برزو درگاهی
روزی که در سلولی در زندان اوین به استفان لربیه گفتند “تو آزاد هستی”، وی به زحمت باور می کرد.
لربیه، یک فرانسوی 34 ساله بود که که قایق ماهیگیریش وارد آبهای ایران در خلیج فارس شده بود و به همین دلیل مدت 15 ماه در ایران و جدا از همسرش ورونیک، و دختر 3 ساله اش زندانی شده بود. مقامات زندان بار ها به او قول آزادی داده بودند و این موضوع کم کم به یک شکنجه روانی تبدیل شده بود.
تعداد نامعلومی از زندانیان سیاسی و نیز سه ایرانی آمریکایی که توسط دولت ایران دستگیر شده اند در این زندان به سر می برند. داستان لربیه از زندان های ایران و جریانات تو در توی محاکمات و بازجویی ها تصویری ازنظام قضایی ایران به دست می دهد.
در آن روز در 29 نوامبر 2005، یک فرد آلمانی قایق لربیه را برای ماهیگیری از دبی اجاره کرده بودو آن ها به دنبال صید ماهی تا جزیره کوچک ابو موسی پیش رفته بودند که در آنجا توسط یک قایق نظامی توپدار و بدون پرچم متوقف می شوند. آن دو دراین محل دستگیر و روانه بندر عباس شدند.
رفتار ایرانیان با آن ها تا سه روز خوب بود ولی اجازه تماس با یکدیگر به آن ها داده نمی شد. ولی روز چهارم ساعت 2 نیمه شب لربیه را از خواب بیدار کرده و به اتاق دیگری می برند. بر روی صندلی رو به دیوار می نشانند و پس از15 دقیقه سکوت چند نفربه فارسی شروع به صحبت می کنند. ناگهان ضربه شدیدی به پشت سر او وارد می شود و شخصی شروع به فریاد زدن در گوش او می کند.
لریبه صدای شلیک گلوله ای را نیز می شنود و عاجزانه تقاضای ترحم می کند. در این شلوغی فردی به انگلیسی سخن می گوید. وی برای اولین بار قادر است بفهمد. می گوید: “او می خواهد تو را بکشد و سرت را ببرد. می توانی مطمئن باشی که جسدت را هیچ کس پیدا نمی کند.”
بازجویی ها به این شیوه شروع شد و روز ها ادامه داشت و اطلاعات متنوعی از وضعیت خانواده او، خدمت سربازی، ماهیگیری و آمدن به خلیج فارس از وی سوال می شد.
بازجویان او را متهم به جاسوسی و همکاری با انگلیس ها می کردند. می گفتند که می دانند که او در عراق بوده و آن فرد آلمانی هم کلنل ارتش و او هم یک کاپیتان است و ماجرای قایق و ماهیگیری هم یک پوشش برای عملیات جاسوسی است.
بعد از پنج روزآن دو نفر را در اتومبیلی سوار کردند و گفتند آزاد هستند. ولی در عوض آن ها را به یک اتاق بدون پنجره بردند. نیمه شب بازجویی ها دوباره شروع شد. لریبه بار دیگر تکرار می کرد که بر روی نقشه، جزیره ابوموسی جزئی از امارات متحده ذکر شده است و او تصور می کرده است که هنوز در آب های امارات قایقرانی می کنند.
زمانی که لریبه به دبی بازنگشت،ورونیک، همسرش، شروع به تحقیق در مورد او کرده تا بالاخره بعد از 5 روز مقامات ایرانی تائید می کنند که لریبه وکلاین، بازرگان آلمانی، در بازداشت ایران هستند. ورونیک بعد از تلاش زیاد در ماه ژانویه موفق شد همراه با دختر خود با استفان در زندان بندر عباس ملاقات کند.
پیش از این ملاقات، در 10 دسامبر، به لریبه گفته شد که محاکمه نظامی خواهد شد. او را در یک اتاق نشاندند و گفتند اگر اعتراف کند که در آب های ایران قایقرانی می کرده است و 350 دلار جریمه آن را بپردازد آزاد خواهد شد.
هر چند کلیه مدارک و اسناد به زبان فارسی بود وی فورا همه را امضا کرده بود. وی گفته بود برای آزادی ده میلیون یورو هم حاضر بود بپردازد.
