونی، جان کیوزاک و… ‏موقعیت او را تثبیت کرد. فیلم جنایی اکسیژن و تابستان سام[اسپایک لی] و ‏Liberty Heights‏ [بری لوینسون]آخرین ‏فیلم های وی در قرن بیستم بودند. گویا مقدر بود که شهرت و محبوبیت جهانی در هزاره جدید به برودی رو کند. بازی ‏برای کارگردانی مشهور چون کن لوچ[نان و گل های رز] و سپس گل های هریسون[الی چوراکی] او را به حیطه درام ‏های سیاسی و افشاگرانه وارد کرد. ولی یک سال بعد ایفای نقش جک گریس در فیلم عاشقانه/جنایی ‏Love the Hard ‎Way‏ بود که اولین جایزه بین المللی کارنامه اش را از جشنواره ‏Valenciennes‏ برایش به ارمغان آورد. اما برای ‏ایفای شاه نقش واقعی کارنامه اش یک سال دیگر باید صبر می کرد. ‏

شادی خود برودی نیز وقتی از سوی رومن پولانسکی برای بازی در نقش اصلی پیانیست انتخاب شد، تصور نمی کرد ‏که با مهم ترین چرخشگاه کارنامه اش رو در رو شده است. اما چنین بود و بازی در نقش ولادیسلاو اشپیلمن پیانیست ‏یهودی لهستانی وی را تا اوج قلل افتخار برد. دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر، جایزه انجمن منتقدان بوستون، جایزه ‏سزار، جایزه انجمن منتقدان فیلم آمریکا و نامزدی دریافت جوایزی چون گولدن گلاب، بافتا، جایزه تماشاگران مراسم ‏فیلم های اروپایی و… یک شبه او را به چهره ای بین المللی تبدیل کرد. ‏

adrianbrody2.jpg

بعد از دریافت اسکار برای فیلم پیانیست، برودی شانس کار با کارگردان های مطرح و بزرگی چون ام.نایت شیامالان و ‏پیتر جکسون به دست آورد. با این وجود همیشه در خیال، کار کردن با “وس اندرسون” را، حتی برای یک روز تصور ‏می کرد. رویایی که بالاخره امسال با فیلم دارجیلینگ لیمیتد به حقیقت پیوست.‏

وس آندرسون که در سال 2001 برای فیلمنامه فیلم خانواده سلطنتی تننبام نامزد دریافت جایزه اسکار شد، کارگردان ‏فیلم‌هایی مانند زندگی زیر آب به همراه استیو زایسو و راشمور است که با آخرین فیلم خود دارجیلینگ لیمیتد در ‏جشنواره فیلم لندن حضور داشت. او فیلم کوتاه به عنوان مقدمه دارجیلینگ لیمیتد به نام هتل کاوالیه ساخته، که اولین بار ‏به شکل مجزا در بخش خارج از مسابقه جشنواره ونیز به نمایش درآمد. در این فیلم 12 دقیقه‌ای که در یک اتاق ‏می‌گذرد، ناتالی پورتمن و جیسون شوارتزمن بازی می‌کنند. هتل کاوالیه در واقع مقدمه‌ای است بر وقایعی که در فیلم ‏اصلی اتفاق می‌افتد. ‏

‏”دارجلینگ لیمیتد” تا حد زیادی مبتنی بر تجربیات خانوادگی خود اندرسن است که در آن سه برادر برای جستجوی ‏یکدیگر، مادر و خودشان با ترن راهی هند می شوند. بیل موری نقش تاجری را بازی می کند که می تواند پدر آنها باشد. ‏اندرسن که خودش دو برادر دارد، در نشست مطبوعاتی فیلم گفته است: “همیشه دوست داشتم فیلمی درباره سه برادر ‏بسازم. تمام عمرمان با هم در حال جنگ بوده ایم، با این حال در دنیا نزدیک ترین آدم ها به من همین برادرانم هستند.” ‏در این فیلم اوئن ویلسن نقش برادر بزرگتر را بازی می کند، جوانی دمدمی مزاج که به تازگی از یک تصادف شدید ‏جان به در برده است. آدرین برودی نیز در نقش پیتر، برادر وسطی ظاهر شده که بسیار نگران به دنیا آمدن قریب ‏الوقوع فرزندش است و جیسن شوارتزمن نقش برادر کوچک را به عهده دارد که با دقت پیام هایی را که روی پیامگیر ‏خانه دوستش ثیت می شود، زیر نظر دارد.‏

adrianbrody3.jpg

در جایی اشاره کردی، زمانی که در هند مشغول بازی بودی، دچار نوعی بیماری شدی. افراد زیادی به این ‏مرض مبتلا شدند؟

خب، تعداد کمی به این بیماری مبتلا شدند که البته با سرعت فوق العاده ای هم کنترل شد. از نظر من همه چیز عالی ‏بود.‏

ظاهرا در بین سه شخصیت اصلی داستان، کاراکتر تو- پیتر- شخصیت خیلی نگران و مضطربی ‏دارد.

