در ستایش صداقت و صراحت آتشی و شعر شفافش
از یاغی روستایی تا طاغی شهری…
مسعود احمدی
اشاره:
در مطلب دیدار این هفته، مشقی باب شعر و زندگی منوچهر آتشی گنجانده ایم؛ نوشتاری به قلم “ مسعود احمدی ” مدیر مجله ی اینترنتی “ آن دیگری “. در ادامه، ضمن مرور این مطلب می توانید به نشانی اینترنتی این مجله سری بزنید و شعر ها، داستان ها و گفت و گوهای برگزیده ی این مجله را از پی بگیرید…
بیتردید داوری درباره شخصیتِ افراد و از جمله هنرمند که جهاننگری، سلایق، مواضع، امیال، آرزوها و… وی را نیز در برمیگیرد، بدون توجه به مقتضیات تاریخی اجتماعی و اوضاع و احوال اقتصادی و سیاسی و فرهنگییی که در آن زاده میشود و میبالد، کاری داهیانه و دادگرانه نیست. این که مثلاً حکیم ابوالقاسم فردوسی را با ملاکها و مترهای ارزشی و اخلاقی امروز بسنجیم و برای اثبات مدعیات و احیاناً حقانیت خود از میان نزدیک به شصت هزار بیت، چند بیتی را استخراج کنیم و سند اثبات نظرات خود قرار دهیم نه تنها کاری درخور شأن فرزانگان نکردهایم، حتی رفتاری متناسب سیاستمداران و سیاستبازان حرفهیی هم ننمودهایم. کسی که عمداً یا یا سهواً وابستگی محمود غزنوی به امیرالمؤمنینهای بغدادنشین و تزهد و تشرع عوامفریبانه و مطلوب و مقبول القادر بالله را به فراموشی میسپارد، غیرایرانی بودن محمود و خصومتش با ایرانیت و ایرانیان و تظاهر جاهطلبانه و ریاکارانهاش را به حمایت از فرهنگ و ادب ایرانی که فقط و فقط در تشویق و ترغیب مدیحهسرایان صلهبستانی چون ملک الشعرا عنصری متجلی میشود از یاد میبرد، و وجود زنی دلاور چون گُردآفرید و زنی جسور چون تهمینه را به پشیزی نمیگیرد، و در عوض با استناد به چند بیتی که به دلیل اقتضائات خاص و ایجابات ویژه ساختاری بخشی از متنی کلان آمدهاند، احیاء کننده فرهنگ و زبان فارسی را مرتجع قلمداد میکند، هر که میخواهد باشد و در هر مرتبه، علاوه بر تحریف واقعیات و تاریخ کاری ناخوش میکند؛ گیریم که نیتی پاک دارد و هدفی متعالی.
منوچهر آتشی نیز در یکی از تاریکترین دورانهای تاریخی این سرزمین زاده میشود، شکل میگیرد و میبالد، و میبالد تا به اکنون و به اینجا میرسد. دوران، دوران سرکوب و اختناق است و طبعاً روزگار مبارزاتی که مختص جوامع پیشامدرن اند؛ جوامعی که در آنها از فردیت و مدنیت ملارم با آن و باورِ خود و اعتماد به نفس منبعث از آن خبری نیست و شورشگران مسلح تجسم و تجسد منجیانیاند که برای احقاق حق انسان مقهور و مرعوب این جوامع تا پای جان میایستند و از همین رهگذر از پی مرگی فجیع و مفاجا به خیل اسوهها و اسطورهها میپیوندند. پس تعجبآور نیست که آتشی در مقدمه گزینه اشعارش بنویسد:1
«گذشتهای داغان شده و داغ شکست خورده! «خانخانی» محکوم به زوال ولی دارای نیمهجانی با سیمایی کینهتوز و انتقامجو، میراثی از داستانها و برج و باورهای نیمهویران- یا نیمهآباد- پژواک شلیکهای گهگاهی در کوه- که خیال تو وقفه ناپذیرش مییافت.- خبر کشته شدن یاغی سرگردانی- که تو گروهی شکستناپذیر میدانستیشان، با چاشنی شیه اسبان و ناله مردان و شیون زنان، و…» و ادامه دهد که: «قصص قران و داستانهای کربلای کتاب «جوهری» و شاهنامه و گلستان سعدی. همه اینها پیش از اینکه مدرسهرو باشی منبع پایانناپذیر کارخانه خیان تو بودند. برای همین بود که بعدها «با اسب در خیابانهای پر هیاهوی شهر»2 میگشتی و «از چراغ قرمز قانون رد میشدی»3»
