1- از نسل مدیران دهه شصت، کم نبودند آن ها که عزم بازگشت کردند و از اینان، برخی چند روزی هم در صحنه ماندند و آن ها که واقعبین تر بودند به فراست دریافتند که روزگاری دیگر آمده است و با نظر به احوال این نسل قانع شدند “کاین کارخانهای است که تغییر میکنند”.
پس قصیده وداع خواندند و صحنه را با تماشاگران و صحنهگردانان واگذاشتند و به همان نام که در تاریخ داشتند قناعت کردند.
از آن جمله، شیخ صادق خلخالی بود که با ذکر “من از خاتمی حمایت میکنم” عزم به میانه آمدن داشت و هنوز نیامده دریافت که هرکس را زمانه ای است و باید رفت.
در مسجد دانشگاه تهران، در مراسم تشییع پیکر دکتر سحابی از میانه مسجد به سوی دیگر میرفتم که شیخی خمیده را در برابر دیدم. سر برداشت و سلام که کردم شناختم که هموست. بزرگان بسیار تکیه بر دیوار دور مسجد بودند و نشسته به نظاره شیخ که در میانه مجلس می رفت. این صحنه در ذهنم امروز ضمیمه اخباری است درباره نامی که لرزه بر اندام مردمان میانداخت و تصاویری که بعدها از شیخ دیدم و هرگز چنین تنها و خمیده نبود. با قامتی راست در میانه جمعیتی می رفت تا داستان ها بسازد که امروز در حافظه اهالی این سرزمین درج است.
اگرچه همین یک مثل، برای افاده معنا کافی است اما مثال ها در این زمینه کم نیستند. مانند وزیری از وزرای آن سال ها که روزگاری آمد و روزنامهای هم نوشت و وکالت ملت را هم گرفت و به ریاست جمع دوم خردادیان در مجلس هم رسید.
2- میرحسن موسوی از نامهای مشهور آن سالهاست. نامی که شنیدنش برای ایرانیان طنینی دلنشین دارد. در تداول عامه او را سردار عصر طلایی کوپنیسم و یادآور گشایشی غنیم در اقتصاد بحرانی سالهای جنگ میدانند و این بخت بلندی است که کسی از آن سال ها با خود چنین نامی آورده باشد.
مهندس و دفتر او این روزها مشغول تکذیب هر خبری هستند که به نقل از او در هر کجا انتشار یافته است تا کسی از نزدیکان آخرین نخست وزیر، مژده رسیدن او به “تصمیمی جدید” را بیاورد، به اضافه قولی صریح از خود او که: “اگر خاتمی نیاید روی گزینه کاندیداتوری در انتخابات فکر میکنم!”(میآیم)
مهندس موسوی چندبار تا کنار گود آمد وبازگشت. نخستین بار پیش از دوم خرداد 76 که اصلا نام خاتمی در پی انصراف او بر سر زبانها افتاد. در دور دوم، خاتمی هنوز جا داشت. پس زمزمهای در دوران تردید خاتمی در این باب درگرفت و به زودی خاموش شد تا انتخابات سال 84 که جماعتی از زعمای اصلاحطلب زانو به زانوی او به بحث و اصرار و ابرام نشستند و سرانجام با طرح شروطی (از جمله در اختیار داشتن یک کانال تلویزیونی) که از پیش، غیرقابل تحقق مینمود، خبر انصراف او منتشر شد.
3- تصویر و نام مهندس موسوی همواره درذهن من یک چیز را تداعی میکند: سکوت!
انزوا و تنزهطلبی و سکوتی بیستساله. آن هم به سال هایی که حادثهها رخ داد و منزویترینها حتا به صحنه آمدند و ناگزیر، به حرف و عملی شدند. آیا مهندس موسوی در تمامی این سال ها از اخبار و رویدادها بیاطلاع بوده یا در عین اطلاع، سکوت کرده است؟
اگر بیخبر بوده باشد که دیگر چه توقعی از او؟ و اگر خبر داشته و سکوت کرده که عذر بدتر از گناه میآورد.
حرف و بی حرفی و عمل و بیعملی البته از الزامات عرصه سیاستاند. اما هر دو کوتاه و موقت و در حد لازم؛ و بیستسال با هیچ متر و معیاری برای غیبت یک سیاستمرد، زمان کوتاهی نیست. سیاستمدار بیحرف و بیعمل که دیدهاست؟
مهندس موسوی در اوج و فرود رویدادها و حوادث، در گالری نقاشیاش، مشغول خوشامدگویی به میهمانان عالیرتبه و صاحبمنصب بود و آن روز که اخبار خوش و ناخوش از هر سو میبارید قلم مو بر بوم میکشید و از کمند دوربین رسانه ملی میگریخت که بیدعوت، به نمایشگاه آثار او رفته بود و حقا در گزارش پخششده از نمایش آن آثار، جای گفت وگویی مشروح با صاحب اثر خالی مینمود.
مهندس، این جا نیز رسم سکوت دیرسال را به جا آورد تا تصویرهای بیزبان به جای او سخن بگویند و لابد تماشاگران از اثر، پی به موثر ببرند!
هیچکس آنقدر بیانصاف نیست که دغدغهمندی آخرین نخست وزیر، را انکار کند و نه آنقدر بیاطلاع که محدودیتها و محذوریتهای او را در کار قضاوت و تحلیل نیاورد. اما دغدغهداشتن کجا و به رغم آن همه، پا به صحنه گذاشتن کجا؟!
