ببخشید که تشکر نکردیم

نویسنده
سها سیفی

سهاسیفی

‏”حرفه خبرنگار” در حاشیه توقیف مجله زنان و خطاب به “آقایان” می نویسد:‏

خب این هم از مجله زنان. دوشنبه خبر آمد که مجله لغو امتیاز شده.نه با توجه به کاری که در مجله می‌شد بلکه با ‏توجه به سطح تحمل “آقایان” انتظار خبر را داشتیم اما این شکلی‌اش را انصافا نه!! حالا کمی از اثر این ‏‏”سورپرایز آخرسال” کم شده؛ عادت کرده‌ایم دیگر…اصلا کم‌کم داریم واکسینه می‌شویم. حالمان خیلی زود بد ‏می‌شود و خیلی زود هم خوب. الحمدالله مزاجمان کم‌کم خاکشیری شده.‏

زده‌ایم بر طبل بیعاری و حال همه‌مان خوب است. حال همه زنان در این سرزمین خوب است و صمیمانه از آقایان ‏عذرمی‌خواهیم. ما را ببخشید که “نرم و آهسته قدم برداشتیم تا مبادا که ترک بردارد چینی نازک صبوری شما”. ‏یادمان رفته بود که وقتی سنگسارمان می‌کنید، وقتی حکم به اعداممان می‌دهید، وقتی حذفمان می‌کنید، قدردان و ‏فروتن باشیم و از شما تشکر کنیم. خب زنیم دیگر؛ عقلمان ناقص است. تقصیر ما چیست که از دنده چپ شما بلند ‏شده‌ایم ؟ باور بفرمایید عیب از دنده چپ خودتان است.‏


‎ ‎چه معنی دارد آدم برود زیر قطار؟‎ ‎‏ ‏

‏”فرزام نامه” در حاشیه پیشنهاد غیرمشترک بودن کتاب های درسی دختران و پسران توسط علی احمدی سرپرست ‏این وزارتخانه که سودای وزارت دارد، از قول او و البته به طنز می نویسد:‏

ما باید مفاهیم الفبا را تغییر دهیم: ض مثل ضعیفه. م مثل مرد مثل سرور. اینها باید برود در فرهنگ ما جا بگیرد. ‏چه معنی دارد ریزعلی برود زیر قطار؟ او باید از حسین فهمیده الگو بگیرد و برود زیر تانک. تازه همین هم باید ‏در کتب درسی دختران حذف شود. ‏

این درسهای ما خطرناک هستند. شما می خواهید به کودکان بیگناه ما بالاخص دختران از همه جا بیخبر درس ‏پطرس فداکار بدهید؟ یک پسر بی تربیتی انگتشتش را می کند توی سوراخ آن وقت این را بیاییم به بچه ها آموزش ‏بدهیم؟ بیاییم بگوییم خطوط موازی در بی نهایت همدیگر را قطع می کنند؟ خطوط موازی غلط می کنند. ‏


‎ ‎دین یعنی بیعت. دموکراسی یعنی حق رای‎ ‎

‏”محمد قائد” در مطلبی تحت عنوان خبرهای بد برای دموکراسی می نویسد:‏

جوامع خاورمیانه در حال گذر از مرحله‌ای بینهایت دشوارند زیرا نسبت انتخابات عمومی به دیانت مثل این است ‏که دور محوطه‌ای دیواری بلند بکشیم اما چند متر را باز بگذاریم. زعمای مسیحیت و یهودیت هم باطناً انتخابات ‏عمومی را قبول ندارند اما ناچار به تحمل آن شده‌اند. ‏

اینکه در ایران کسانی بی‌تعارف می‌‌گویند حق هر نفر یک رأی؛ جاهل یا عالـِم، زن یا مرد، مؤمن یا دهری؛ قابل ‏قبول نیست، نه تازگی دارد و نه منحصر به این‌جاست. دین عملاً یعنی بیعت باایمان‌ترین آدمها با قوی‌ترین شمشیر ‏وسط میدان. انتخابات عمومی یعنی ازدحام عوام کالانعام، و رأی مخفی یعنی مجوّز زیرآبی‌‌رفتن و خروج از در ‏پشتی.‏