آتشی هم به حق از نمایندگاه برجسته شعر روزگاریست که مردمش چشمبهراه منجی از جان گذشتهییاند و طبیعیست که پیش از شکلگیری جریانات تئوریزه و معتقد به مبارزه مسلحانه، نوع منفرد و کوهستانیاش همان عبدوی جط4ی باشد که به دست عمال خوانین از پا درمیآید. به اعتباری امثال وارتان5 و آن شیر آهن کوه مرد6 که شاملو ستاینده و تقدیسکننده و مرثیهسرای آنهاست، ادامه منطقی و شهری همان گردنکشان کوهستانیاند ولی با این تفاوت که وارتان شهری یا بهتر بگوییم چریک شهری را که از مدرنیزاسیون و مدنیت مدرنیت پوشالی منبعث از آن سر برمیکند بازگشتی در کار نیست اما «عبدوی جط دوباره میآید»7. و این یعنی که صبغه قومی و ایلی این یکی آنقدر پررنگ و قویست و لاجرم آنقدر آیینی که رجعتی مسیحایی را یادآور میشود و من گمان نمیکنم که اگر باز بیاید این پرسش عبدو منتفی باشد: «پس خواهرم ستاره چرا در رکابم عطسه نکرد؟»8
فرق آتشی و فروغ با بسیاری از هم عصرانشان علاوه بر اتکاء افزونتر این دو تن بر میراث و سنن قومی و ملی، در میزان صداقتیست که در همان مقدمه خود نوشته آتشی اینگونه متجلی میشود: «حال، اگر عدم درک تکامل مطرح شود- که باید بشود-، این قلم در گذشته معذور بوده است، حالا عذر این قصور را میخواهد،- یعنی خواسته است.-…»
طبیعیست که آتشی آن دوران به مثابه شاعری مدرن اسطورهها را بازآفرینی نمیکند و همانند هر شاعر صدیق و بومی و سنتگرا اساطیر را باز تولید مینماید و اگر عبدوی جطاش را تا گذشتههای دور و دورتر پی بگیری به همان «کسی که مثل هیچکس نیست»9 فروغ میرسی و سرآخر به آن منجی طلایی که مظلوم است و پاک و پرهیزگار و در نهایت دادگستر. و اگر شاعر دشتستانی، از صداقت که ا زخصوصیات هر هنرمند اصیل است تا این حد بهرهمند نبود، به جای دشت و دمن و تنگه و دره و گُدار و کوه و گون و خار و خاشاک و اسب و عقاب و پلنگ و باد و… که عناصر شاکله پیرامون و محیط زیست اویند، شعرش مانند بسیاری از هم عصران ظاهراً شهری و باطناً و عمیقاً روستاییش مملو از هواپیما و فرودگاه و قطار و آسمان خراش و… بیوجهی میشد که به زعم من اغلب بودها و نمودهای جوامع مدرن و شهریاند، و اگر جز خودش بود و متمسک و متوسل به آتشییی مجعول، هرگز بیاعتنا به جهالت و بلاهت کودک نمینوشت: «اما «بچگی» را هرگز فراموش نکن. همه آدمها، خیلی زود از دنیای بچگی میبرند و «بزرگ» میشوند. خواستههاشان هم «بزرگ» و «بزرگ»تر- یعنی گندهتر و پر حجمتر میشود. شاعر اما همیشه کودک میماند…» و باز نمیگفت: «همچنان که شاعر، هنگامیکه با محیط خود و جهان گرداگرد خود یگانه شد، شاعر میشود… مثالی میزنیم: برای تجسم یک درخت- یک درخت کامل، یعنی نه درخت به خودی خود، بلکه درخت به علاوه انسان- شاعر از درون و از خلال آوندها و سلولهای درخت است که به زبان میآید. شاعر- یا نقاش یا…- در درخت و از درخت است که درخت را اعلام میکند. بلی اعلام میکند. درخت را و خود را با هم.»
