لن باربیکن لندن اخیراً شاهد هنرنمایی باران کوثری و حسن معجونی بود که با تئاتر “کوارتت: سفری به شمال” در انگلستان حضور پیدا کرده بودند. گفت و گوی اختصاصی هنر روز با این دو بازیگر مطرح را بخوانید.
گفت و گو با باران کوثری
تئاتر ایران زمینه رشد و توجه بیشتری را دارد
کمی از کار با آقای کوهستانی بگو و کاراکتر “ نگار ” و چگونگی شکل گرفتن این کاراکتر…
این کار در واقع تجربه ی دوم من با آقای کوهستانی است. با امیر یک تجربه ی دیگر هم داشته ام: “در میان ابرها”. خوشبختانه امیر از آنگونه نویسنده هایی است که آنقدر خوب شخصیت ها را می نویسد که این ماجرا خودبه خود، بخش زیادی از کار بازیگر را ساده می کند. به عنوان کارگردان هم به عقیده ی من در عین جوانی بسیار با تجربه و البته با سواد است و به خوبی می تواند بازیگر ها را هدایت کند. ما به دلیل نوع کار فیلم های مستند زیادی دیدیم از زنهای قاتلی که به طور غیر عمد مرتکب قتل شده اند. ابتدا سعی کردیم از آنها کمک بگیریم و در مرحله ی بعد هم پس از آماده شدن متن، شروع کردیم به تمرین روی مونولوگ ها… در آنجا بود که امیر بخشهایی از کار را برای سهولت کار بازیگر تغییر می داد و این مرحله در کارهای او طولانی ترین مرحله است… و بعد از اینکه این متن نهایی آماده شد، حدوداً دو ماه این مونولوگها را با هم تمرین کردیم و البته این را هم اضافه کنم که کارکردن با بازیگران حرفه ای هم در شکل گیری یک کاراکتر بسیار موثر است. وقتی در نمایشی بازی می کنی که در آن حسن معجونی و آتیلا پسیانی هم حضور دارند، خود به خود کارت سبک و سیاق بهتری می گیرد.
به نظرت بین کاراکتر شیرین در دایره زنگی و کاراکتر نگار در این تئاتر کوارتت رگه هایی از تشابه پیدا می شود؟
نه. فکر نمی کنم بین شیرین و نگار هیچ شباهتی وجود داشته باشد. نگار ناخواسته درگیر یک قتل شده است و تنها در باره ی آن اتفاق صحبت می کند.
از اجرای لندن و برخورد تماشاگر با این نمایش راضی بودی؟
اینجا تماشاگرهای بسیار فهیم و خوبی دارد. البته ما بخش زیادی از این موفقیت را مدیون ترجمه ی خوب آقای محلوجی هستیم و زیر نویس خوبی که برای کار فراهم شده بود… من فکر می کنم اجرای لندن بیشتر از هر اجرای خارجی دیگری به تجربه ی تهران نزدیک بود.
فکر می کنی آنچه که دیدیم، درباره ی تقاوت نگاه زن و مرد به یک موضوع واحد است؟
من فکر می کنم تفاوت بیشتر از این حرف ها ست، گوناگونی کاراکترها و طبقه ی اجتماعی شان و خیلی چیزهای دیگر… واقعیت این است که من فکر می کنم، جنسیت آخرین تفاوت میان این کاراکترهاست. چون مثلاً کاراکتر فتح الله به کاری که کرده است اعتقاد دارد. بعد از قتل هم پشیمان نشده و همچنان آرامش دارد و از این واقعیت فرار نمی کند اما نگار ناخواسته درگیر یک قتل شده است.
به نظرت واقعیات تئاتری ایران در این فستیوال به خوبی مطرح شد و این دو نمایش توانستند تئاتر ایران را به غربی ها معرفی کنند؟
کل تئاتر ایران را که قطعا نه…این دو کار به هر حال تنها بخشی از تئاتر ایران هستند…
چه بخشی از تئاتر ایران؟
فکر کنم بخش تئاتر تجربه گرا… به درستی نمی توانم نظر دهم، آنقدر سواد تئاتری ندارم که مطمئن باشم این کارها را می شود کاملاً در بخش تئاتر تجربی قرار داد یا نه ولی فکر می کنم بخش جوان تئاتر ایران را به خوبی معرفی می کنند. اما ما خوشبختانه در ایران تئاترهای متفاوتی داریم… از تئاترهای تالار وحدت گرفته تا تئاترهایی که در سالن های کوچک تئاتر شهر اجرا می شوند و آنهایی که در سالن های مولوی بر روی صحنه می روند… برای همین فکر می کنم این تئاترها تنها نماینده نسل جوان تئاتر ایران باشند… همان طور که از اسم این فستیوال بر می آید: سخن تازه.
