حلبی آباد سیتی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

این سردار نقدی واقعا که به تنهایی می تواند جای پانزده مسئول سیاسی کشور می تواند سوژه طنز بدهد، آن هم سوژه های توپ و درجه یک که به حسنی و علم الهدی و روازاده و حسن عباسی بگویند تو بیرون نیا که ما هستیم. نقدی گفته: “زمان شاه مردم تهران در حلبی‌آباد زندگی می‌کردند و غذا نداشتند.” حالا خیلی زمان حاضر را آباد کرده، تاریخ و جغرافیا را هم دارد خراب می کند. البته حق هم دارد، آدمی که ندیده و نشنیده، چطوری قرار است قضاوت کند.

خودش که قبل از انقلاب عراقی بود و سال ۱۳۵۸ آمده بود ایران در نقده زندگی می کرد و اصلا به همین دلیل اسمش شد نقدی، بگو اصلا تو قبل از انقلاب ایران را دیده بودی؟ اصلا تهران را دیده بودی؟ جواب می دهد، خودم ندیده بودم، از لاریجانی و هاشمی شاهرودی پرسیده بودم. آنها هم که عراقی بودند و قبل از انقلاب تهران را ندیده بودند. بعد می گوید از سردار چمران شنیده بودم. آن مرحوم هم که قبل از انقلاب در تگزاس و بیروت زندگی می کرد و اصلا تهران را ندیده بود.

نقدی گفته: “زمانی که دست آمریکا از کشور کوتاه شد، پیشرفت‌های زیادی در کشور حاصل و سطح زندگی مردم تا حد بسیار زیادی بهبود پیدا کرد.” مثلا چه پیشرفتهایی در ایران ایجاد شد، یکی اش این بود که ایران و عراق سالها با هم جنگیدند و پیشرفت بزرگی کردیم، یکی دیگرش این بود که صنعت نفت ایران به شدت آسیب دید، یکی دیگر اینکه تلویزیون در ایران ده بیست سالی تبدیل به منبرهای پرتابل شد، یکی دیگرش اینکه پیشرفت زیادی کردیم و موفق شد ایران تعداد معتادان کشور را به چهار میلیون نفر برساند، از همه مهم تر اینکه کشور آنقدر پیشرفت کرد که میلیونها فارغ التحصیل داشتیم که رفتند فرنگ و دیگر برنگشتند، و صدها پیشرفت دیگر، یکی دو تا که نبود. مهم تر از همه اینکه سردار نقدی که در جوانی عضو جوانان حزب بعث عراق بود، موفق شد در بیست سالگی به یک تروریست موفق تبدیل شود و کم کم فارسی هم یاد بگیرد، واقعا انسان بقول مردم افغانستان قابل ترقی است.

حالا نه اینکه آدم بخواهد بگوید قبل از انقلاب تهران پاریس بود یا مردم آن تعطیلات شان را در سن موریتس می گذراندند، ولی یکی از چهارمردان قم بلند شده و حالا آمده تهران و می گوید قبل از انقلاب در همه شهرهای ایران حرم حضرت معصومه بود. آن یکی قبل از انقلاب در آمریکا زندگی می کند، می گوید قبل از انقلاب همه مردم ایران انگلیسی حرف می زدند. نه عزیز من! شما قبل از انقلاب آمریکا یا عراق بودی، مردم در همین جای طبیعی شان زندگی می کردند، حالا برو بنشین آن طرف تر، نفس مان گرفت، برو بشین آن طرف نیمکت.

دیگ پلو و ساندیس خورها

یکی از خوبی های دولت روحانی این است که زیاد حرف نمی زند. یعنی حرف نمی زند و حرف نمی زند، بعد یک دفعه سفارت انگلیس افتتاح می شود و تمام شد رفت.حالا فکر کن بیاید بگوید من می خواهم سفارت انگلیس را دایر کنم، عده ای اعتراض می کنند، بعد باید جوابشان را بدهد، بعد باید رای بگیرد، بعد باید اعتراض کنند، بعد مجوز بدهد یا ندهد، و همینطور بگیر تا آخر ماجرا، این طوری که نمی شود. به همین دلیل امروز سفارت انگلیس در تهران افتتاح شد و نیم ساعت بعد انجمن ساندیس خورهای پورشه سوار مقیم مرکز به عنوان بچه میلیاردرهای بابا به دوران رسیده، جمع شدند جلوی سفارت انگلیس و یک ماه قبل از اینکه ویزای شان را بگیرند، علیه بازگشایی سفارت انگلیس تظاهرات کردند.

از طرف دیگر آقای زاکانی هم رئیس کمیسیون برجام شد. فعلا یک ماه باید تمرین کند و صد بار پشت سر هم بگوید “برجام برجام برجام برجام برجام” تا یاد بگیرد که اصولا برجام چطوری است و با انجام و سرانجام و فرجاد و زنجان چه فرقی دارد. بالاخره یاد می گیرد، زیاد نگران نباید بود، درست است اصولگراست، ولی آدم که هست. همین خودش کافی است.

 

حرکات جلف هیات های خارجی

فرانسوی ها وقتی می گویند فلانی آدم خوبی است، می گویند سبک( Leger ) است، در حالی که ما معتقدیم که آدمی خوب است که سنگین باشد. یعنی هر چه آدم موقر و سنگین و متین باشد، از نظر ما محترم تر است، و به کسی که سطحی است، می گوئیم “سبک” است.

