یاد یاران ♦هنر روز

نویسنده


دوازدهم مرداد ماه 1386 ، اگر “محمد قاضی” , مترجم معروف آثار ادبی زنده بود , نود و 4مین زاد روزش را جشن می‌‏گرفت، اما او 10 سال است که از میان ما رخت بسته است و در آخرین یادداشتش نوشته بود تا چند روز دیگر که 12 مرداد 1376 فرا خواهد رسید ، هشتاد و چهار سال تمام خواهم داشت.

 

به بهانه نود و چهارمین سال تولد محمد قاضی

ترجمه برای دفاع از آزادی

محمد قاضی 12 مردادماه سال 1292 در مهاباد متولد شد. به‌رغم این‌که هیچ‌گونه تحصیلات آکادمیکی را طی نکرد، اما به‌صورت تجربی زبان‌های انگلیسی و فرانسه را آموخت. او در مجموع نزدیک به 66 کتاب را به زبان فارسی برگرداند. “کلود ولگرد” ویکتور هوگو در سال 1317اولین اثری است که قاضی ترجمه کرد. “زارا” (داستان تالیفی)، 1319، “سپیددندان” جک لندن، 1331، “جزیره‌ی پنگوئن‌ها”ی آناتول فرانس، 1330، “شاهزاده و گدا”ی مارک تواین، 1333، “شازده کوچولو”ی سنت اگزوپری، 1333، “ساده‌دل” ولتر، 1333 و “زوربای یونانی” نیکوس کازانتزاکیس نیز ازجمله آثار او هستند.

در آخرین ساعات چاپ اولین اثر زندگی ام – دمی با قاضی و ترجمه – از خبر عروج ناگهانی استاد شهیر و دانشورم ، محمد قاضی ، مطلع شدم…. وه که چه روز نفرت باری بود ، هنوز در تلفن صدای بغض سیف الله گلکار در گوشم زنگ می زند… که او هم همچون من خوشه چین معرفت او بود و شاید از این نظر به لیلی گلستان شبیه باشم که او درباره سهراب سپهری نوشت و بعد از درگذشت او منتشر شد و من هم همانگونه بود ..

تمام تلاشم بر آن بود تا کتاب در زمان حیات او منتشر شود ، اما دست تقدیر مانع شد . دردو کتاب « دمی با قاضی و ترجمه» و « محمد قاضی و رسالت مترجم» تمام سخن هایش را آورده ام. کتاب هائی که حاصل گفت و گویی سه ساله است. شاید بتوانم رئوس کتا بها را د رچندخط خلاصه کنم.

قاضی که من شناخت م

قاضی از نظر رسالت حرفه ای و نظر به تاثیر اجتماعی و روشنگری فکر خواننده، کتاب ها را می خواند و سپس بهترین را گلچین می کرد. آنهم به شرطی که آن کتاب دنباله رو تبلیغ یک فکر انسانی و آزادیخواهی و مبارزه با استبداد و دیکتاتوری و دفاع از حق و حقیقت و‌آزادی و نفی خرافات و اوهام بوده باشد، آنگاه رسالت خود را به انگیزه ای عاشقانه پی می گرفت ، عین عاشقی که در خلوت ذکر و وصف معشوق را باز می گفت از نرد عشق باختنش ، حیرانی می کرد و به رقص در می آمد.

افسوس آن عکس را از او ندارم که پشت میزش نشسته و با اشتیاق در فرهنگ لغت به دنبال آن واژه دلخواهش می گردد.انگار زمین همچنان می چرخد و او در فکر پی گرفتن توصف آن معشوق است . عشقی که همانا خدمت اجتماعی و رسالت فرهنگی و هنری بود ، آنهم بدور از هیاهو، محکم و استوار پشت آن میز می نشست و می نوشت.