روز بعد هر دونفر دوش می گیرند و کباب می خورند و به هر یک بسته سیگاری داده می شود. بعد از آن ها خواسته شد تا یک فیلم ویدیویی از آن ها تهییه شود. آن ها مقابل یک دسته گل مصنوعی و میزی پر از میوه و آب پرتقال نشانده شدند. از آن ها خواسته شد بگویند همه چیز عالی بوده است.
روز بعد کاردار فرانسه به بندر عباس آمده و نامه و عکسی ار همسر و فرزند لریبه و معادل 110 دلار پول به وی داد. لربیه خوشحال بود از اینکه اکنون بقیه هم در جریان وضعیت او قرار گرفته اند.
مقامات ایرانی به آن ها گفتند تا چند روز دیگر آزاد خواهند شد. شش روز بعد گفتند مقامات در تهران با آزادی آنها موافقت نکرده اند و آن ها باید محاکمه شوند.
محاکمه لربیه و کلاین که از ژانویه تا مارچ 2006 بطول انجامید به نظر لربیه روند مضحکی داشت. آن ها تقریبا مطمئن بودند که آزاد خواهند شد ولی هر یک به 18 ماه زندان محکوم شدند.
در ماه مارچ در حالیکه امیدوار بودند فرجام خواست آن ها مورد قبول واقع شود، هر دو با هواپیما به تهران انتقال یافتند و یک راست به زندان اوین، در دامنه کوه های البرز برده شدند.
هر دو نفر در یک سلول قرار گرفتند. سلولی که به زحمت بر کف بتونی آن به نوبت می خوابیدند و سه بار در روزغذایی از زیر در به تو فرستاده می شد. لربیه می گوید: “تنفس مشکل بود. فکر می کردم بمیرم”.
پزشک زندان بعد از معاینه آن ها خبر داد که دادگاه با فرجام آن ها موافقت نکرده است و باید در زندان بمانند. بعد از انگشت نگاری آن دو را دو روز همراه با جنایتکاران در یک سلول نگاهداری کردند. یک زندانی به آن ها می گفت: “مسیحی هستید؟ مسیحی هستید؟ برای من دعا کنید. من به دلیل رابطه داشتن با یک زن محکوم به اعدام هستم. برای من دعا کنید.”
آن دو به زودی فهمیدند زندان اوین از بخش های مختلف تشکیل شده و آن ها به زودی به بخش راحت تری انتقال یافتند. همچنین متوجه شدند در آن جا همه چیز، حتی اقلام ممنوعه را می توانند بخرند.
حتی در مواردی زندان بانان با دریافت پول می توانستند قرار ملاقات با زنان را نیز برای زندانیان فراهم کنند. لربیه می گوید : “اوین مثل یک شهر می ماند.”
لربیه در اوین زندانیان دیگر را نیز ملاقات کرده از جمله شهرام جزایری که کیک بزرگی را برای تولد او به زندان آورده بود.
تقریبا هر هفته به آن ها گفته می شد بزودی آزاد می شوند. در مواردی حتی پاسداران تعجب می کردند چرا مدت زندان آن ها این اندازه ظولانی شده است. برخی معتقد بودند این دو نفر را برای مبادله در مقابل دو زندانی ایرانی متهم به قتل مخالفان دولت ایران در آلمان و فرانسه نگاه داشته اند.
در 25 فوریه 2007 ناگهان به وی گفتند 5 دقیقه وقت دارد حاضر شودو برود. “آزاد!” وی با عجله از بقیه خداحافظی کرد ولی تا با کاردار سفارت فرانسه به خارج از زندان نیامده بود باور نکرد که آزاد شده است.
وی برای پیوستن به همسر و دختر خود به دبی پرواز کرد و ماجرای خود را تنها پس از آزاد شدن کلاین، در آخر بهار برای مطبوعات تعریف کرد. هر چند وی چندان هم از این ماجرا دلزده نیست ولی همسر وی اصرار دارد تا او را تا حد امکان از منطقه دور کند تا دیگر هوس ماهیگیری در خلیج فارس به سرش نزند.
منبع : خلاصه شده ازلوس آنجلس تایمز - 17 ژوئیه 2007