حجاب زنان” در کشور ما به پدیده ای چندوجهی و بسیار بغرنج تبدیل شده است. این پدیده حتی در جابجایی و تثبیت دولت ها و حکومت های معاصر ایران نیز نقش بسزایی داشته و بنابراین طبیعی است که به عنوان یکی از چالش برانگیزترین مسائل در حوزه “قدرت سیاسی” طی نیم قرن اخیر تلقی گردد. بویژه که از اوایل انقلاب تا کنون، مجموعه ی رفتار و حوزه های مختلف فعالیت روزمره زنان را نیز به زیر سایه خود گرفته است. گرچه مسئله ی حجاب و پوشش زنان مسلمان تنها محدود به ایران نیست اما اجباری بودن پوشش که تنها در کشور ما ایران اعمال می شود اغلب تحلیل های مربوط به “امنیت” زندگی نیمی از جمعیت جامعه و رابطه شهروندی آنها را با دولت، تحت تأثیر قرار داده است.
با توجه به آنچه که این روزها (به ویژه در فصل گرما) تحت عنوان “امنیت اخلاقی” با آن مواجه شده ایم و گهگاه شاهد برخوردهای فیزیکی و خشونت آمیز نیروهای انتظامی و به اصطلاح “ارشاد” در مورد پوشش زنان هستیم، مسئله ی اجباری بودن پوشش زنان و نقش آن را در ایجاد امنیت برای زنان را با ابهام و تردیدهای جدی روبرو ساخته است. متصدیان و برخوردکنندگان با پوشش زنان مسئله ی “تأمین امنیت زنان” را دستاویز قرار می دهند و به بهانه تذکر دادن به زنانِ به اصطلاح “بدحجاب” به آنها خشونت روا می دارند. اما این برخوردها نه تنها باعث تأمین امینت زنان نشده است بلکه با تأسف باید گفت که در چند ماه گذشته به کرات شاهد تجاوزهای دسته جمعی به زنان، ارتکاب قتل، ضرب و شتم، زورگیری، اخاذی و دیگر موارد خشونت به زنان بوده ایم که نه تنها امنیت زنان بلکه حریم امنیت عمومی کل جامعه را نیز به طور نگران کننده ای با بحران مواجه کرده است. بنابراین، آنچه که تجربه های عینی زندگی روزمره نشان می دهد این واقعیت است که رفتار اقتدارگرای دولتی و برخوردهای خشن تحت لوای قانون، و بکارگیری نیروهای مسلح و انتظامی برای کنترل پوشش زنان، نه تنها نمی تواند امنیت آنان را تأمین کند، بلکه بخش بزرگی از زنان را از حضور مداوم و آشکار در حوزه های مختلف اجتماعی منع می کند.
در حوزه بررسی مقوله “حجاب اجباری” خوشبختانه نقدها و مقالات زیادی تا به کنون منتشر شده است و من نیز در این مقاله قصد دارم برخی دیگر از دلایل این اجبار، و همینطور علت برخوردهای خشونت آمیز از سوی کارگزاران دولتی را مطرح سازم. از سوی دیگر در این مقاله همچنین قصد دارم به این نکته اشاره و تأکید کنم که واقعاَ چه عوامل فرهنگی یا تاریخی و دینی، حجاب را از حوزه ی اجتماعی و فردی به حوزه ی قدرت و سیاست کشیده است تا جایی که بیشتر از آنکه به عنوان نمادی برای حفظ امنیت زنان تبدیل شود به بدل از قدرت در جامعه تبدیل گشته است.
حجاب در تاریخچه گفتمان مذهبی
ریشه پیدایش حجاب بدین شکل خاص، به زمان ورود اعراب مسلمان به ایران باز می گردد با این حال طبق تحقیقاتی که تاکنون انجام گرفته و برحسب انبوه روایت های موجود، پوشش حجاب به صورت کنونی عمدتاَ از زمان قدرت گرفتن سلسله صفویه و رواج مذهب شیعه در ایران آغاز شده است. اما می دانیم که پوشش زنان تا قبل از انقلاب 57، امری اختیاری بوده است. تا قبل از رسمیت یافتن حجاب اجباری (در سال 1359 خورشیدی) یعنی دو سال بعد از انقلاب، در ایران زنان اختیار کامل بر پوشش خود را داشتند با همه ی این برخوردهای سیاسی به پوشش زنان و اجباری کردن آن، اما ریشه آموزه های سنتی در ایران که از زمان صفویه و با رسمیت یافتن مذهب تشیع در اذهان عمومی ترویج و ترغیب شده بود حجاب را به تدریج در اعماق جامعه به صورت یک “فرهنگ” رسوب داده بود و حتی آن را در قالب یک “عادت” و سبک مرسوم پوشش، نهادینه ساخته بود..