همیشه معتقد بود که اهل قلم متعهد، نم دیوار پای کاخ استبداد است. چون با افشاگری و نقد می توان بنای ظالمان را سست کرد و ارکان کاخ بیداد را فرو ریخت. روشنفکر باید فانوس افروز باشد و مغزها را با عرضه کردن آثار مبنی بر آزاد اندیشی، روشن کند، جامعه را از بی فرهنگی،‌ بی خردی ، خشک مغزی ، خرافات وموهومات و تعصب وتحجرو و کوری برهاند و حقایق زندگی و آزاد زیستن و آزاد اندیشیدن و آزاد گفتن و عشق به انسان دوستی و حقوق بشر و دمکراسی را به همه ابلاغ کند. روشنفکر هدفش جستجوی آن نوع از آزادی و زندگی است و نوشته و اندیشه اش معلم جامعه می شود، که پنجره ای بزرگ را به روی باغ فرهنگ و هنر و اندیشه مدرن می گشاید.

همیشه می گفت ، حتی در محافل رسمی و در تلویزیون جام جم ایران :

«هدف من از ترجمه؛ دفاع از آزادی و دموکراسی و حقوق بشر و مبارزه با کهنه پرستی و خرافه گرایی و ناسزاگویی، ظلم به استبداد و دیکتاتوری و خفقان است . و براستی هم آثارش حاکی از اندیشه اوست؛ مانند نان و شراب ، آزادی یا مرگ، در زیر یوغ و … . در آثارش هم خبری از شیادی و دغل و فریب نیست که نیست.

هیچگاه کسی از قاضی نمی شنید که بدگویی کند، مثلاً درباره کسی بدو بیراه بگوید، فقط می خندید و با متلکی رد می شد .قهر کودکانه و انتقام جویی هم درکار و بار او نبود. درباره کسی هم، بدون شناخت حرف نمی زد.همه چیز را راحت می گرفت .

در محافل رسمی هم ساده دل و متواضع می نشست واصلاً به محافظه کاری و ملاحظه کاری هم عقیده نداشت، بنابه قول مشهور هر حرفی را می زد. در کار و بار ش احساس و هیجان و تعصب جائی نداشت: بغض و کینه و حسادت و بدبینی را هم نوعی مریضی می پنداشت و با آن افراد که دارای چنین صفاتی بودند باشغقت برخورد می کرد .سرش به کار خودش گرم بود و پرچم و بیرق دست نمی گرفت! و اهل شیخ و زاهدی هم نبود تا به او مصلح یا قهرمان بگویند.

قاضی از نگاه دیگران

محمدرضا باطنی: درک ظریف او از ریزه‌کاری‌های زبان فرانسه و تسلط شگرفش به زبان فارسی، او را در جایگاهی قرار داده که کم‌تر مترجمی می‌تواند به آن دسترسی پیدا کند. ذوق و قریحه‌ی قاضی به ترجمه‌های او طراوتی می‌بخشد که خواننده‌ی آثارش را زنده و شاداب نگه می‌دارد. از این‌ها گذشته کتاب‌هایی که برای ترجمه برمی‌گزیند، نشانگر این است که او نه یک مترجم پول‌ساز، بلکه مترجمی متعهد است.


رضا سیدحسینی که می‌گوید، خیلی به ندرت به یک مترجم حسودی می‌کند، اما یک‌بار به قاضی حسادت کرده است، او را انسانی می‌داند که گذشته از قدرت تواضع و فروتنی، بیش‌تر یک انسان است؛ انسانی ساده و شرافتمند.

سیدحسینی درباره‌ی کارهای قاضی هم معتقد است: او چون فطرتا آدمی است که کتابی را که خودش دوست داشته باشد، ترجمه می‌کند، نمی‌توان کتابی را به وی تحمیل کرد. با آثار دیگری غیر از مطالب مورد علاقه‌ی خودش راحت نیست. از روز اول به عشق خودش وفادار بوده و یک‌سری تأثیرات و عوامل موجب شده تا کتابی را انتخاب کند، و همیشه برای دفاع از عقیده‌اش ترجمه کرده که این کاملا منطقی است.

