مردی شعر میخواند و صدای رسایش توجهم را جلب میکند. تلویزیون روشن است و شعر بلند با ریتمی پراحساس به پیش میرود. صورت مردانهای بر صفحه بیخط تلویزیون آشکار میشود. با ابروهای خشمگین و گرهخورده و صدایی که گویی پر از بغض و مبارزه است. ناگهان درمییابم که خواب نیستم و این خسرو گلسرخی است که این بار نه در نواری که لخلخکنان پیش میرود، میگوید: “من که یک مارکسیست – لنینیست هستم…” و عرق سرد بر پیشانیام مینشیند و تا لحظهای که گیلهمرد کتش را از روی صندلی برمیدارد و خطاب به عروسک نشسته بر جایگاه قاضی میگوید: “من دفاعی از خودم ندارم… من مینشینم.” میخکوب صحنهها را نگاه میکنم و گاهگاه پلکهایم را میبندم تا اشک حلقهزده تصویر را تار نکند. بهت زده از دیدن چنین صحنهای بر صفحة تلویزیون جمهوری اسلامی برمیخیزم و آن وقت است که متوجه میشوم موبایلم از تعداد SMSهای پاسخ داده نشده در حال انفجار است. دوستان نیز چون من بهت زدهاند.
تصاویر تظاهرات ابتدای انقلاب همیشه یادآور خاطراتی تلخ است. بخصوص که صبح روزی تعطیل ناگهان شاهد این باشی که عکس بیژن جزنی بر دوش تظاهرکنندگان قرار گرفته باشد و سرودی خلقی دستها را هماهنگ برهم بکوبد که: “برزگر… کارگر… ما همه متحد میشویم.”
فیلمهای مستند اسناد جالبی در رابطه با انقلاب ایران هستند و شبکه چهار فیلمهای مستند ابتدای انقلاب را از آرشیوها بیرون کشیده است: تصویری از مصدق در رختخواب و درحالی که اعلامیه انحلال مجلس را میخواند باعث تعجب پیرمردهای جبهه ملیتبار میشود و ناگهان گوینده از پیروزی کودتا و کشته شدن “خسرو روزبه” سخن میگوید.
دانیل اورتگا با همان هیئت قدیمی – البته این بار بدون لباس شبهنظامی – احمدینژاد را در آغوش میکشد و سپس برای جمعیت دست تکان میدهد. تصویر میایستد و سرودی خوانده میشود: “ال پو بلو، اونیدو خواما سراونیدو…” استادیوم سانتیاگو در غروبی خونبار به تپش واداشته میشود تا مردم یکدل و یکصدا هرگز شکست نخورند.
سیاست لبخند و چماق
هرچند که تمامی این فیلمها و آرشیوها بریده بریده به نمایش درمیآیند و اکثراً در برابر دریای اطلاعاتی که رویکرد رسمی صدا و سیما آن را تبلیغ میکند بسیار کمرنگ مینمایند اما به نمایش درآمدن آنچه سالها اکیداً ممنوع بوده بسیار نامنتظر است. هرچند که نگارنده هیچگاه عقلانیت چندانی برای برنامهریزان فرهنگی – سیاسی صدا و سیما قائل نشده است. اما این رسانة رسمی نمیتواند بدون دلیل و ناگهانی به یاد “چپها” افتاده باشد.
“چپهایی” که در سالهای شصت حضور قانونیشان را هم تحمل نکرد. در همان سالها به سبک شورویِ دوران تصفیههای بزرگ آنها را به صفحههای تلویزیون آورد و سندهای خیانتشان را بنا به اقرار خودشان به دستشان داد و همین افراد را که زیر شدیدترین فشارها به گناهان ناکرده بسیاری اعتراف کرده بودند در سال 67 به چوبههای دار سپرد و حتی کسانی از این “مرحمت” بهره بردند که بعضاً دوران زندان خود را نیز پایان برده بودند و به “ملیکشی” مشغول و یا پیرمردانی 87 ساله که در جنبش جنگل فعال بودند و یا نوجوانانی که جرمشان فقط فروختن روزنامه یا حداکثر “هواداری” از نیروهای چپ بود.
چپهایی که در تمامی تاریخهای رسمی و کتابهای درسی نامی از آنان برده نمیشود چیزی از مبارزات آنان در دوران سیاه رژیم پهلوی گفته نمیشود و حتی سنگقبرهای این مبارزان نیز اگر نشانی از سازمانهای متبوعشان داشته باشد، شکسته شده است و قطعههای مدفن شهدایشان همواره در معرض تسطیح و تخریب و در بهترین حالت بیاعتنایی قرار دارد.