از سوی دیگر با آنکه اغلب مراجع تقلید و علمای اسلامی در ایران مدعی هستند که حجاب توصیه شده در قرآن است، اما آیه ای که به طور مستقیم و مشخص به پوشش موی زن در قرآن اشاره کند وجود ندارد بلکه این تفسیر خاصی از قرآن است که توسط عالمان دینی و شریعتمداران ارائه شده است.“فاطمه مرنیسی” از محققان نام آور فمینیسم و اسلام، در خصوص حجاب در کتابش محبث دیگری را بیان کرده است.ایشان معتقد است که حجاب در آیات قرآنی هرگز به معنای پوشاندن موی سر نبوده است: “حجاب از نظر لغوی به معنی پرده است به منظور قرار دادن سدی میان دو مرد نازل شده است نه میان یک زن و مرد. پدیداری حجاب مربوط به رویدادی مربوط است که درسال پنجم هجری (627 میلادی) موجب نزول آیه 53 از سوره ی احزاب شد: ( ای مؤمنان وارد حجره های پیامبر نشوید مگر آنکه به شما برای صرف طعامی اجازه داده شود ؛ بی آن که [بی تابانه] منتظر آماده شدنش باشید، ولی چون دعوت شدید، وارد شوید، و چون غذا خوردید پراکنده شوید، و سرگرم سخنگویی نشوید، چرا که این کارتان پیامبر را رنج می دهد و او از شما شرم می کند که حقیقت را به شما بگوید ولی خداوند ازگفتن حق شرم نمی کند، و نیز هنگامی که از همسران او [کالایی] چیزی را خواستید از پشت حجاب و حائلی آن را از ایشان بخواهید، که این کارتان برای دل های شما و دل های ایشان پاکیزه تر است ؛ و شما را نرسد که هرگز پس از او با همسرانش ازدواج کنید. بی گمان این کارتان از نظر خداوند سهمگین است.” ( مرنیسی، 154).
سپس مرنیسی تاریخ دقیق و شأن نزول این آیه را بیان می کند از نظر او این آیه در شب ازدواج پیامبر با یکی از همسرانش اتفاق افتاد. مرنیسی می نویسد که فقها عبارت “نزول آیه حجاب” را به کار می برند. منظور از این عبارت، دو رویداد همزمان ولی با حیطه های کاملا متفاوت است. از یک سو نزول این آیه به عنوان وحی خداوندی به پیامبر (ص) است که درحیطه ی فکری قرار دارد و از سوی دیگر نزول حجاب به عنوان یک ماده ی عینی است: پرده ای که پیامبر میان خود و مردی که کنار در ورودی اتاق پیامبر (ص) ایستاده بود کشید. (مرنیسی 154). فاطمه مرنیسی سپس شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوران را توضیح می دهد و ذکر می کند که در زمانی که تمامی تصمیمات حضرت محمد (ص) از روی صبر و با طمأنینه بود چه طور می تواند این آیه ی به این مهمی یک شبه و با این عجله نازل شده باشد. از سوی دیگر مر نیسی می نویسد:“آیه 53 از سوره احزاب از نظر پایه گذراران علوم اسلامی، پایه و اسا س حجاب محسوب می شود و همیشه یک فصل از کتابهای فقه به “نزول حجاب ” اختصاص دارد، اما این اولین آیه در مورد این مسئله است. تأمل در این آیه آشکار می سازد که خداوند درآن تدبیری به کار برده و قصد داشته به اصحاب پیامبر باریک بینی و جزئیات آداب معاشرت را از جمله وارد شدن بی اجازه به هرجایی را ـ که به نظر می رسد آنها فاقد آن بودند ـ بیاموزد.” ( مرنیسی ؛160).