4- از آرا و افکار مهندس، آنچه میدانیم بسیار نیست. جز آنکه او از معتقدان قدیم گفتمان چپ مذهبی است. چندباری از او اظهار ارادت به سید احمد فردید و دکتر رضا داوری اردکانی شنیده آمده است. همدوره های مهندس، بالطبع شناخت دقیقتری از او دارند و برای تذکر، صالحترند. چندانکه مرتضی الویری این روزها گفت: “فراموش نکنیم مهندس موسوی با سرمایهگذاری خارجی، دریافت اعتبارات خارجی (حتا برای طرح های زیربنایی) و خصوصی سازی مخالف بود”.
از همین چند خط خبری که در این سالها انتشار یافته چنین برمیآید که آخرین نخستوزیر، همچنان به اصولی چون آمریکا ستیزی، بازگشت به مبانی سال های نخست پیروزی، اندیشه صدور انقلاب، حل مشکلات مردم در تعامل مستقیم و سنتی پایبند است. بر این اساس بعید به نظر میرسد دیدگاه اصولی او درباره مسائل جهان، گفتمانهای دوران جنگ سرد و تحولات پس از آن به ویژه تغییرات گفتمانی در حوزه بین الملل پس از یازدهم سپتامبر، مسائل خاورمیانه و مساله فلسطین، مبارزه با غرب و غربزدگی و امثال آن تغییر کرده باشد.
اگر این درست باشد آیا رییس جمهور فعلی برای اجرای آن سیاستها از آن رو که در ساختی یکدست و موافق به سر میبرد گزینه بهتری نیست؟ تا کسی با همان سیاستها و شعارها و در عین حال رویارو با لشکری به صف از مخالفان بیشمار؟
به نظر میرسد اختلاف مهندس موسوی با حاکمان امروز، این نیست که چرا امروز چنین میکنند، بلکه از آن روست که چرا چنان نمیکنند که آن روزها رسم بود. منازعه اصلی بر سر انحراف از آن اصول است.
5- موسوی گفته است: “اگر خاتمی نیاید روی کاندیداتوری در انتخابات فکر می کنم.“
در این سخن و در تلقی رایج، یک امر بدیهی فرض شده و آن همسنگی و همرتبهگی این دو نام است. اگرچه در رتبهبندی مناصب، سابقه نخستوزیری و ریاستجمهوری به تقریب، متساوی و متوازیاند اما از منظری دیگر نمی توان به این حکم بدیهی تن داد.
آیا حساب آنکه مسئولیت شناسانه به صحنه آمده و بردبارانه رنجها را تاب آورده و مدبرانه در خطرات و مخاطرات، جانب احتیاط و مصلحت را به منفعت ملک و ملت نگاه داشته، با آنکه اگر نه از سر عافیتطلبی، لااقل از سر اجتماعگریزی و اگر نه بیمسئولیتی، بلکه از سر بیاعتنایی، نزدیک به دو دهه در سکوت محض، حادثهها را از اتاق کارش رصد کرده، یکی است؟
خاتمی آن روز که پا به صحنه گذاشت با اهالی قدرت شرطی نداشت و اگر شرط بود با ملت بود که هرگز با آنان دروغی نگوید و تا امروز نیز نگفته؛ اگرچه (به قول خودش) تمامی حقیقت را نیز نگفتهاست. اما فرق است میان آنکه به مصلحت، چیزی نمی گوید و آنکه سالهاست که چیزی نگفتهاست.
آدمی البته (به قول استاد مصطفی ملکیان) نه جایز الخطا، بلکه واجب الخطاست؛ و از این نظر، خاتمی هم یکی از ماست. اما اصل، بر پذیرش خطاست و خاتمی نیز تا آنجا که ممکن و لازم بود از عملکرد خود دفاع کرد و باقی را عذر تقصیر خواست.
اما در دوره فراغت از قدرت، به نشستن در کنج عزلت تن نداد و منجمانه، احوال سپهر سیاست را رصد کرد و به رغم موانع، ایستاد.
6- اکنون در چنین فضایی چنانچه خاتمی در نهایت، مجاب به حضور در انتخابات نشود و از عرصه، کنارهگیری کند، از مهندس میرحسین موسوی کدام کارستانی برآمدنی است؟
آخرین نخست وزیر ایران آن روز که روزگار تسلط گفتمان مورد علاقهاش بود در ظل و ذیل حمایتهای کاریزمایی مقتدر و محبوب مانند بنیانگذار جمهوری اسلامی (ره) چندبار استعفانامه نوشت و هم امروز از انتشار چند خط خبر از رسانههای حامی، به شدت میرنجد. در روزگار افول آن شوق و شور که در عصر اصلاح بود و وضعی که امروز حاکم است از طبع ظریف و وجود شریفی چون مهندس موسوی چه کاری ساخته است؟
7- به راستی مواضع و عقاید او چیست؟ در صحنهای که چهرههای به نام، با سابقه حضور و عمل و موضعگیریهای بیشمار، در مظان اتهام عدم شفافیت و بیبرنامهگی اند، طرفداران شفافیت و برنامه با کدام استدلال عقلپسند از حضور شخصیتی دفاع کنند که شناخت دقیقی از مواضع و عقاید او ندارند؟ اگر موسوی پس از بیست سال از غار تنهایی به درآید، کیست که تضمین کند آن سکه که او از کیسه بیرون میآورد، از رواج نیفتاده باشد؟
8- ما نام بزرگان را به بزرگی میبریم و مهندس موسوی را به شهادت تاریخ، شهره به خدمت به خلق میشناسیم و او را در زمره ارباب معرفت و زعمای امت و امنای ملت میدانیم. از همین روست که به جای گلایهنویسی و رنجنامهنگاری، قصیدهای برای وداع با این نسل میخوانیم.