مانلی - دو شعر از صدیقه نارویی...

نویسنده

زن به زنیدن

 

 

۱)

زن به زنیدن

زن به مکیدن چیزی از راه

به فاصله

به فصل بعدی که ورق می‌خورد/ لای بوته‌های شب

گلوله‌های عمل نکرده در من خالی شده‌اند

و صورت‌ها که در حجم زخم فرو می‌پاشند

فکر که به تو می‌رسد هنوز راه به راه دهانم بند می‌آید

از بند این رخت که به دورم پیچیده‌ای

که جنگ در من بالا گرفته و از خون ماهانه‌ام لاله‌های شهید

پاشیده بر مین، پاشیده بر خاک زمینم سر می‌زنی

خون به شکل پرچمم می‌دمد از زمین‌های بی سر

زمین‌های بی سرنوشت خواب‌های بی رویا میبینند

و تمام راه خوابزدگی به پناهمان می‌آید

پناهنده از خالی شدن در من

نشسته‌های بسیاری‌ست

ستاره‌ها

و حتی اگر باور نمی‌کنی ماه

دامن برآمده از، بالا زده‌ام تا ببینی نشسته‌های بسیارم

خورشید رو به سایه‌های درخت

پشت به پوست ترک برمی‌دارد

به روح تنگ من که چیزی ندارد تا متلاشی‌تر شود

بخواب رویای من

بر گیاه که به آستانه کج می‌شود و

شکسته‌ی کویر بر آخرین ستاره از شب

۲)

در بستر رود و خانه

پا گذاشته روی تاریکی

که هی هی بردار

پا بردار

تا زندگی به نفس بکشد… شرطم را در بلیت آخر هفته/ سایه بر پشت بود

در تفاهم آفتاب و

آفتابه به شکل سنت ایل

و بعد فرّ تو سایش یافت

فرّ من

فرّ ربط‌هامان به هم

به سنت ایل جنس مردانگی‌ات از حرف به حدس می‌رسید

و شب که من خواب بودم و

و میز خواب است

و صدای جیر جیر در خواب است

و کاغذ…

باد هی پا می‌زند به پنجره و

قی می‌کند مستی‌اش را بر قاب روبرو/ تو زنگ می‌زنی و

 دست بر صورتم می‌ماند

می‌پرم به دشتی از خواب و غار غار می‌کنم با حل یک معما در نوک

 و مادرم که ورم کرده

تو زنگ می‌زنی و

من می‌تَرَکم

یک زن غالبا به نحوهای عجیبی صرف می‌شود برای تَرَکیدن

صرف می‌شوم برای لب‌هایم که در خواب

کبودتر از ساعتی قبل/ بشود

و روز قبل

و روزهای قبل‌تر همه از همین قبیل‌اند

از غار به کبوتری بق بقو کنان در بغداد رسیدم

مرد عرب کنار زانویش گندم می‌رویید

و مادرم که همچنان ورم کرده بود

سرم را اهدا می‌کند

به گندم زانو در سرم سبز و دلم خوش باد جاوید/ وزیده بر مراتع هموارم

کلبه کوچکی در دستی دور پیدا و

خورشید بر رنج کوتاهی می‌تابد

و گره می‌خورم به تابش

و مادر ورم کرده‌ام… که گره می‌خورم به تابش/ بازم می‌کند

 و می‌سابم

سایش به سایه

 دست به دست در فراوانی گندم

به زانو فتاده‌ام

در عصر چاه‌های نفت می‌زیستم

عصر کشف‌های متعدد

و صبح آلارم تلفن همراه پرم می‌کرد از بخش‌های متعددم

که زنی بودم/ در سیرک بودم/ با باسنی بزرگ بودم

و زنی با طرحی ویرایش شده در بغداد

 بغض خالی کرده در نقش‌های متعددش