با استناد به گفته ها و پژوهش های فوق، می توان گفت آنچه که اکنون به عنوان قانون حجاب از متن مقدس برداشت شده است نه لزوماَ کلام صریح قرآن، بلکه تفسیری خاص (اجتهاد فقهی) از آن است. برای مثال فقهای اسلامی اینگونه استدلال می کنند که گرچه خداوند در قرآن نفرموده است که زنان موهای خود را بپوشانند بلکه منظور از پوشاندن زر و زینت همان موی زن است چرا که مو، زینت زن محسوب می شود. اما با مطالعه تاریخی در زمان اسلام و به خصوص با خواندن متون مقدس دین اسلام این نتیجه به دست می آید که حجاب به شکل کنونی (به خصوص توأم با اجبار) هرگز توصیه نشده است. حتی در زمان صدر اسلام هم به خاطر شرایط مکه و اعرابی که زیر سایه فرهنگ پیامبر رشد کردند فقط توصیه شده است که زیورهای خود را بپوشانند. این طرز برداشت از قرآن بدون توجه به رویدادهای تاریخی که اکنون اتفاق می افتد نتیجه ی تسلط برداشت خاص فقها از متن مقدس است. فقیهانی که اغلب در رأس سلسله مراتب هرم قدرت در سازمان های رسمی روحانیت قرار داشته اند. در واقع می توان گفت آنچه حجاب را در ایرانِ بعد از انقلاب، به صورت قانون و اجبار در آورده است عمدتاَ برداشت های خاص مذهب سیاسی شده است تا سویه های مذهبی و ارزشی آن.
ایران و حجاب اجباری؟
می دانیم که در اغلب کشورهای اسلامی حجاب، امری اجباری نیست بلکه امری اختیاری است و در حوزه ی اختیارات و باورهای شخصی افراد معنا پیدا می کند. در کشورهایی چون: یمن، عربستان، سودان و افغانستان هم اغلب زنان به واسطه ی فرهنگ و سنت حاکم، حجاب بر سر می گذارند. اما داستان حجاب در ایران متفاوت است. تا قبل از پیروزی انقلاب، پوشش زنان اختیاری بود و زن ایرانی آزاد بود که چادر بپوشد یا نپوشد، محجبه باشد یا بی حجاب. اما در دهه ی منتهی به انقلاب، بسیاری از نیروهای زنان ـ حتی زنان طبقه متوسط مدرن ـ برای مبارزه با آنچه که تهاجم فرهنگی غرب و امپریالیسم خوانده می شد حجاب را برگزیدند یعنی روسری و چادر را به عنوان ابزاری بکار گرفتند تا یکپارچگی خود را در اعتراض به حکومت پهلوی و فرهنگ غربی گرایی، نشان دهند. به اعتقاد آنان محمدرضاشاه قصد داشت با آزاد گذاردن پوشش زنان و رشد بی حجابی، به فرهنگ زن ایرانی ضربه وارد کند و او را در مقابل استعمار، خلع سلاح نماید. در این میان نقش و تأثیر عظیم متفکران و روشنفکران مذهبی (که الگوی ایده آل زن ایرانی را با الگوی اسلامی و محجبه، برابر می دانستند و سعی داشتند تا با ارائه این الگو در برابر تفکر غربی و مدرنیته ی غرب بایستند) را نمی توان و نباید نادیده گرفت. اما بیش از یک دهه نمادپردازی از حجاب و مستمسک قرار دادن آن برای مبارزه با حکومت تجددخواه پهلوی، بعد از انقلاب 57 ـ انقلابی که بیشتر یک انقلاب ایدئولوژیکی بود ـ به عنوان سدی علیه آزادی زنان عمل کرد و در نهایت هم حجاب را به پدیده ی اجبار و التزام، تبدیل کرد.
در تحلیل اجباری شدن حجاب در این دوران “نوشین احمدی خراسانی” در مقاله ی پژوهشی خود تحت عنوان “همدستی زنان طبقه متوسط در اجباری شدن حجاب”(1) در این باره می گوید: “اجباری شدن حجاب” آن طور که برخی از زنان ادعا می کنند اتفاقاَ به واسطه آن رخ نداد که موضوع نوع پوشش زنان، از سوی مردان روشنفکر، به اصطلاح “فرعی” قلمداد می شد (به نظرم این ظاهر قضیه بود) بلکه اتفاقاَ چون “کنترل بر پوشش و رفتار زنان” به عنوان یکی از شاخصه های مهم ضدیت با امپریالیسم و غرب “بخش مهمی از گفتمان جنبش ضدشاه بود” سبب شد که توسط حاکمان جدید به سهولت و سادگی ــ و بدون پرداخت کمترین هزینه ــ به حوزه “قانون گذاری” راه پیدا کند. به عبارتی روشن و بی تعارف، باید گفت که: کنترل بر پوشش زنان در انقلاب 57 به هیچ وجه موضوعی فرعی نبود بلکه یکی از نمادهای اصلی و رمزآلود “جنبش ضدشاه” بود و برای همین هم به سرعت در نظام نوپای سیاسی، حق اهلیت کسب کرد و به راحتی و بدون واکنش جدی از سوی جامعه، به قانون و اجبار قانونی، تبدیل شد.( احمدی خراسانی، 2).