‎ ‎ما پل نمی سازیم، پل ها را خراب می کنیم‎ ‎

ققنوس در “نگاهی دیگر، نگاه ما” با توجه به مشاهداتش از یک میزگرد در تلویزیون صدای امریکا می نویسد:‏

مشکل اول از یک زمینه فرهنگی می‌آید. متاسفانه ما هنگام بحث بیش از آنکه بخواهیم “اتحاد” و “نقاط مشترک” ‏در بحث بیابیم، سعی در “خط‌کشی” و “منفک کردن” خود و نظرمان از دیگری داریم. ما بحث نمی‌کنیم که به هم ‏نزدیک شویم، ما بحث می‌کنیم که نقاط خاکستری بین ما و دیگران تبدیل به نقاط سیاه و سفید بشوند. ‏

ما پل نمی‌سازیم برای درک متقابل از نظرات یک‌دیگر، ما پل‌ها را خراب می‌کنیم و هرکدام خوشحال هستیم که در ‏دو سوی آب به تنهائی بر روی سرزمین فکری خودمان ایستاده‌ایم و حاکم آن قطعه کوچک و محدود هستیم. نهایت ‏تلاش‌مان هم این است که برویم سرزمین فکری دیگری را بگیریم. خواهان دوستی و حسن همجواری بین دو فکر ‏نیستیم‎.‎


‎ ‎تجربه نخستین روز از نخستین زندان‎ ‎

‏”دیزرتر” به مناسبت روز درخواست برای آزادی دانشجویان زندانی در ایران توسط بلاگرها؛ راوی حس و حال ‏کسی ست که برای نخستین بار زندان را تجربه می کند:‏

همیشه یه نفر هست که نتونه این سکوت محافظه کارانه رو برای مدت طولانی تحمل بکنه و بالاخره چفت دهنش ‏رو باز می کنه و خیلی محتاط سعی می کنه بهت نزدیک شه و هم از اوضاع و احوالت بپرسه و هم یه تست ‏شخصیت ازت بگیره. اوائل از بس محیط برات غیرقابل هضمه دوست نداری به کسی اعتماد کنی و به خودت ‏تلقین می کنی که می تونی همه کارهاتو خودت انجام بدی.‏

‏ ‏

شب اول مطمئن نیستی که قبل از خواب یکم چشمات خیس نشه، برای همین پتوی تخت رو می کشی روی سرت، ‏انگار نوئه. هر چند که نیست، ولی انگار برای تو نو به نظر می رسه. می کشی رو ی سرت اما بوی تازگیش ‏خفت می کنه، از طرفی جرئت پایین کشیدنش رو هم نداری، خودتو در حال تعادل نگه می داری، مطمئنی اگه یکم ‏خاطرات قبل از دستگیر شدنت رو مرور کنی، اشک که سهله ممکنه هق هق کنی و آبروت بره. واسه همین از ‏ترس هق هق کردن هم شده تا صحنه ی نوستالژیکی می خواد تو ذهنت مرور بشه سریع حواس خودت رو به چیز ‏دیگه ای پرت می کنی. روز ها و شب ها می گذره، دیگه یادت می ره اوائل چه برنامه ریزی واسه رفتارها و ‏نحوه برخوردت تو ذهنت نوشته بودی.‏


‎ ‎مثل هم‎ ‎

‏”سیاه مشق” فرق چندانی میان مجلس ششم و هفتم نمی بیند:‏

درسته که رییس مجلس گفت”مجلس در مشت دولت نیست و در پشت اوست” ولی… چرا به جایی رسید که مجبور ‏شد به وزرای ضعیف دولت نهم با لابی بزرگان همون جمع، رای بده یا بودجه ای را به تصویب برسونه که ‏خودش مطمئنه نباید به رای مجلس برسه ؟ ‏

اصلاح طلبان از مردم دور شدند و منافع حزبی و سیاسی شون رو بر منافع مردم ترجیح دادند اما مجلس هفتم با ‏منافع مردم چه کرد؟ من که نه اصلاح طلبم و نه اصولگرا و فقط یه ناظرم، مثل باقی مردم، معتقدم در هر ‏صورت مجلس ششم و هفتم در دور شدن از منافع مردم دقیقا مثل هم عمل کردند…‏

