“محمد قائد” در آخرین پست خود، ربط قیمتگذاری کیک کشمشی و نحوه حکومتداری حاکمان ایران را روشن کرده است:
آیتالله سید کاظم شریعتمداری فقید در پاسخ اینکه جمهوری اسلامی چیست، از پشت عینک عتیقهاش نگاهی نافذ به مخاطب میانداخت و ـ با حالت “ول کن بابا اسدالله ” ـ میگفت: “ایسلام نه سُسیالیسم است نه چاپتالیسم”
اما در ایران که انگار چیزی به نام طبقۀ متوسط وجود ندارد و هرکس یا مرفه بیدرد و عضو مافیاست یا زجرکشیده و فلکزده، نرخگذاری روی کیک به منظور رفاه حال بینوایان و تیرهروزان و محرومان و مستضعفان، یعنی مملکت را حزب سوسیالیستی اداره کند که دبیرکلش ماری آنتوانت باشد. در سال 1359 وقتی رئیس جمهوری آمریکا پس از شکست عملیات طبس تهدید کرد برای آزادکردن گروگانها دست به اقدامهای دیگری خواهد زد، امام راحل با بیاعتنایی و تحقیر گفت: “”این آقای کارتر مثل شیری است که هم میغرد و هم ضرطه میدهد. “
حالا این بانکداری ِ مبتنی بر خرید هرچه بیشتر املاک کنار خیابانهای اصلی و طفرهرفتن از پرداخت مالیات واقعی درآمد با توسل به قرعهکشی و بختآزمایی و جایزه، به کاپیتالیسمیماند که نغمههای استضعاف از آن به گوش برسد. در فکرم صاحبان و مدیران سعادتمند این بانک ها اگر از خوردن کیک کشمشی محرومند، پس طعم شیرین دارندگی و ریاست را چطور میچشند. شاید مانند سایر اعضای طبقۀ جدید برای صرف کیک کشمشی هم سری به خارجه میزنند.
شفیعی کدکنی از ایران می رود
“یاسین نمکچیان” از مهاجرت همیشگی شفیعی کدکنی از ایران خبر داده ست:
میگوید چند روز پیش دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی سر کلاس آمد و به شاگردانش گفت اگر کاری دارند که به او مربوط میشود سریع تر انجام دهند چون تصمیم گرفته برای همیشه به خارج از کشور برود.یکی از شاگردان دکتر میپرسد تکلیف کتاب هایی که هنوز منتشر نکردید چه میشود و او پاسخ میدهد هرچه که تا حالا اینجا چاپ کرده ام کافی است.همه این حرف ها را مردی میگوید که نمیشناسم.
او شاگرد شفیعی کدکنی است و وقتی این خبر را از زبان او میشنود غمگین میشود و شماره ها را ردیف میکند تا شاید روزنامه ها بتوانند کاری بکنند. شفیعی کدکنی یکی از آخرین بازمانده های اساتید بی نظیر ادبیات ایران است.هیچ کس از پرواز دکتر خوشش نمیآید.مگر آسمان دود آلود دوردست ها چقدر با اینجا فرق میکند که این همه آدم پرواز را به تجربه مینشینند.ما چند تا شفیعی کدکنی داریم که قدرش را نمیدانیم.کاش آقایی که نمیشناسم سر کارم گذاشته باشد اما نمیدانم چرا احساس میکنم حقیقت به شکل وحشتناکی همین دور و برهاست و بعد با خودم زمزمه میکنم:
سفرت بخیر اما / و و دوستی خدا را / چو از این کویر وحشت / به سلامتی گذشتی/ شکوفه ها ، به باران
برسان سلام مارا.
تلویزیون ما، تلویزیون آنها
“محمدعلی ابطحی” منتقد برنامه های صدا و سیماست که به رغم میلیاردها تومان سرمایه گذاری، قادر به رقابت با نمونه های خارجی نیستند:
چند ماه پیش که تب سریال لاست ایران را فرا گرفته بود، رفته بودم سوپر محل برای خرید. جوانی کمتر از بیست ساله خیلی پرخاشجویانه و طلبکارانه از آقای سوپر محل خواستار سیزن ششم لاست بود. این در حالی بود که هنوز نمایش آن در آمریکا شروع نشده بود. البته من آن موقع با چند شب کمخوابی تازه دو سیزن آن را دیده بودم. البته بعدها گرفتاریهای شخصی پیدا کردم و نتوانستم بقیه آن را ببینم. این مجموعه را هزاران نفر از ایرانیها دیده بودند. در سراسر جهان نیز همین اتفاق افتاده بود.
