زندانی خودش را بکشد مسوول نیستیم

نویسنده

samanrasoulpour.jpg

‏ سامان رسول پور

یاسر گلی، دانشجوی ستاره دار ساکن سنندج 20 روز است که در بازداشت بسر می برد و در این مدت حتی یکبار هم ‏اجازه ی ملاقات یا تماس تلفنی با خانواده اش را پیدا نکرده است. مادر یاسر گلی که شدیدا نگران حال پسرش است به ‏روز می گوید: “هیچ خبری از وضعیت پسرم ندارم، هر روز به دادگاه می روم تا شاید بتوانم خبری از یاسر بگیرم، اما ‏اینجا کسی پاسخگو نیست؛ حتی دو روز است ما را تهدید می کنند. دادیار پرونده دیروز تهدید کرد که تا هر وقت دلم ‏بخواهد پسرتان را در زندان نگه می دارم. حتی تهدید کرد که اگر زیاد اینجا شلوغ کنید دستور می دهم شماها را هم ‏بازداشت کنند”.


yasergoli.jpg

وی از بیماری قلبی پسرش حرف می زند و اینکه فشار عصبی برایش مثل سم است: “سال هاست که او بیماری قلبی ‏دارد. چند باز هم بستری شده است. می ترسم مشکل قلبی اش حاد شده باشد. حتما هم حادتر شده چون دکتر گفته استرس ‏برایش خطرناک است”.‏

او با دقت و شمرده شمرده سخنان معاون دادستان را در مورد بیماری قلبی یاسربازگو می کند. سخنانی که بر نگرانی ‏آنها افزوده است: “پسر شما ناراحتی قلبی نداشته و ندارد، او به دروغ می گوید بیماری دارد، ظاهر سازی می کند اما ‏ما می دانیم که او سالم است، ما مسئول سلامتی او نیستیم؛ اگر در داخل سلول پسرتان سکته کرد یا خودش را حلق آویز ‏نمود، ما مسئول نیستیم”.‏

مادر یاسر گلی هم نگران است، هم عصبانی: “من یک مادرم. 25 سال برای پسرم زحمت کشیده ام. این حق من است ‏که از پسرم خبر داشته باشم. حق دارم نگران باشم. زندگی ما از هم پاشید شده است. پدر یاسر سر کار نمی تواند برود، ‏برادران یاسر هم بیست روز است سر کلاس دانشگاه نرفته اند. همه نگرانیم. اگر پسرم سالم است و حالش خوب است ‏چرا اجاره نمی دهند او را ببینیم؟”‏

مادر این دانشجوی دربند، از چند روز قبل می گوید؛ روزی که طبق معمول به دادگاه رفت و تصادفا یاسر را آنجا دید: ‏‏”چند روز پیش، دادگاه که بودیم، یاسر را با دستبند آنجا آوردند. باورم نمی شد این پسر من است، لاغر لاغر شده بود ‏موهایش ژولیده وریشش بلند بود؛پسرم مثل یک تکه یخ شده بود. شما بگویید اگر او را اذیت نمی کنند چرا چنین ‏ظاهری داشت؟ کاش آن روز هم او را ندیده بودم. آن صحنه ای که در دادگاه از او دیدم، مثل کابوس شده برایم. روز و ‏شب این صحنه را مرور میکنم. کاش این صحنه را نمی دیدم”.‏

هر پرسشی که از او پرسیدم، در جواب از برخورد نامناسب مسئولان دادگاه گفت. پرسیدم باز هم به دادگاه می روید؟ و ‏او پاسخ داد: “در دادگاه ما را مسخره می کنند، به ما می خندند و به سرباز دستور می دهند که ما را از دادگاه بیرون ‏کنند. حتی هر روز نامه ای می نویسیم و به دادگاه می بریم اما نامه را جلوی چشمانمان پاره یا به گوشه ای پرت می ‏کنند. اما باز هم می رویم تا شاید جوابی بگیریم. باز هم می رویم”. ‏

در پایان پرسیدم درخواستی دارید از فعالان و یا سازمانهای حقوق بشری و او در حالی که صدایش بغض داشت، گفت: ‏‏”از فعالان دانشجویی می خواهم کمکمان کنند. به ما و به دوست دربندشان، تا اتفاقی نیافتاده کاری بکنید، اگر حادثه رخ ‏داد، دیگر کمک کسی را نمی خواهم”. ‏