چرا ناگهان چپهایی که حتی از داشتن یک NGO ثبت شده محرومند. مسؤولین سندیکاییشان در زندانهای امنیتی به جرم ساماندهی یک سندیکای غیرسیاسی محبوس شده یا از کار اخراج میشوند؛ فعالین دانشجوییاش مورد آزار و تهدید مداوم قرار دارند؛ از حق داشتن یک مطبوعة کثیرالانتشار محرومند؛ از رسیدن به مشاغل بالای دولتی نهتنها بازداشته میشوند که هر آن امکان اخراج یا اشکالتراشی در رابطه با حرفههای خصوصیشان نیز وجود دارد؛ ناگهان عزیز میشوند و تلویزیون 7 کانالة وطنی به یادشان میافتد؟
این کنش آیا علتی غیر از فشار بینالمللی و شعارهای چپنمایانه دولت فعلی دارد؟
فشار از بیرون، چانهزنی در داخل
در تبلیغات راستگرایان، فشار بینالمللی بر روی برنامههای هستهای، شکل هجمه امپریالیستی به یک کشور مظلوم را به خود گرفته است که میخواهد از استعمار خارجی رها باشد و سوخت هستهایاش را خود تولید کند. اما باید به روشنی اعتراف کرد که سرمایهداری دولتی حاکم بر ایران ناتوان از ساختن و پرداختن توری تئوریک است که تضاد سرمایه دولتی ایران و سرمایه قاهر جهانی را به شکل تضاد امپریالیسم و پیرامون نشان دهد. این ضعف در ایجاد هژمونی حاکمیت را وادار کرده است که به سراغ مارکسیستها بیاید. چپهایی که دوباره شبح خود را نه این بار بر اروپای گریزان از انسانیت بلکه بر آمریکای لاتین گسترانیدهاند و دامنه رؤیاهایشان به سراسر جهان در حال گسترش است. البته نباید نادیده انگاشت، مارکسیستهایی چون جان ریز که احمدینژاد را به بینالملل سوسیالیستها دعوت میکنند و یا چون زیوگانف پرچم حزبالله را با افتخار در دست میگیرند و یا چون چپهای لبنانی بر پرچم داس و چکش عکس سیدحسن نصرالله را آذین میبندند در ایجاد چنین رویکردی البته بیتقصیر نیستند.
پس بیدلیل نیست که سربازان به سرداری رسیدة حاکم بر ایران میپندارند که چپهای ایران نیز چون همتایان خارجی خود برای راستگرایان افراطی که با شعارهای عوامپسندانه خود با چپ عکس یادگاری میگیرند همدل میشوند.
اما این دوستان باید بدانند که چپهای ایرانی حتی اگر شط خونین سرکوب را بتوانند به مغاک فراموشی بسپارند، نبود احزاب سندیکاها و انجمنهای دفاع از آزادی و برابری شهروندان را نادیده بگیرند، عملکرد اقتصادی 25 ساله پس از انقلاب را که نمیتوانند از یاد ببرند کاهش شدید استانداردهای بهداشتی، آموزشی، تغذیهای افزایش شدید ناهنجاریهای اجتماعی چون فحشا، اعتیاد، قتل و… فروکاهش توازن صنعتی کشاورزی و توان رقابتی اقتصاد و… رانادیده بگیرند.
طنز زمانه این جاست که حاکمیت فعلی ایران برای به دست آوردن آبرو به آمریکای لاتین تحت کنترل چپها گرمترین لبخندهای خود را میزند و با در آغوش گرفتن امثال هوگو چاوز میخواهد خود را چون “آمریکاستیزان” آمریکای لاتین نشان دهد با آنکه هیچیک از دستاوردهای این دولتها را در زمینههای مختلف اقتصادی و اجتماعی نیز نداشته و تنها به تشدید بیماری هلندی اقتصاد ایران کمک کرده است و آن گاه انتظار دارد که چپهای داخل ایران که به خوبی با ماهیت رفتاری حاکمیت ایران آشنایند فریفته چنین عملکردهای مقطعی و نمایشیای شوند.
پس از 25 سال حاکمیت شعارهایی را به یاد آورده است که خط پنج مادهای امام را در خود داشت و سیاست اتحاد – انتقاد را. اما سرایندگان این ترانهها همان موقع و در کمال تعجب متوجه شدند که “حداکثر صداقت قانونی” نیز نمیتواند انحصارطلبی جریان سرمایه را خنثی کند و وقتی به جرم کودتا جاسوسی و خیانت به وطن دستگیر شدند تا پیش از اعدام در بهتی عمیق به سر بردند، هرچند که برای تاریخ پس از خود درس عبرتی “عمیق” را به ارث گذاشتند.
در پایان باید گفت برای جریان چپ فعلی ایران – اما – حداقل یک چیز روشن است شکل و ساختار حاکمیت ایران بهرغم همه شعارهای بناپارتی عمیقاً به سرمایهداری به عنوان شیوه تولید مستقر وابسته است و این ساختار حاکمیت اجازه هرگونه انعطاف واقعی را از آن گرفته است. چنانچه رقابت جناحهای مختلف در داخل حاکمیت هرگز منتهی به جذب مشارکت نیروهای غیرخودی نشده است و نخواهد شد. و این رویکردهای مقطعی چیزی جز حمایت بدون اجر و منت را طلب نخواهد کرد.
نیروهای چپ نیز بایستی برای شکستن تبلیغات حاکمیت در “همگونگی چپ آمریکای لاتین و ضد امپریالیست با حاکمیتی راستگرا رانتیر و غیردموکراتیک بکوشند و لایههای درهمتنیده واژگان «وحدتطلب» را بشکافند. معنای حرکت ضدامپریالیستی خود را مشخص کنند. رویکردهای طبقاتی خود را به نمایش بگذارند و برای مشکلات امروز ایران راهکارهایی رادیکال و ریشهای در تقابل با عوامگرایی دولت فعلی مطرح کنند.”
واضح است که چنین حرکتی در درون خود خطرهای بسیاری را دارد. اما خطرات بزرگتر زمانی ظهور خواهد کرد که آیندگان «پیشروان تاریخ» را به عملی متهم کنند و حاملان آگاهی به طبقات هدف را در راستای رسالتشان مورد مؤاخذه قرار دهند… “زمان را دریابیم که جاودان نیستیم. زمان را دریابیم که در برابر آن پاسخگوییم.”