فکر میکردم اگر در فیلم ها جاذبهی تصویری و محتوایی وجود داشته باشد چگونه میتواند همهی ذهن دنیا را به خود مشغول کند. نمیدانم چرا ذهنم رفت به برنامههای صدا و سیما که با آن همه مخارجی که از پول بیتالمال مصرف میکند، حتی در موفقترین سریال هایش نمیتواند نسل جوان را به خود جذب کند.
تجریه آقای جوانفکر
“علی اکبرچوانفکر” در واکنش به این اظهارات علی لاریجانی که گفته بود «امروز ما به مرحله بلوغ رسیده ایم و نباید نگاه به عقب داشته باشیم چون چالشهای زیادی پیش رو داریم که باید توان کشور مصروف آن شود و باید ضمن پرهیز از مرزبندی های سیاسی، برای پیشرفت کشور از تمام مدیران لایق و قابل ، استفاده کنیم» نوشته است:
تجربه به ما آموخته است که عوامل دلبسته به بیگانه و منفعت طلبان و سرمایه سالاران بی درد همواره در پناه شعارهای اغواکننده ای مانند چند صدایی ، همگرایی ، هم اندیشی ، نگاه فراگیر ، پرهیز از تنگ نظری و نظایر آن ، راه خود را به سوی دست اندازی به مراکز قدرت و در پی آن منابع عمومی هموار کرده اند ، بنابراین آنها نه تنها هیچ توانی را صرف حل مشکلات کشور نخواهند کرد بلکه از هر فرصتی برای افزودن بر بار مشکلات مردم بهره خواهند جست.
آیا من، نمرده در میان مردگانم؟!
“یداله رویایی” به پدیده تواردهای ادبی و هنری پرداخته و نوشته:
پانزده سالی از مرگ اسکار وایلد گذشته بود که تی. اس. الیوت در بارۀ او به این نتیجه رسیده بود که هیچ شاعری وهنرمندی، درهرهنری که باشد، به تنهائی جای خودش را و تعریف خودش را پیدا نمیکند ، نمیتوانیم او را تنهای تنها قضاوت کنیم، باید بگذاریمش، برای مقایسه یا معارضه، در میان مردگان. وایلد در میان مردگان؟ بله، البته. ولی الیوت یک جملۀ دیگر هم اضافه میکند، صریح و کمی حسود: گذشتۀ ما راهم حالای ما تصحیح میکند همانقدر که حالای ما را گذشته اداره (رهبری) میکند.
دیدم این آخری شبیه حرف هائی است که من جائی زده ام. یعنی الیوت از من کش رفته؟! گشتم جایش را پیدا کردم، درپاسخ مصاحبه گری که حال مرا و “حال شعر” را پرسیده بود: “حالای شعر راهم گذشته های شعر میسازد. حالای ما چیزی جز گذشتۀ ما نیست. ما شاعران - هیچوقت حال نداریم”.
این شباهت ها از کجا میآیند؟ یعنی من در میان مردگان ام؟ یا همیشه مرده ای در میان ماست؟ شاید، بعید هم نیست. پرویز داریوش تعجب کرده بود چرا الیوت در منظومۀ معروفش جمله ای از مالارمه را کش رفته، و ترجمۀ مستقیم ِآن را مصرعی از شعر خود کرده است، بدون ذکرگوینده اصلی. شاملو مرده است، میاندیشم : آیا من، نمرده در میان مردگانم؟ … !ای کاش خاک بودم
آب پاکی خاتمی روی دست دموکراسیخواهان
”اکبر اعلمی” معتقد است اظهارات اخیر خاتمی در خصوص روحانیت و ولایت فقیه، انقلاب و اسلام نشاندهنده آن است که خاتمی نامزد مناسبی برای تعقیب اهداف اصلاح طلبانه در ایران نیست:
خوشبختانه جدیدترین موضع جناب خاتمی که در دیدار با دبیر کل حزب الله ایران و شورای راهبردی ائتلاف حزب الله عنوان شده، بیانگر این واقعیت است که این بار وی شخصا در تابو شکنی و مقابله با اسطوره سازی های کاذب پیشقدم شده و آب پاکی را روی دست جریانات تابو سازی که برخلاف واقع از او چهره ای اسطوره ای میسازند ریخته و بطور آشکار اعتقاد و ظرفیت واقعی خود را به شرح زیر بیان میدارد:
”در دولت آینده باید برنامه و رویکرد نظام براساس چشمانداز 20 ساله و سیاستهای ابلاغی مقام معظم رهبری تعیین شود و نباید توقعات بیجا برای مردم ایجاد کرد… در انتخابات آینده باید فکر این باشیم که مشکلات کشور حل شود … هرگز از ارزشهای اسلامی، انقلابی، روحانیت و ولایت عبور نکردم هرچند که حق حاکمیت مردم بر سرنوشتشان را اصیلترین ارزشهای انقلاب دانستهام و میدانم و بر آن تاکید کرده و میکنم.“
براین اساس نظر بهاینکه سخن و خط مشی فوق هیچ نسبتی با اصلاحات و اصلاح طلبی نداشته و تفاوتی هم با خط مشی کنونی دولت احمدی نژاد ندارد ،میتوان نتیجه گرفت که با رای آوردن دوباره خاتمی تنها این افراد و مهره ها هستند که جابجا خواهند شد و فقط هزینه جابجائی ها و خانه تکانی ها در دستگاههای مختلف بر مردم و کشور تحمیل خواهد شد بدون اینکه با تحول و دستاورد جدیدی همراه باشد!