از میان بازی در سینما و تئاتر، کدامیک را ترجیح می دهی؟ در کدام راحت تری؟
من نمی توانم بازیگری را به تئاتر و سینما تقسیم بندی کنم. در واقع این بیشتر “ نقش” است که برایم اهمیت دارد. باید ببینم چطور می توانم با کاراکترها ارتباط برقرار کنم. اگر نقشم را دوست داشته باشم آنوقت دیگر سینما و یا تئاترش برایم مهم نیست.
حالا نقشت را در کوارتت دوست داشتی؟
خیلی… واقعیت این است که من از بازی در کوارتت خیلی لذت می برم. یعنی در سینما، شاید فقط
هنگام بازی کردن در “خون بازی” اینقدر لذت برده باشم.
به نظرت سینما و تئاتر در ایران همگام و به موازات هم پیش می روند و یا نه یکی از آن دیگری پیش است؟
باز هم می گویم من آنقدر که در جریان سینما هستم از متن جریانات تئاتری ایران آگاهی ندارم و نمی توانم قاضی خوبی برای این موضوع باشم اما باید بگویم در ایران هم مانند خیلی جاهای دیگر امکاناتی که در اختیار تئاتر قرار می گیرد خیلی کمتر از آنی است که در اختیار سینما گذاشته می شود.
البته سینما با آدم های بیشتری ارتباط برقرار می کند و طبیعی است که توجه و امکانات بیشتری را در مقایسه با تئاتر نصیب خودش کند…
درست است اما من احساس می کنم تئاتر ایران آمادگی رشد و توجه بیشتری را دارد، چرا که در اکثر اجرا ها تمام سالن های تئاتر شهر پر می شود. مردم از تئاتر استقبال می کنند و در جریان تئاتر قرار می گیرند. و من فکر می کنم تئاتر ایران با حضور این مخاطب، ظرفیت های بسیار بیشتری دارد.
و سر آخر کمی هم از سینما بگوییم، به نظرت سینمای ایران بعد از سالهای درخشان دهه ی هفتاد وارد مرحله ی جدیدی شده و دوران افول را سپری می کند؟
سرعت حرکت رو به جلوی سینما کمی پایین آمده اما من فکر می کنم که این جریان هنوز ادامه دارد و سینمای ایران همچنان به کار خودش ادامه می دهد.
گفت و گو با حسن معجونی
از روایت مردانه تا روایت مردانه- زنانه
آقای معجونی اگر موافق باشید از همین اجرای لندن شروع کنیم و اینکه این اجرا با اجراهای تهران چه فرق هایی داشت؟
فرق که بسیار است. به عقیده ی من در تهران، داستان به کل چیز دیگری بود. من فکر می کنم این ایرانی ترین کار امیر باشد. به خاطر نشانه ها و علائم کاملاً ایرانی ای که در کار گنجانده شده است. مقوله ی بسیار مهمی به نام زبان که معمولاً در لابه لای ترجمه گم می شود. مثلاً مثل کوچه بازاری حرف زدن ما. یا کلمات و واژه هایی که ما را با کاراکتر آشنا می کند، مثلاً وقتی می گوییم فلانی در شهریار زندگی می کند… خب تا حدودی مقیاس شخصیتی او به دستمان می آید… این جور چیز ها را نمی شود در ترجمه آورد. اجرای تهران به کل جور دیگری بود برای اینکه کمدی و تراژدی را همزمان و با هم داشت و تماشاگر دائم بین این دو فضا در رفت و آمد ذهنی بود.
این دو فضای کمیک و تراژیکی که اشاره کردی، به نظر تو این دو فضا توسط ریسمان “ قصه ” به هم متصل شده بودند یا به کل جدا از هم عمل می کردند؟
نه اینها تنها یک تم مشترک دارند اما به هم وصل نیستند. داستانها به کل از هم مجزا هستند، جوری که در کلام زنها جوری ریزبینی و آنگونه از بیان کلامی که به جزئیات می رود به چشم می خورد اما مردها بیشتر به بیان کلیات می پردازند و داستان عمده تر است.
اما این دو بخش مجزا، شده اند دو بخش یک تئاتر واحد، پس خواهی نخواهی عامل یا عواملی این دو را به هم پیوند داده است، به نظرت آن خط و اصل، چه چیزی است؟
ارتباط اینها، بیشتر ارتباط موسیقیایی بود، یعنی چیزی که عنوان تئاتر هم از همان می آمد. در تهران این طور بود که این دو فضای شبه کمیک و شبه تراژیک یک آمبیانس خاص را ایجاد کرده بودند و همان آمبیانس، جوری نگهدارنده ی کار شده بود.