طبق تحلیل نوشین احمدی خراسانی می توان گفت که حجاب حتا پیش از انقلاب به عنوان یک نماد سیاسی در دست ایدئولوژی گرایان تبدیل شده بود و بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت دینی به حوزه ی قدرت وارد شد و تبدیل به مُر قانون گشت. در صورتی که همان زنان مبارز و ایدئولوژی گرا در اوایل انقلاب واقعاَ نمی دانستند که اتحاد آنها با توسل به نماد حجاب برای مبارزه با رژیم پهلوی، بعد از سرنگونی آن رژیم، چقدر می تواند به ضرر آنها تمام شود. “فرزانه میلانی” نیز در کتاب “حجاب و کلام” در مورد معنای حجاب در مبارزات ضد شاه در ایران می نویسد:“بنابراین در دهه های چهل و پنجاه، ایران شاهد علاقه تازه ای به حجاب بود. نه تنها زنان سنتی که هرگز حاضر نشده بودند حجاب را کنار بگذارند بنابراین به گذاشتن حجاب ادامه دادند حتا بسیاری از زنان تحصیلکرده و بالطبع زنان بی حجاب هم به صورت داوطلبانه حجاب بر سر گذاشتند. این زن های تازه محجبه، نمادی از صحنه ی فرهنگ ایران زمین شدند. آنها همه جا دیده می شدند در محل های کار، در دانشگاه ها و حتی در مکان های مربوط به دربار.” (میلانی، 37). اما همین حجاب اختیاری که در سال های منتهی به انقلاب، نماد فرهنگ و سنت ایرانی در برابر فرهنگ غربی تلقی می شد پس از پیروزی انقلاب و روی کار آمدن دولت دینی، تبدیل به اجبار شد. همانطور که میلانی هم بر آن تأکید می گذارد حجاب اجباری در نتیجه به یک واقیعت تبدیل شد و در طی مراحل مختلفی به فرهنگ زنان و جامعه ایران معاصر تحمیل شد.
در حقیقت در زمان انقلاب هم حجاب از حیطه ی امری شخصی به نمادی سیاسی مبدل شد بسیاری از آنهایی که معتقد به حجاب نبودند برای همراهی با دیگران حجاب بر سر گذاشتد. به عبارت دیگر حجاب یک نوع همگرایی در میان نیروهای مختلف زنان برای مخالفت با اصلاحات محمدرضاشاه ایجاد کرد. همانطو ر که هاله افشار نیز در این خصوص می نویسد:” زنان مسلمان ایران بسیار فعال در انقلاب شرکت کردند و برای بازگشت به ارزشهای اسلامی، سکولاریسم را که به اعتقاد آنان نماد امرپالیست غربی بود رد کردند. در طرفداری از بازگشت به ارزشهای اسلامی آنها در پی بازگشت به ریشه های تاریخی بودند و همینطور خواهان بازیافتن حیات و اسلام ناب آغازین شدند ( افشار 117). اسلامیزه کردن شرایط بعد از انقلاب و دادن نقشهای خانگی به زنان، حوزه ی فعالیت سیاسی و قدرت زنان را کم ارزش کرد و تنها زنان را به عنوان اعضای وابسته ی به قدرت در جامعه تعریف کرد. اما همین حجاب که به صورت آهسته و نمادی وارد فرهنگ ایران گشت و کم کم تبدیل به قانون گشت. به عبارت دیگر در انقلاب بعد از ایران حجاب معنای متفاوتی پیدا کرد، معنایی که توجیهی برای اجباری بودن آن به تدریج و در سال های بعد از انقلاب گردید. فرزانه میلانی در خصوص معنای جدید حجاب در ایران بعداز انقلاب می نویسد: “بنابراین حجاب معنای متفاوتی پیدا کرد که تا حدو د زیادی با مفاهیم سنتی آن متفاوت بود. برای مثال اینگونه بحث می شد که حجاب کشور را از ایدئولوژی های بیگانه رها می کند و استقلال زنان را از تسلط و شیوه های غربی حفظ می کند” ( میلانی، 37).زنانی که در زمان انقلاب حجاب را نشانه همبستگی با دیگر اقشار جامعه و مبارزه با شاه و لیبرالیسم غربی می دانستند غاقل از اینکه همین راه را برای سرکوب بیشتر آنان در سالهای بعد بازکرد. ارائه ی الگوهای اسلامی هم که در طول این مدت از سوی متفکران اسلامی انجام شده بود نقش مهمی در تشویق به پوشش قرار دادن زنان داشت.حجاب نماد مبارزه با تهاجم غربی و سیاستهای امپریالیستی شده بود.