وقتی انسان به واسطه فرهنگی پیشامدرن و طبعاً قومی و قبیلهیی نه با خصوصیات فردی و آمال و امیال شخصی بلکه با باورها، آیینها، مناسک و… جمعی متعین میشود و برخلاف انسان مدرن فاقد استقلال و اعتماد به نفس است، ناگزیر تفاوتی میان خود که عامل شناساییست و پدیهها و پدیدارهایی که موضوع شناساییاند قایل نیست و لزوماً نه از فردیت و نه از شیئی فیالنفسه کانتی با خبر است و نه به آن وقعی میگذارد. در واقع هویت و امنیت او با جمع و در جمع است؛ به عبارتی وحدتگراست و کُلباور و مشتاق استحاله و التقاط و امتزاج در دیگر اجزایی که کلی واحد و لزوماً همبسته و احیاناً صدمهناپذیر را تشکیل میدهند. همین انسان است که قَدریست و مشیتباور و منتظر و اسوهستا و قهرمانپرور و از همین رهگذر است که ترکیباتی نحوییی از این دست را خلق میکند و ارج مینهد: «درخت انسان»، «آتش انسان» و بالاخره فارغ از انسان و تناقضات مستتر در جان وی، به انسانی کاملاً یکپارچه و اخلاقی معتقد میشود که الگویی پرداخته و پیامبرانه دارد: «نیاز درخت، آب، آفتاب، سرسبزی و بالندگی و ثمربخشی و باروری است. انگلها و خشکساری و گیاهان هرز و کمآبی، دشمن درختند. شاعر ضمن اعلام درخت، همه اینها را اعلام میکند. خود این اعلام، اعلام «چگونه باید بودن و چگونه نباید بودن است» است. نفی انگل و هرزگی و ناباروری و اثبات بالندگی و باروری است. نیاز انسان، عشق و عدالت، زیبایی و پیوند و برومندی و تکامل است. شعر، حماسه، سرود، ترانه و سوگنامه این نیاز ابدی است. شعر، مناجات، التجا و نفریننامه است برای پایان یافتن دورانهای متواتر ستمگری و جهالت…»
با این اوصاف بدیهی ست که شاعر نقشی پیامبرانه پیدا میکند و آن «بچه»ی مقبول و مطلوب آتشی میل به بدویتیست که گویا واجد عدالتی ازلی بوده است.