عزت‌الله فولادوند نیز ترجمه‌های او را از سروانتس و ولتر و دیگران در زبان فارسی ماندنی می‌داند. به نظر او، ذوق و قدرت قلم و فن سلیقه‌ای که در بهترین آثار قاضی دیده می‌شود، هنوز برای مترجمان ما بویژه کسانی که در زمینه‌ی ادبیات داستانی کار می‌کنند، بهترین راهنماست.

ه عبدالله کوثری می گوید: قاضی هرچند ذهن نوجوی نجفی و سیدحسینی را در ادبیات فرانسه نداشت و هرچند چنان‌که بعد از گفته‌هایش دریافتم، اصولا شعر امروز فارسی را هم چندان خوش نمی‌داشت، با این‌همه کتاب‌هایی را برای ترجمه برمی‌گزید که حتا ما جوانان نوجو را هم، اگر نه همیشه، اغلب خوش می‌آمد.

ا جواد مجابی با بیان این‌که قاضی پارسی‌نویسی بی‌بدیل است، می‌گوید: حرف تازه‌ای نیست که بگویم قاضی مترجم بزرگ برگزیننده‌ای است و بی‌همتا در عصر ما و چون و چرا در کارش نیست؛ چرا که او زبان فارسی را چندان خوب می‌داند که مثل چند فارسی‌دان خوب ما از جمله احمد شاملو، ابراهیم گلستان و جلال آل احمد فاصله‌ی ادب رسمی و ادب عوام را از میان برده و به مقتضای مطالب کتاب، نثر او می‌تواند 180 درجه بچرخد.

و قاضی چنان ساده و بی‌پیرایه با زبان روبه‌رو می‌شود که انگار خود، این قصه و روایت را نوشته است. ترجمه‌ی او بوی متن می‌دهد؛ نه ترجمه، و غریبگی نمی‌کند. در ترجمه‌ی قاضی عبارتی پیچیده و رهاشده به امان خدا نمی‌یابیم. انگار او متعهد روشن کردن همه چیز قصه و رمان و گزارش‌هایش برای خواننده است.

ابوالحسن نجفی هم که سال‌ها در یک اتاق با قاضی همکار بوده، معتقد است: در قاضی صفات ستودنی بسیار هست، اما آن‌چه که من بیش‌تر می‌ستایم، شجاعت اندیشه و تجسم است و شجاعت روح. نخست شجاعت در کار که چیزی غیر از توانایی در کار است. شجاعت با ملال روزانه درآویختن و آن را با شادی آمیختن.

روزی هشت ساعت به کار اداری می‌پرداخت و تقریبا همین مقدار را صرف کارهای ذوقی خود (غالبا ترجمه) می‌کرد و این روش را برای تأمین معاش خود و چند خانواده تا سال‌ها ادامه داد؛ اما چگونه می‌توانست این همه را با شادی انجام دهد؟ شادی که غیر از “بی‌غمی” است، یکی از بالاترین شجاعت‌هاست و من از این لحاظ شجاع‌تر از قاضی ندیده‌ام

.

ghazimohamadb.jpg

نجفی، قاضی را همچنین چهره‌ای “جانشین‌ناپذیر” می‌داند.

زنده یاد کریم امامی ترجمه‌ی “دن کیشوت” را مهم‌ترین و ماندنی‌ترین کار محمد قاضی می‌دانست و معتقد بود: این ترجمه با وجودی‌که از زبان اصلی انجام نگرفته، به‌خاطر استفاده از زبان فاخر و کهنه‌نمای مناسب بسیار موفق است. اصولا نقطه‌ی قوت ترجمه‌های قاضی تسلط او بر زبان مقصد است و نه آن‌قدرها تبحر در زمان مبدأ.