در واقع می توان گفت که ضرورت اجبار در حجاب زنان که پس از انقلاب مطرح و به قانون تبدیل شد گذشته از محفوظ قرار دادن به اصطلاح نوامیس مردم از چشم نامحرم و حفظ امنیت و رفاه اجتماعی، در واقع نماد مبارزه با امپریالیسم و بسط ایدئولوژی اسلام سیاسی بود که پیشتر، بذر آن توسط نیروهای مذهبی که خواهان کسب قدرت سیاسی بودند در دهه های قبل از پیروزی انقلاب کاشته شده بود. اما آن واقعیتی که همه ما امروز شاهدش هستیم این است که گذشته از یک نماد سیاسی (به عنوان ایستادگی در برابر برهنگی زن مدرن غربی که سی و سه سال است مدام از سوی نهاد های حاکم تبلیغ و تقویت می شود)، متاسفانه نه تنها باعث حفظ مقام و شأن زنان نشده است و حضور آنان در اجتماع را امن نکرده است بلکه به عنوان ابزاری برای سرکوب بیشتر و کنترل و تحت الحفظ نگه داشتن زنان در خانه و به دور از مسؤلیت های برابر با مردان، استفاده شده است. در واقع حجاب در ایران معاصر، بیشتر از آنکه ملهم از خرد و آگاهی نیمه ی جامعه، و یا منبعث از باور فردی معتقدان به این مقوله ی شخصی، باشد متاسفانه به سمبلی سیاسی و بدل از قدرت مبدل شده است که “وجه اختیاری” خودش را در زیر سایه ی سنگین همین روابط سیاسی مردسالار، به کل از دست داده است. حتی مسئله حجاب در بسیاری از مواردی (که این روزها هم شاهدش هستیم)تبدیل به بهانه ای برای دستگیری و دخالت در حوزه ی شخصی بسیاری از زنانی شده است که در زمینه های مختلف فرهنگی و مدنی فعالند.
می توان گفت که این سمبل سیاسی بسته به محیط های اجتماعی تعریف می شود که ازحوزه ی خصوصی شروع می شود و به حوزه ی عمومی تعمیم می یابد. علاوه بر این، حجاب و پوشش زن (چه زن مسلمان و چه غیر مسلمان) در کشور ما امری فردی تلقی نمی شود بلکه تحت کنترل دولت قرار دارد و با حضور نیروهای اقتدارگرا ( و بکارگیری نیروهای انتظامی) برای فشارآوردن به زنان، هر روز بیشتر از روز پیش، از حوزه ی اختیار و آگاهی فردی زنان، فاصله می گیرد. سی و سه سال است که حجاب و پوشش زن ایرانی به ابزاری در دست قدرت سیاسی تنزل یافته که دائما در سطوح مختلف اجتماعی سیاسی و به نفع تثبیت قدرت دولت های اقتدارگرا، عمل می کند. این فعالیت به طور سیستماتیک بر روابط خصوصی و خانوادگی افراد نیز تاثیر گذاشته و باعث ایجاد تنش و برهم خوردن تعادل در حوزه ی استقلال فردی و آزادی های شهروندی زنان هم شده است. هر کس که علیه این حوزه ی اقتدارگرا بایستد، از نظر دولت، خاطی محسوب شده و مستحق مجازات است. به طور ی که در سال های گذشته و حتی در شرایط کنونی دیده ایم که بسیاری از اتهامات علیه زنان همین نداشتن حجابی بوده است که اغلب نیز این خطا در حوزه ی زندگی خصوصی و فردی آن ها (از جمله در جشن ها و مهمانی ها) اتفاق افتاده است نه لزوماَ فقط در حوزه ی عمومی.