به گمان من چه آتشی بیریا آثاری چون «امیلِ» رسو را تورقی کرده یا نکرده باشد، مدینه فاضلهاش نه در آینده بلکه در گذشته است؛ آن هم در گذشتهیی بسیار دور که حاوی و حامل جهل و رنجی باورنکردنیست. در واقع آتشی آیینمدار و اسطورهستا و… برخلاف بسیاری از همعصرانش که خویشتنِ خویش را زیرکانه و به زعمی رندانه لاپوشانی کردند، صراحتاً به موسایی معتقد است که: «اژدهایش را به جان مارها و عقربهای حریف» میاندازد و باز فارغ از سفاهت ماهوی کودکان مینویسد: «کودکان برترین شاعران جهانند. نجات جهان، در بازگشت به کودکی است. به دوران «صباوت انسان.» بازگشتی- حالا- مقبول البته.» وی میافزاید: «کودک از هیچ آغاز میکند. بتهای دیگران را نمیپرستد. خود با خمیره خاک و هوا بت میسازد. نزد کودک «بد» همیشه بد، و «نیک» همیشه نیک است… کودک سریعاً و شدیداً به سمبلها و الگوها گرایش مییابد، به اسطورهها و افسانهها…» و ادامه میدهد: «برای همین است که رستم عزیز ابدی و شغاد، منفور ابدی است. برای همین است که حسین ابن علی محبوب ابدی و یزید منفور ابدی است…»
در اینکه به قول پل ریکور انسان امروز نه از اسطورهها گریزی دارد و نه میتواند آنها را تحمل کند، حرفی نیست ولی به گمان من به همین خاطر است که انسان مدرن آنها را بازسازی و بهروز میکند، نه بازتولید. شکل نوینِ اسطورهها و اسطورههای تازه ولاده متناسب با نیازها و روز آمد است و طبعاً با تغییر اوضاع اقتصادی اجتماعی و سیاسی، دیگر شونده و بعضاً حذف شدنی، نه چون آن دسته که ریشه در سر نمونها دارند، لاتیغیر باشند و فناناپذیر. گذشته از اینها آتشیهای آن دوران نه باید و نه میتوانستند اقتداری را که از مطلقانگاریهایی که بد و خوب را مقولاتی ازلی و ابدی و بیرابطه با واقعیات و اقتضائات زمانه قلمداد میکنند و استبدادی را که از دل تقابلهای دوتایی از قبیل خوب و بد، زیبا و زشت، سفید و سیاه، زن و مرد و… که لزوماً نافی نسبیت و ضرورتاً مؤید ارجحیت تام و تمام یکی بر دیگریست سر برمیکند و وژاک دریدا بارها بر آن انگشت گذارده است، بشناسند چه رسد به اینکه از تغییر در نحو زبان معیار که ملازم با انکار قطعیتها و طرد همین تقابلها و نهایتاً نفی سلطه و استبداد است، درکی داشته باشند.
«اما «سنت»ها جا افتاده و مطمئنند و آنها را نمیتوان به دور انداخت. چه چیز مطمئنی برای جانشینی آنها پیشنهاد میکنید؟ - شکستن سنت، هرگز به معنای نابود کردن سنت نیست، بلکه به معنای بیدار شدن از کنار آن است. به معنای ادامه دادن، وسعت بخشیدن و زنده نگه داشتن آن است. «قالب»ها باید دگرگونی پذیرند و تکامل یابند. از کشف آتش- حتی پیش از آن- تا امروز، از نخستین پیکان فلزی تا موشک ضدماهوارهای؛ همواره چنین بوده و خواهد بود.»
گفتههای بالا نیز از آنِ آتشی صمیم و صریح است و اینطور نشان میدهند که وی به حذف هیچ سنتی قایل نیست اما صاحب این قلم که خود را وامدار آتشیها میداند درکی از تغییر ظرف بدون دگرگونی مظروف ندارد و گمان میکند که ورود مباحث گونانگون اجتماعی و مطالبات فردی و گاه منقطع از امیال جمعی و جسارت و مداومت نیما بانی و باعث شکستن تساوی طولی مصرعها و… شد. و چون نگارنده این سطور خود به سایقه جزمیتی آیینی و دانشی اندک و سطحی، برداشتی مشابه از فرمالیسم داشت و در همان راستا و به همین نحو درباره آن قلم فرسایی