 

‎ ‎گاهی وقت ها، آدم از خودش خجالت می کشد‏‎ ‎

‏”ساز مخالف” می گوید حالا می فهمد تحریمی ها چه می گفتند:‏

گاهی وقتها آدم از خودش خجالت می کشد. در تمام این سالها من همیشه پتکی داشتم به نام «اصلاح طلبی» و آن ‏را بر سر احساس آنهائی می کوبیدم که نمی توانستند خاطرات تلخ جوانی شان را فراموش کنند. خاطراتی سرشار ‏از ظلم، واپسگرائی و امید نا امید شده! آنها درک نمی کردند من چطور می توانم به کسی رای بدهم یا برای کسی ‏کار کنم که بازیگر یکی از نقشهای اول تا هزارم سناریوی سرکوب ایدئولوژیک بوده. کسانی که در تاراج جوانی ‏هزاران انسان شریف این مملکت به نوعی مقصر بودند. ‏

من می توانستم با منطقشان مخالف باشم (که هنوز هم هستم) اما احساسشان را تمسخر و تحقیر نکنم. این روزها که ‏خودم تجربه می کنم چگونه عده ای جوانیم را به تاراج می برند حس آنها را هم درک می کنم و مطمئن نیستم که ‏سالها بعد من هم به اصلاح طلبان آینده در دل فحش ندهم که چرا ظالم را تطهیر می کنند.‏


‎ ‎مسئله، ممانعت از قدرتمند شدن ایران است‎ ‎

‏”ملکوت” هم معتقد است که مسئله، مسلح شدن ایران به “سلاح هسته ای” نیست. بلکه مسئله، مسلح شدن “ایران” ‏به سلاح هسته ای و در حقیقت ممانعت از شکل گیری یک ایران قدرتمند در منطقه است:‏

هیچ نوع نظام حکومتی – به صرف نوع نظام حکومتی – بازدارندگی اخلاقی ایجاد نمی‌کند. از این گذشته، حتی ‏نوع نظام حکومتی دموکراتیک هم نمی‌تواند ساز و کارهای لازم را برای ایجاد بازدارندگی اخلاقی حفظ کرده و ‏پیاده کند. باز هم نمونه‌اش خود آمریکاست و ماجرای حمله به عراق که در آن «دلیل» حمله به عراق چیزی اعلام ‏شد که از بن خطا بود. این قیاس‌ها را بگیرید و ادامه بدهید. ‏

با این نوع نگرش به قضیه، مسأله خیلی ساده می‌شد: همه چیز خلاصه می‌شود در دعوای ایران و آمریکا و قدرت ‏پیدا کردن ایران در منطقه. ایران و آمریکا اختلاف ایدئولوژیک دارند و مسأله هژمونی آمریکا در منطقه و در ‏جهان است. قلب مسأله این است: به همان اندازه که می‌توان گریبان ایرانی که آرمان دسترسی به انرژی هسته‌ای – ‏و حتی سلاح هسته‌ای – را دارد گرفت، می‌توان گریبان آمریکا و اسراییل را هم گرفت. جنگ، جنگ قدرت است، ‏نه مقابله‌ی ارزش‌های اخلاقی و بشری.‏


‎ ‎سزاوار چنین سرنوشتی نبودیم‎ ‎

‏”گنج ما در کنج زندان”: در شوره زار پس از انقلاب، مردد میان سارتر، رولان، بودا، هسه و صادق هدایت مانده ‏بودیم که جنگ درگرفت و به عشق ایـران و برای دفاع از هویت و شرافت مان به کارزار شدیـم اما امروز رانده ‏شده از گذشته و بی هیچ چشم اندازی به آینده، تکه های وجودمان را جستجو می کنیم که نـه از ترکش های صدام ‏بعثی که از فشار اختاپوسان زمان در هم شکسته شده و هر تکه به کناری پرتاب شده است. امروز مذهب داسی ‏شده برای کندن ریشه های هویت ملی مان. به خـدا ایران و ایـرانی سزاوار چنین سرنوشتی نبـود ‏