الماس و شهر تارا/ نویسنده: حسین تفنگدار، کارگردان: میثم یوسفی، بازیگران: میترا شجاعی، میثم یوسفی، محمد رضا مالکی، مهدی زمین پرداز، قاسم طاهر احمدی، نادر حسن دوست، نسیم تاجی و محمود راسخ فر، برنامه ریز و دستیار اول کارگردان: سحر صبا، گروه کار گردانی: امین میرزاباقری، نیما مطلق، نادر حسن دوست
آهنگساز: یاسر بیات طراح حرکت: محسن گودرزی، طراح لباس: الهام شعبانی، طراح صحنه: سینا ییلاق بیگی، دستیار طراح صحنه: نیما مطلق، طراح چهره پردازی: سهیلا جوادی .
“الماس و شهر تارا”، نمایشی به کارگردانی میثم یوسفی، ساخت و اجرایی قصه گونه دارد و آشکارا از “هفت شهر عشق” عطار نیشابوری تاثیر گرفته است؛ الماس، مردی که از سیاه بودن خودش شرمسار و ناراضی است، برای این که سفید شود و به وصال تارا برسد، در تلاشی بیهوده و غیر عقلانی، هفت شبانه روز حمام می کند. او در این میان به جام جهان نما برخورد می کند. جام جهان نما به الماس فرصت می دهد تا در هفت روز، تارا را در هفت شهری که او سیر کرده است، پیدا کند.
الماس در هفت پرده این نمایش، با راهنمایی جام جهان نما، از هفت وادی سیر و سلوک عارفانه گذر می کند؛ دیار طلب، دیار عشق، دیار معرفت، دیار استغنا، دیار توحید، دیار حیرت و دیار فقر و دیار فنا و در پایان کار چون در می یابد که جایگاه اصلی تارا در اعماق دریاست، ترک همه چیز می گوید و خود را در آب می اندازد تا بی تامل به یاد این قول “ابوالحسن خرقانی” بیفتیم که گفت:
“بر همه چیزی کتابت بوَد،
مگر
بر آب
و اگر گذر کنی بر دریا،
از خون خویش
بر آب
کتابت کن
تا آن کز پی تو در آید
داند که
عاشقان و
مستان و
سوختگان رفته اند…”
و این است فرجام کار الماس، سیاهی که در تاریخ خود هیچگاه گمان نمی کرده که از سیاه بازی و نمایش روحوضی به سیر و سلوک عارفانه برسد! با این حال، به نظرم به کارگیری کاراکتری با ویژگی های سیاه، نمایش را از این که به کلی در ورطه عرفان و تکرار منطق الطیر و انشای طریقت صوفیانه بیفتد نجات داده است. سیاه، نماد سالک، نخست کورکورانه در سودای وصال تارا، تلاش می کند تا به روشنی و زیبایی برسد، اما پس از آشنایی با جام جهان بین (پیر و راهنما) قدم در راه عشق راستین می گذارد و در لب خوانی پنهان راهی که تارا رفته است، به فنا می رسد. تارا، مظهر آفتاب و حقیقت محض است. او در پرده پنهان است و راه رسیدن به او بسیار طاقت فرسا است و مرد راه می طلبد. این موتیف جز منطق الطیر، در بسیاری از متون عارفانه آمده است، و از این دست است ماجرای “طُرقه”، پرنده ای که سر رسیدن به آفتاب را داشت و باید که در این راه، هزار و یک نام پروردگار را از بر می کرد و در هر گام، یکی از آن ها را به زبان می آورد تا از سوختن در امان بماند. طرقه به سوی آفتاب پر می گشاید و در هر مرحله یکی از اسم های خداوند را به زبان می آورد، اما در آخرین مرحله اسم هزار و یکم را به خاطر نمی آورد و در هرم هولناک آفتاب می سوزد.
استفاده از اعدادی که به طور ناخودآگاه بار معنایی ویژه ای در ذهن ما دارند، به بخش های مختلف نمایش هارمونی داده و فرمی آشنا پدید آورده است؛ هفت شهر، هفت روز، هفت شب، هفت پرده و… این وحدت و هماهنگی، ریتمی پرانرژی و ساده خلق کرده و تماشاگر را وا می دارد که ترتیب و توالی اتفاقات نمایش را تا اعداد باقیمانده بشمارد و حدس بزند.
نکته ای دیگر که باید با آن اشاره کرد، طراحی ساده صحنه و استفاده از عناصر بصری ایرانی چون ترمه و لنگ و پنجره ارسی است. طراحی دکور هرچه ساده تر برگزار شده و هارمونی مشخص لباس کاراکترها با هم و در تعامل با صحنه، حالتی از اکسپرسیونیسم بومی و موفق را پدید آورده است.
در تمام طول نمایش، موسیقی سنتی زنده اجرا می شود واز آن جا که نغمه ها اغلب به گوش تماشاگر آشناست، کمک می کند تا هرچه بیشتر در فضای نمایش قرار بگیرد و با آن احساس نزدیکی کند.
در پایان، صحنه غرق شدن الماس در دریا، به سادگی و گیرایی هرچه تمام تر و به کمک پارچه های آبی تاب دار نشنان داده می شود که می توان همین صحنه را به عنوان یکی از بهترین صحنه های این نمایش به خاطر سپرد.