کرده، اصلاً تعجب نمیکند که شاعر شریف و صدیقی چون آتشی بدون توجه به ارزشهای انقلابی فرمالیسم، از جمله فرمالیسم روسی که اشکلوفسکی و شوماتوفسکی از واضعان آن بودند و کمترین حاصلش، نفی و طرد ادبیات رسمی و حزبی ژدانفیست و در نهایت قیامی علیه استبداد استالینی، فرمالیسم را تا حد «مفاهیم مختلف سخنوری» فرو بکاهد و در ادامه بیاورد : «گرایش شتابآمیز به مدرنیسم بیبند و بار و فرمالیسم دستپخت محافل روشنفکری و بیکارههای کافهنشین غرب- که «کمپانیهای اندیشهسازی» واشنگتن و لندن رواجشان میدهند…» تا هر که و هر چه را که در تقابل با جهاننگری (ایدئولوژی) اوست تحقیر و تکفیر کند. چرا که عبدوی جط باید برگردد که آرمانهای این سوسیالیست تخیلی و روستایی را محقق سازد. «عبدوی جط دوباره میآید/ از تپههای ساکن گزدان/…/ تا…/ و عدل و داد را/ مثل قناتهای فراوان آب- از تپههای بلند گزدان/ بر پهنه بیابان جاری کند.» و سرانجام که از سرکوبها و سکونها و سکوتهای ناشی از آنها به ستوه میآید، مرکب (اسب سفید) را که به زعم من، علاوه بر اینکه نماد معصومیت و مظلومیت است، سمبل ایدئولوژی رمانتیک و مساوات طلبانه شاعر نیز هست، بر راکب (سوار) که نماد همه شورشگران شکست خورده است، میشوراند «اسب سفید سرکش/ بر صاحب نشسته گشوده است یال خشم- جویای عزم گمشده اوست-…/ با صاحب شکسته دل اما نمانده هیچ/ نه ترکش و نه خفتان، شمشیر مرده است/ خنجر شکسته در تن دیوار/ عزم سترگ مرد بیابان فسرده است…»10
باری، آتشی بزرگ است چون صدیق است و صریح و به همین دلیل خالق شعری شفاف که از پس آن برهههایی از تاریخی تاریک و واقعیاتی سهمگین و هراسآور، نمایان است و علاوه بر این حامل و حاوی بخش قابل اعتنایی از فرهنگ غالب مردمی ستمدیده. پس به واسطه همین صراحت و صداقت است که علیرغم سن و سالش دوران جدید را درک میکند و هنوز از شاعران امروز است و به روز. بد نیست که برای حسن ختام نمونه دیگری از صراحت و صداقت وی را بیاوریم: «من اما، هرگز هیاهو برانگیز نبودهام. نه دوباره متولد شدهام و نه به عرفان مطلق خاک روی آوردهام. یک بار متولد شدهام، سریع راهم را کوبیدهام و ساده و بیریا وجود زمختم را اعلام کردهام… فقط شاعر بودهام. شاعری تند و تلخ و اندکی نومید. روستایی صاف و صادق شهری شده که هرگز از انکار سوداگری و اخلاق سوداگرانه و کاسبکارانه شهریها بازنایستاده و نمیایستد.»
پانویس ها:
- تمامی مطالب داخل گیومهها را از مقدمه خودنوشت منوچهر آتشی بر چاپ اول گزینه اشعارش (1365) که توسط انتشارات مروارید تهران منتشر گردیده، انتخاب و استخراج کردهام.
2 و 3. پارههایی از شعر گلگون سوار آتشی
یاغی دلاور شعر ظهور آتشی
وارتان سالاخانیان، یکی از مبارزان عصری پهلوی دوم که زیر شکنجه از دست رفت. و احمد شاملو «مرگ نازلی» را در رثای او سرود.
اطلاق به یکی از مبارزان دوران پهلوی دوم که زیر شکنجه جان باخت و احمد شاملو سرود ابراهیم در آتش را برای او نوشت.
سطر اول شعر ظهور آتشی
سطری از زبان عبدو در شعر ظهور
شعری با هیمن عنوان و درونمایه از مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد فروغ فرخزاد.
بخشهایی از شعر خنجرها، بوسهها، پیمانها
به گمانم تعریض به فروغ و سهراب هم ناشی از همان صداقت و صراحت است.
منبع : وبلاگ “آن دیگری”
نشانی اینترنتی: http://www.andigari.com/