آمریکایی ها هم همینطورند، آنها به باحال می گویند خنک( کول)، در حالی که از نظر ما خنک یعنی بیمزه و لوس، ما به آدم باحال می گوئیم گرم. در واقع برای خارجی ها و داخلی ها دو تعریف وجود دارد، چیزی که از نظر ما جالب است، ممکن است از نظر یکی دیگر لوس و بی معنی باشد. یا چیزی که از نظر یک خارجی ممکن است نشانه صمیمیت باشد، از نظر ما جلف باشد. آیت الله بوشهری، امام جمعه عبور موقت قم، گفته است: “هیات های خارجی گاهی حرکات جلفی می کنند.”

من پیشنهاد می کنم این هیات های خارجی که موقع موفقیت و موافقت بیلاخ حواله ملت می کنند، اگر موقع رفتن به ایران سعی کنند از جلف بازی ذست بردارند، و کمی معقول تر رفتار کنند، نه تنها موفق می شوند که جای پای خودشان را در بازار ایران بگذارند، بلکه شخصیت خودشان را هم حفظ کرده اند و یک دفعه یکی عصبانی نمی شود که خشتک طرف را جر بدهد. لذا خواهشمندیم که در هنگام بازدید از ایران از اعمال جلف و سبک و سطحی خودداری کنید، از جمله در موارد زیر:

یک، در ایران وقتی به چیزی نیاز دارید، بگوئید نه، خیلی ممنون

دو، وقتی در ایران کسی حال شما را می پرسد، نباید بگوئید خوبم یا خوب نیستم، باید بگوئیم، خیلی ممنون، شما چطورید.

سه، وقتی در ایران کسی از شما می پرسد: چه خبر؟ بیخودی برندارید همه خبرها را بدهید، بگوئید: خیلی ممنون، بد نیستم، خبری نیست.

چهار، وقتی در ایران کسی نظرش را می گوید و نظر شما را می پرسد، بیخودی خودتان را لوس نکنید، نظر بدهید، حرفش را گوش کنید و بگوئید، من نظر خاصی ندارم، فرمایش شما متینه.

البته بهترین کاری که یک توریست می تواند بکند، این است که به شکلی رفت و آمد کند که کسی متوجه نشود توریست یا خارجی است. برای اینکه شبیه ایرانی ها بشوید، و جلف به نظر نرسید، از رفتارهایی که مثل خارجی هاست، خودداری کنید.

از جمله: بلند بلند حرف بزنید. با لهجه بریتیش حرف نزنید، چون می فهمند ایرانی نیستید، با لهجه آمریکایی حرف بزنید که مطمئن شوند ایرانی هستید، بیشتر از اینکه از ساختمانها عکس بگیرید، از خودتان عکس بگیرید. اگر چیزی را نمی دانید نپرسید. روسری تان را جوری سرتان نکنید که موهای تان را بپوشاند، یک جوری بگذارید سرتان انگار قاب دستمال انداختید روی قابلمه.

از آرایش کردن خودداری نکنید، بعضا دیده شده که بعضی از انگلیسی ها آرایش نکرده بودند، الآن شش سال است به عنوان جاسوس زندانی اند. از خیره شدن به چشم خانمها و هیزبازی خودداری نکنید. موقعی که پولی می دهید یا می گیرید، آن را نشمارید. موفق باشید.

 

تاریخ معاصر ایران در دو دقیقه

زندگی در آخرین سالهای حکومت پهلوی مثل سفر با کشتی تایتانیک بود، شیک، تمیز، محترمانه، با خدمات کامل، موسیقی، عشق، در یک دریای آرام، بدون دغدغه و بدون اینکه اصلا متوجه شوید در طبقه پائین کارگرها یا بیرون کشتی چه می گذرد، اما چون کشتی سوراخ بود، خیلی آرام، در عرض دو سال کم کم آب داخل کشتی نفوذ کرد و وقتی کشتی شروع به پائین کردن کرد، در عرض یک روز همه چیز نابود شد.

زندگی در دوران خمینی مثل سفر با اتوبوس در سرازیری تند بود، شیشه ها بسته بود و پرده هم کشیده بود و هیچ کسی خارج را نمی دید. نصف جمعیت مثل زندانیها روی صندلی نشسته بودند، نصف دیگر هم ایستاده بودند و از ترس می لرزیدند و یک رهبر هم داشت همه را به طرف ته دره می برد.

زندگی در دوران هاشمی مثل سفر با کشتی بود، همه چیز به آرامی حرکت می کرد، و دائم همه اش افق های مختلف دیده می شد، افق سازندگی، افق عدالت، افق جامعه اسلامی، افق رفاه.

زندگی در دوره خاتمی مثل زندگی در قفس بود، همه بیرون را می دیدند، همه هم آواز می خواندند و سروصدا می کردند، هر چه سروصدا بیشتر می شد افرادی که بیرون بودند خوشحال می شدند و نشانه دموکراسی بیشتری بود، ولی هر چقدر هم سروصدا می کردی، کسی در قفس را باز نمی کرد.

زندگی در دوره احمدی نژاد مثل سفر هوایی بود، خطر سقوط وجود داشت، همه حالت تهوع داشتند و هیچ جایی هم برای بالا آوردن نبود، در کابین خلبان هم همه داشتند با هم شوخی می کردند و هیچ فرودگاهی هم اجازه نشستن نمی داد.