نخست، برادریات را اثبات کن
“حسین قاضیان” از یک بیماری اجتماعی و همهگیر در ایران نوشته است. از این بیماری شایع که برای موضعگیری در خصوص یک مسئله، ناچاریم تا در مورد برخی مسائل دیگر، قبلاً تکلیفمان را با برخی مسائل دیگر روشن کرده باشیم که مبادا موجب بروز سوءتفاهمهایی شویم:
ماهها و حتی یکی دو سال اول پس از پیروزی انقلاب روزگار خاصی بود. از جمله بیماریهای بدخیم آن روزگار، که هنوز هم با سماجت با ما زندگی میکند، یکی هم همین بیماری شایع بود که وصفش رفت. هر کس نه تنها باید در برابر هر چیز موضعی میداشت که باید موضع خود را بیان میکرد. باید معلوم میکرد چه چیزهایی را محکوم و از چه چیزهایی دفاع میکند. خلاصه یا باید حسینی میبود یا زینبی، وگرنه یزیدی به حساب میآمد. این موضوع به انقلابیان و اهل سیاست محدود نمیشد. همانطور که سیاست به همه جا سرک میکشید، مردم عادی هم براحتی در همهی این چیزها سرک میکشیدند. دلیل هم میخواستید ، میگفتند: «پس انقلاب کردیم برای چی؟».
وقتی مثلا از کسی در باره اینکه چرا کبریت کمیاب شده است سؤال میشد، طرف نه تنها خود را ملزم میدانست حتماً برای آن پاسخی داشته باشد، که این پاسخ را هم در بستهای از انواع موضعگیریها میپوشاند. اول گریزی به مبحث «شناخت» میزد که آن رزوها از نان شب واجبتر به حساب میآمد و کلاسهایش کوپنی بود. بعد پای فلسفهی تاریخ را به میان میآورد و…
عشق و نفرت همزمان به سیاست
“محمد آقازاده” معتقد است نفرت قالیباف از فضای سیاسی که خود را در اغلب اظهارنظرهای وی آشکار میکند و در عین حال تمایل جدی او برای حضور در این عرصه، چندان با یکدیگر همخوانی ندارد:
سیاست در پدیدار شناسی روح ایرانی حوزه نفرت است و جذبه.حوزه ای که باید از آن گریخت٬تاریخ گواه روشنی بر این نفرت تاریخی است و اما از سیاست گریزی نیست٬همه جا حضور دارد و چون آهنربایی قوی پنجه همه کس و همه چیز را به سمت خود جذب میکند چرا که اقتدار٬ثروت و حتی تاثیر گذاری و انسانی تر کردن زندگی تنها از آن بر میآید.گریز از سیاست خود نوعی سیاست ورزی معکوس است. رها کردن آن بدست اراده دیگران است. در این شرایط محمد باقر قالیباف شهردار تهران به تمامی در تمام گفتارها و کردارهایش این نفرت و جذبه را به نمایش میگذارد. او در عین حال که از سیاست ابراز انزجار میکند و صادقانه بر آن پا میفشارد وارد معرکه انتخابات میشود که اوج سیاست را متبلور و همه زشتی ها و زیبایی های آنرا یکجا آشکار میکند.
سیاست موذی و انقیاد آور است و همیشه با تملک دیروز و وعده فردا خود را معنا میکند و بر آنست در این دیالکتیک مخوف دیروز و فردا٬اکنون را قربانی کند٬اکنونی که به زندگی خصلتی بلاواسطه میدهد و هستی فوری آدمی را مشروط به خود میکند. قالیباف چون از سیاست متنفر است در اکنون ابدی زندگی میکند. به این دلیل همه چیز را در عمل فوری منحل میکند ٬در ساخت و سازها ٬در طرحهای عمرانی و در اداره امور که در یک فضای اداری معلق نه به فردا میاندیشد و نه به دیروز.در این نگاه همه چیز تبدیل به بخشنامه٬ مدرک و آرشیو میشود.در این لحظه است که روح زنده اکنون منجمد میشود و از دست میرود.