آرمان پورنصیر
28 سال از انقلاب سال 57 می گذرد. سال هایی پر از حوادث بد و خوب. حال که انقلاب در حال وارد شدن به سومین دهه عمر خود است، نسل اولش هرکدام مردان باتجربه ای شده اند که رودرروی نسل سوم قرار گرفته اند.
“امام می گفت می خواد برق و نفت و مجانی کنه، می گفت انقلاب مال پابرهنه هاست، اما کو؟” این را مردی 50 ساله می گوید. داخل ماشینش نشسته ام به سمت میدان انقلاب. کارگر کارخانه ای بوده که ورشکسته شده و اخراج نصیبش: “یخورده پول بهم دادن و منم رفتم یه پیکان 63 خریدم تا باهاش مسافرکشی کنم. باید یه جوری شکم زن و بچه ام رو سیر می کردم.”
وقتی اینها را می گوید در حال خواندن روزنامه ای هستم که تیتر تجمع بازنشستگان را زده است. نگاهی به روزنامه و بعد به من می کند و سرصحبت را می گشاید: “می گن ایام دهه فجره. هر روز سرودهای انقلابی پخش می کنن و تصاویر تازه ای از اعتصابات و تظاهرات مردم. اما هیچکدومشون به یادماندنی تر از سخنرانی امام تو بهشت زهرا نبود. اون روز می گفت همه چی باید رایگان باشه. اما کو؟ تلفنم که واسه 30 هزارتومان قطعه. برق هم که همش می گن صرفه جویی کنید. گاز هم که تا هوا سرد می شه قطع می شه. آب هم که ناخالصی زیاد داره و بعضا بوی بد می ده. واسه همشونم داریم پول می دیم. این بود هدف انقلاب؟”
خانمی که چادری مشکی بر سر دارد به اعتراض در می آید: “آخه برادر من مگه گذاشتن انقلاب پا بگیره. اولش که آمریکا مداخله و توطئه کرد. بعد هم که عراق حمله کرد. کشور هروقت خواست به آبادانی بپردازه نذاشتن و به توپش بستن تا مبادا انقلاب ما به تمام دنیا صادر بشه و پایه های سست شون و از بین ببره.”
حرفی نمی زنم؛ راننده هم تنها به نیشخندی اکتفا می کند. به میدان انقلاب می رسیم. پیاده می شوم.
وارد یکی از کتاب فروشی ها می شوم. نگاهم به کتاب “شکل گیری انقلاب اسلامی از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی” نوشته محسن میلانی می افتد. خیلی وقت بود می خواستم این کتاب را بخرم. کتاب فروش، جوانی 25 ساله است. وقتی می بیند این کتاب را در دست دارم لبخندی می زند و می گوید: “کم پیش می یاد کسی از این کتابا بخره.” لبخندی تحویلش می دهم و دوباره به وارسی کتاب مشغول می شوم. بی مقدمه سر صحبت را باز می کند. مهدی دانشجوی فوق لیسانس علوم سیاسی است. پایان نامه اش درمورد نقش کشورهای دنیا در انقلاب اسلامی است.
از او در مورد انقلاب می پرسم و پایان نامه اش: “انقلاب چیز بدی نبود. هیچ کس موافق خاندان پهلوی نبود. همه می گفتن شاه باید بره اما خب نمی دونستن بعد از اون چی باید بشه. وقتی هم انقلاب به ناگهان پیروز شد همه سردرگم بودند و تازه جنگ قدرت شروع شده بود. برنده هم گروهی بود که حمایت رهبر انقلاب رو داشت. اینطوری بود که کشت و کشتار و درگیری شروع شد و انقلاب به انحراف کشیده شد. یعنی گروه های سیاسی به جای اینکه به دنبال وحدت و بازسازی کشور باشند مشغول جنگ قدرت بودند.”