من فکر می کنم این توصیف درستی نیست. شاید بشود این طور گفت که او بیشتر احساساتی است. رفتارهای پیتر ناشی ‏از مشکلات و احساسات سرکوب شده ای است که در زندگی دارد. من فکر می کردم تنها چاره ای که برای او وجود ‏دارد این است که قبل از این که از کوره در برود، از مواجه شدن با یکسری اتفاقات دوری کند. در واقع واکنش های ‏پیتر یک نوع نا امیدی ناشی از ناآگاهی است. دقایقی که او عصبی می شود و خشم خود را سرکوب می کند، منجر به ‏نوعی سردرگمی در او می شود. ‏

نظر تو در مورد مشکلات بین این سه برادر چیست؟ تو از این مشکلات چه درکی داشتی؟

اوئن، نقش برادر بزرگ تر را بازی می کند که سعی دارد رییس خانواده باشد، اما پیتر در برابر این خواسته او مقاومت ‏می کند. این مشکلی است که همیشه بین برادر بزرگ و برادر وسطی وجود دارد: هیچ کس دوست ندارد زیر دست ‏شخص دیگری باشد. اما مساله این جاست که در این خانواده عشق وجود دارد. پیتر سعی می کند این مساله را برای آن ‏ها توضیح دهد؛ اینکه همه آن ها اعضای یک مجموعه هستند که در کنار یکدیگر معنا پیدا می کنند، نه تک تک.‏

adrianbrody4.jpg

این اولین باری بود که تو در فیلمی از وس اندرسون بازی کردی، وقتی وارد جمع آن ها شدی، حس نکردی ‏که غریبه هستی؟

اصلاً. در بیشتر فیلم ها، مجموعه ای که در فیلم درگیر هستند، همدیگر را می شناسند. اما خیلی کم پیش می آید که یک ‏تیم مدت طولانی با هم کار کرده باشند. فایده این کار این است که همه چیز سر جای خودش است و همه کارها به درستی ‏پیش می رود.برای این فیلم فقط لازم بود که من به آن ها ملحق شوم. آن ها به گرمی از من استقبال کردند و محیط ‏دوستانه بسیار خوبی در آن جا وجود داشت. من از خودم می پرسیدم:‏‎ ‎‏”یک تازه وارد بودن چه حسی دارد؟” بعد دیدم که ‏اصلا چنین حسی ندارم. من به بودن در این گروه افتخار می کردم و البته جیسون و اوئن هم اولین باری بود که با هم ‏کار می کردند. ما هر سه تازه وارد بودیم.‏

وس به تو اجازه می داد که در بعضی از صحنه ها فی البداهه بازی کنی یا همه چیز از قبل برنامه ریزی ‏شده بود؟

چیزی که در این فیلم جالب بود، این بود که ما احساس آزادی می کردیم و به نظر می رسید که خیلی از چیزها فی ‏البداهه اتفاق می افتد، در حالی که همه چیز برنامه ریزی شده بود. همه دیالوگ ها و حتی زمانی که ما در اختیار ‏داشتیم، مشخص شده بود، با این وجود من فکر می کنم فیلمی که وس درست کرده است، کاملاً طبیعی از کار درآمده. ‏حرفه ما ایجاب می کند همه چیز را طوری تصور کنیم که گویا واقعاً اتفاق افتاده است.‏

چطور وس به تو پیشنهاد شرکت در این پروژه را داد و چطور تو جذب آن شدی؟

مساله اصلی برای من این بود که شانسی برای کار کردن با او پیدا می کردم. من یکی از طرفداران پر و پا قرص فیلم ‏های وس هستم و غالبا با دنیای فیلم هایش احساس همذات پنداری می کنم. پیش از این بارها خودم را در نقش شخصیت ‏های فیلم او تصور کرده بودم و وقوع این مساله در واقعیت برایم بسیار هیجان انگیز بود. من مشغول بازی در فیلمی در ‏اسپانیا بودم که فیلم نامه دارجیلینگ لیمیتد به دستم رسید. به نیویورک آمدم، ناهار خوردیم و با وس در مورد فیلم صحبت ‏کردیم. سپس به سرکار خودم برگشتم. هر دو مشتاق کار کردن با یکدیگر بودیم، اما نیاز بود که هر دو متقاعد شویم که ‏رگه هایی از طنز هم در من وجود دارد.‏

adrianbrody5.jpg

هنوز ارتباط معنوی خودت با طبیعت را حفظ کرده ای؟

این سوال خوبی است. من سعی می کنم این رابطه را حفظ کنم.‏

بودن در هند کمکی به این مساله کرد؟

بله، اغلب کارها به من کمک می کند که خودم و شخصیتم را بیشتر بشناسم. فکر می کنم وجود ‏reinstills‏ در هند، ‏باعث ایجاد حسی معنوی شد که من آن را گم نکرده بودم، اما برای من یادآوری شد که با وجود تمام آشفتگی ها و هرج ‏مرج های دنیای کنونی، یک فرمان، یک نظم وجود دارد.‏

پانوشت: ‏

‏1- دارجلینگ ( نپالی: الگو:‏IPAudio، بنگالی: ‏দার্জিলিং‏) شهری درایالت هند در بنگال غربی است. اینجا مرکز ‏فرماندهی منطقه دارجلینگ، در تپه های شیوالیک در پایین رشته کوههای هیمالیا، در ارتفاع تقریبی 2134 مربع ‏‏(6982 پا می باشد. نام ‘دارجلینگ” ترکیبی ازواژگان تبتی “‏Dorje‏” (” تندر”) و “‏Ling‏” (“مکان”) می باشد که به ‏‏”سرزمین تندر” ترجمه شده است. “‏