به نظر شما، اگر در این تئاتر یک قصه هم وجود داشت که به تبع آن فضا و موقعیت های خاص تری به وجود می آمد، آنوقت کار از این یکنواختی خارج نمی شد؟
می شد قصه هم داشت. این هم یک نگاه است. اما این تئاتر بیشتر سعی بر ساختن اتمسفر خاص خودش را دارد و زیاد درگیر قصه نمی شود. مثل یک اثر موسیقیایی که ما را از حالی به حال دیگر می برد بدون اینکه فکر کنیم این اثر ملودیک هست یا نه. اما در باره ی این تئاتر واقعیت چنین است که روزهای اولی که این کار در حال نوشته شدن بود، کل حکایت مردانه بود، البته منظورم اصلاً این نیست که در این کار دختر ها ضعف دارند من تنها دارم تصمیم اولیه ی کار را بیان می کنم که در آغاز قرار بود چهار مرد چهار روایت متفاوت از یک قتل را بیان کنند…
یعنی باز هم چهار بازیگر و به همین ترتیب در صحنه حضور داشتند، که هر چهار تا مرد بودند، درست است؟
دقیقاً. می دانی که قصه ی مردها، بر مبنای یک اتفاق واقعی نوشته شده است و در طرح اولین، قرار بود کاراکترهای دیگری از جمله همکار قاتل نیز به قصه اضافه شوند و هر کدام قتل را به گونه ای مجزا روایت کنند. اما بعد ها قرار شد یک ماجرای موازی زنانه به قصه اضافه شود… فکر می کنم حس آنها این بود که فکر می کردند این طور قضیه کامل تر است. اما من فکر می کنم آن طور هم کامل بود. یعنی اگر چهار مرد در باره ی یک موضوع ( قتل) صحبت کنند، در میانه زن هرگز غایب نیست، زن حضور دارد در لابه لای نگاه و حرف و کلام آن مردها.
چه عالی، این دقیقاً همان چیزی است که بیننده را برای درک واقعیت به چالش می کشاند، فضایی شبیه قصه های بورخس… آن طور بیننده از دیدن یک موضوع یکنواخت خسته نمی شد، نظر شما در این باره چیست؟
من تجربه ی دیدن این کار را ندارم. می دانی که من از یک جایگاه دیگر به کار نگاه می کنم تا تو که نشسته ای و از جایگاه بیننده کار را دیده ای…
کمی هم راجع به این فستیوال صحبت کنیم، دیگر تئاتر ایرانی حاضر را هم تماشا کرده اید؟
ددالوس و ایکاروس را می گویی؟
بله.
آن کار را در تهران دیده بودم اما متاسفانه در لندن فرصت نکردم تا کار را دوباره ببینم.
به نظر شما این دو کار توانستند، تئاتر ایران را به بیننده ی غربی معرفی کنند؟
بله. به گونه ای تئاتر نسل امروز ایران را معرفی کردند، جوری تئاتر جوان ایران را. که هم همایون غنی زاده و هم امیر رضا کوهستانی از کارگردان های جوان ایران هستند.
خب برسیم به باقی کارهای شما و تجربه ی کارگردانی… به عقیده ی شما از میان کارگردانی و بازیگری، کدام به “ زندگی واقعی ” نزدیک تر است؟
پاسخ دادن به این سوال کمی سخت است. نمی دانم. تنها می توانم بگویم که این دو هرگز نمی توانند جای هم را پر بکنند و به کل از هم جدا هستند. من البته کارگردانی را بیشتر دوست دارم.
کار جدیدی هم در دست داری؟
جدیداً دوازده مونولوگ در دست دارم و باغ آلبالو را که قرار است ضبط تلویزیونی بشود. که البته بناست این کار در ضبط تلویزیونی اش، کاملاً به متن و اجرای تئاتری وفادار بماند.
در ابتدای صحبت هایتان در باره ی این کار امیر رضا کوهستانی، اشاره کردید که این کار خیلی ایرانی است و پس از ترجمه برای بیننده ی غربی، “ قابل فهم ” در نمی آید… به عقیده ی شما عکس این قضیه هم نمی تواند جوری صادق باشد، یعنی مثلاً ترجمه از روسی برای مخاطب فارسی زبان جوری ناملموس نیست؟
در وهله ی اول این وظیفه ی انتقال معنا بر عهده ی مترجم است و بعد کارگردان، که به ترتیب زبان و فضا را برای بیننده ی فارسی زبان تغییر بدهند. و اگر این دو انجام کارشان را از عهده برآیند، آن وقت کار برای فارسی زبانان هم قابل درک و ملموس خواهد بود. اما من به هر حال کار تماماً فارسی هم دارم مثلاً همان مونولوگ ها که همگی به فارسی اند و توسط نویسنده های حرفه ای نوشته شده اند.