در همین حال همکارش وارد بحث می شود: “اما نمی شه نقش آمریکا رو نادیده گرفت. مهدی واسه پایان نامه اش داره تحقیق می کنه و می گه آمریکا به انقلاب ایران چراغ سبز نشون داد، اما معتقد نیست این انقلاب اصلا توسط خود آمریکایی ها انجام شده باشه. به نظر منم وقتی آمریکا دید شاه داره پررو بازی در می یاره و می خواد ایران رو یک کشور پیشرفته کنه زیرآب شاه و زد و با میدان دادن به امام و نهضتی ها باعث پیروزی انقلاب شد. امام هم در عوض بازرگان رو که مورد تایید آمریکا بود نخست وزیر کرد. اما اشغال سفارت آمریکا همه چیزو بهم زد و ایران و آمریکا دشمن هم شدند.”
مهدی سریع حرف های دوستش را می برد: “اصلا چنین چیزی رو نمی شه قبول کرد. این ها توهم توطئه است که خود شاه هم تا آخرین روز زندگی اش درگیرش بود. ماهیت انقلاب ایران دو چیز بود. یکی ضد شاه بودنش و دیگری ضد آمریکایی بودنش. اینو کسی نمی تونه منکر بشه. اما ایرانی ها همیشه درگیر توهم توطئه هستند. یه موقع فرانکوفیل بودن یه موقع انگلوفیل حالا هم می گن همه چیز زیر سر آمریکاس.”
مردی حدودا 45 ساله نیز که در حال نگاه کردن به کتاب هاست به جمع می پیوندد: “ببخشید قصد فضولی نداشتم. اما همه این ها حرفه. انقلاب یه موجی بود که یهو همه رو با خودش برد. ماها شکممون سیر بود که انقلاب کردیم. اون موقع ارزونی بود. با 2 تومان می رفتیم سینما بعدشم شام بیرون. اما الان چی. پول نداریم واسه خونمون گوشت بخریم، سینما هم که شده تفریح پولدارا. خدا بیامرزه محمد رضا شاه رو.”
مهدی معترض می شود و می گوید: “ای آقا این شد جواب ما؟ رفتین یه گندی زدین به مملکت حالا می گین نور به قبر شاه بباره. ما نسل سومی ها مگه مسخره شما هستیم. الان به جای اینکه گندتونو جبران کنین می گین اشتباه کردیم انقلاب کردیم. چرا نمی گین انقلاب خوب بود اما عرضه نداشتیم ازش مواظبت کنیم. بله شما گول خوردید اما چرا الان رفتین یه کناری نشستین و سکوت اختیار کردین. مگه این آشی نبود که خودتون پختین و ماها شدیم نسل سوخته.”
مرد 45 ساله آهی می کشد و با خنده تلخی می گوید: “ما اون موقع ساده و خالص بودیم. اینطوری تربیت شده بودیم. وقتی گفتن عکس امام رو می شه تو ماه دید ماها همه خالصانه تا صبح سرهامونو بالا نگه داشتیم و واقعا فکر می کردیم عکس امام رو دیدیم. هرچی امام می گفت ما چشم بسته قبول می کردیم، اما شما نسل کامپیوتر هستید. از همه چیز خبر دارید. از سادگی هم دراومدید. می فهمید که دنیا چه خبره. پس شما دیگه گول نخورید. وقتی می گیم یاد اون دوران بخیر از سر بغض و کینه می گیم. اصلا گور پدر شاه. اگه بد نکرده بود که ما دنبال خوبی ها نمی گشتیم. ماها ساده بودیم و خوبی رو نشناختیم. امیدوارم شما اشتباه ما رو تکرار نکنید. این مملکت الان دست شماهاست. هیچ احدی هم نمی تونه ازتون بگیره. اینا الان همون وضعی رو دارن که رژیم قبلی تو سال 56 داشت. همه ناراضین اما توروخدا از چاله تو چاه نیافتید. گول نخورید، شما آینده این ملکت هستید. خودتون که سوختید حداقل نسل بعدی رو خوب بسازید.”
مرد آهی بلند می کشد، اشک چشمانش را پاک می کند و می گوید: “ای کاش…” اما حرفش را ناتمام می گذارد و بی آنکه کتابی بخرد می رود. همه به سکوت فرو می رویم و رادیو سرود “الله اکبر” را پخش می کند: “فردا که بهار آید / آزاد و رها هستیم / نه ظلم و نه زنجیری / در اوج خدا هستیم.” تنها خنده ای تلخ است که بر لبمانمان نشسته در سکوتی غم انگیز.