اما ریشه های فرهنگ حجاب و سرکوب ناشی از آن، تنها محدود به حوزه ی سیاسی نیست بلکه پایه های این نوع رفتار در فرهنگ سنتی و با توصیه های دینی و ایدئولوژیک شکل گرفته است. در واقع فرهنگ پوشش به خودی خود تنها مسئله ی مورد مناقشه نیست بلکه این فرهنگ همراه با تئوری های مختلف و نظریه های دینی و آرمانشهری در لایه های اجتماعی بازآفرینی می شود، و به نوعی از سوی اغلب نیروهای سیاسی و انقلابی، حمایت شده است. در واقع زنان تشویق به داشتن حجاب می شدند چرا که به صلاح عموم جامعه و تقویت کننده ی مبارزات ملی گرایی و ایستادگی در برابر غربی گرایی بود. برای مثال یکی از این الگوها، تشویق الگوهای فرمانبردار است. “هاله افشار” در مورد الگو های فرمانبردار که پس از انقلاب ارائه شد می نویسد: “زنان تبدیل به حاملان بیرق شرف و آبروی حکومت، بعد از انقلاب در ایران شدند. آبروی حکومت به این بستگی داشت که زنان چه قدر خوب حجاب داشته باشند و همینطور تا چه حد رفتار مناسبی داشته باشند و مخصوصاَ چه قدر همسران مطیعی باشند و تا چه حد وظیفه شناس باقی بمانند. این خواست فرمانبری، هسته اصلی سیاست جنسیتی اسلام است. زنان غیر مطیع، کانون اصلی طغیان و فتنه به چشم می آیند و همینطور دلیل اصلی فروپاشی نظم سیاسی کنونی به نظر می رسند.”( افشار 127).
در واقع حجاب اجباری برای حذف فردیت و استقلال زنان در جامعه، خود به خو د پررنگ تر می شود. بنابراین بعد از انقلاب باز هم حجاب از حوزه ی شخصی و اختیاری زنان به ابزاری برای گسترش قدرت سیاسی دولت و سمبلی سیاسی مبدل شد.در جامعه ی کنونی ایران حاکمیت که با در دست داشتن بخش وسیعی از قدرت، در تلاش است تا از نقش هایی که خود برای افراد جامعه تعریف می کند استفاده شود دوباره الگوهای مطیع پذیری غلبه می کنند و مادامی که زنان، مثل چند سال اخیر، از حوزه های تعریف شده پا فراتر می گذارند و وارد فعالیت های مدنی و حق خواهانه می شوند این رفتارشان از جانب نیروهای اقتدارگرا تحمل نمی شود و در نتیجه آنها به عنوان یاغی و متمرد به قوانین اجتماعی، در نظر گرفته شده و با آنها (البته به بهانه ی پوشش نامناسب) برخورد خشونت آمیز می شود تا بار دیگر، نیمه جامعه، از سرکشی و حق خواهی توبه کند و همچون سابق، مطیع و دست آموز گردد.
طبیعی است که اگر متناسب با موقعیت، حجاب از حوزه ی شخصی به ابزاری سیاسی مبدل شود می توان قدرت و کنترل بر نیمه دیگر را بیشتر اعمال کرد و با سختگیرهایی بیشتر دامنه ی اعمال آن قدرت را وسعت بخشید. درواقع در اینجا هم مثل روابط خانواده، همان اتفاق می افتد که با طرح اجباری کردن حجاب زنان، حوزه ی شخصی و خصوصی افراد را تحت تاثیر قرار داد و به نوعی استقلال و حق زیستن برابر را از آن ها سلب کرد. در سایه ی این قدرت فراگیر سیاسی، حجاب اجباری مانعی برای رشد “آزادی فردی زنان و حق انتخاب آن ها” به عنوان اعضای برابر از جامعه ی ایران به حساب می آید فردیتی که در هاله ای از قدرت و کنترل ـ که مردان اختیار کرده اند ـ فرو می رود و دیگر قادر به نگه داشتن هویت مشخص خود نیست. فردیتی که مدام در سایه ی خشونت و برخوردهای مداخله آمیز در حقوق شهروندی زنان، خدشه دار می شود. وسعت بخشیدن به این مداخله خشونت آمیز نسبت به حریم زندگی زنان، با حضور نیروهای انتظامی در سطح شهرهای مختلف، آیین نامه های اجرایی و سخت گیرهای دولتی بی وقفه دنبال می شود. ولی آیا بهتر نیست به جای گسترش این نوع رفتار در قبال زنان که به نوعی نادیده انگاشتن حقوق شهروندی آنهاست مسئولان از خود بپرسند که این مسئله به بهانه ی تامین امنیت چه قدر توانسته است امنیت فردی و روانی زنان در جامعه را فراهم کند. و آیا گسترش این نوع نگاه که پوشش نادرست زنان دلیل عدم امنیت برای آنها در اجتماع می شود واقعاَ می تواند توجیه مناسبی برای این گونه برخوردها شود؟ تجربه نشان داده است که در طول سال های گذشته نه تنها این گونه رفتار به بهانه ی پوشش با زنان امنیت آن ها را تأمین نکرده است بلکه از بسیاری از فعالیت های اجتماعی هم محروم شان کرده است. بسیاری از زنان به خاطر مانورهای نظامی و خشونت در برخورد با حجاب شان مدام تحت شرایط ترس و دلهره قدم به خیابانها می گذارند. اگر این گونه برخوردها گسترده کردن دامنه ی قدرت نیست پس چه می تواند باشد؟
از همه ی اینها گذشته، با سرکوب زنان از طریق برخورد با حجاب، متاسفانه نوعی رفتار خشن در قبال زنان را عمومیت داده است. اجبار و اعمال فشاری که آزادی عمل و استقلال فردی شهروندی که می تواند در حوزه ی اجتماعی پررنگ تر شود از او گرفته شده و زنان سوژه ای برای اعمال قدرت حاکمیت وگروههای سرکوبگر و اقتدارگرا می شوند و در نتیجه، ساختارهای مردانه و پدرسالار هر چه بیشتر تحکیم و نهادینه می شوند. بنابراین حجاب بیشتر از آنکه امری اختیاری باشد درحوزه ی قدرت اجتمای و سیاسی معنا و هویت گرفته است و وجه اختیاری و شخصی خودش را از دست داده است و به ابزاری برای سرکوب و تسلط هر چه بیشتر نهادهای قدرت ایدئولوژیک، مبدل شده است. اما سوال اینجاست که تا چه حد این روند بر زندگی فردی زنان تاثیر خواهد گذاشت؟ آیا حجاب اکنون به عنوان ابزاری برای بنیادگرایان به منظور حمله به فعالیت های مسالمت آمیز زنان مبدل نشده است؟ آیا برای پرداختن این هزینه سنگین، زنان فردیت خود را در سایه روابط گسترده و تحمیل شده ی قدرت سیاسی ازدست نمی دهند و واقعاَ چه قدر این حجاب اجباری توانسته است مانع جنایت و جرم هایی چون تجاوز و همینطور قتل های ناموسی شود؟
به نظر می رسد مسئله فراتر از اینهاست و همان طور که این روزها بیشتر از گذشته شاهدش هستیم مقوله ی “حجاب” از امری اعتقادی و خصوصی، تنها حوزه ی اختیارات فردی زنان را محدود کرده و به عنوان بهانه ای برای اقتدارگرایان تبدیل شده تا فعالیت های شهروندی زنان را هرچه بیشتر به حاشیه برانند. حجاب اجباری از حوزه ی باورهای معنوی و قلبی زنان و از دایره ی عقاید مذهبی و شخصی شان خارج شده و متأسفانه در هر دو حوزه، معنا و کارایی خود را نیز از دست داده است و تنها می تواند نماد کنترل بر بدن زنان و گسترش قدرت سیاسی و تقویت الگوهای مطیع پذیر ساختن نیمی از جامعه را داشته باشد همان نقشی که در خانواده های سنتی نیز دنبال می شود.
منابع:
- مرنیسی، فاطمه.زنان پرده نشین و نخبگان جوشن پوش.ترجمه ی ملیحه مغازه ای. نشر نی 1380.
- “همدستی زنان طبقه متوسط در اجباری شدن حجاب”؛ نوشین احمدی خراسانی، مدرسه فمینیستی
- Afshar, Haleh. Women and Empowerment illustrations from the third world. New York: ST. Martins, 1998.
- Afshar, Haleh.Women and politics from third world. London:Routledge , 1996.
- Milani, Farzaneh. Veils and the Words, The Emerging Voices of Iranian Women Writers.New York: Syracuse ,1992.
منبع: مدرسه فمینیستی