کوفی در تهران

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

کوفی عنان و دو تن از برندگان جایزه صلح نوبل به ایران رفتند و با شمخانی ملاقات کردند. بعدش هم با رفسنجانی ملاقات کردند. البته هیچ جا گفته نشده که اصولا کوفی عنان برای چه با شمخانی ملاقات کرده؟ آیا دیدارشان دوستانه بوده و می خواستند درباره خاطرات شان در جبهه حرف بزنند؟ این که بعید است، چون درست است که کوفی عنان اسمش شبیه اهل کوفه است، ولی حتی اگر این طور هم باشد خاطرات جبهه اش مال طرف عراقی است. و درست است که یک خانم ایرانی رئیس حزب سوسیال دموکرات آلمان شده، ولی کوفی عنان مطمئنا ایرانی نیست. تجارت هم که بنا نیست بکنند، چون اگر می خواست تجارت کند حتما یا با محسن رضایی ملاقات می کرد، یا با استاد مصباح یزدی یا مستقیما می رفت اوین پیش بابک زنجانی، یا می رفت پیش لاریجانی. اصلا شمخانی به تجارت ربطی ندارد. بعید هم می دانم که کوفی عنان بخواهد واسطه ایران و آمریکا شود تا ما با آمریکا مذاکره کنیم. الآن رابطه جواد و جان کری چنان داغ است که هنوز جواد توی فیسبوک پست نگذاشته جان کری لایک می چسباند روی آن سریع. یا جواد می خواهد برود دستشویی حتما با جان کری قبلش هماهنگ می کند که مبادا طرف تلفن بزند و گلاب به روی شما، جواد آقا  توی دستشویی باشد. پس باید یک کاری باشد که به شمخانی ربط داشته باشد. شمخانی هم که فعلا رئیس شورای امنیت ملی است و احتمالا تنها کاری که انجام می دهد رسیدگی به وضعیت میرحسین موسوی، زهرا رهنورد و کروبی رهبران جنبش سبز است. حالا چرا درباره این موضوع چرا کسی حرف نمی زند، ما اطلاعات دقیقی نداریم، فقط یک متن برای ما رسیده از مذاکرات نیم ساعته بین کوفی عنان و شمخانی که خودمان هم به آن مطمئن نیستیم، شاید اصل باشد، شاید هم نباشد.

کوفی عنان: سلام

شمخانی: سلام، بهتره زود نریم سر اصل قضیه.

کوفی عنان: البته من حامل پیامی هستم که …..

شمخانی: چشم، روی جفت چشمام کوفی جان، من پیام شما رو خودم شخصا می دم دست بشار و جیک ثانیه جوابش رو می آرم خدمت شما. لازم هم نیست برین سپاه قدس….

کوفی عنان: اوه نه، پیام برای بشار اسد نیست، من خودم با ایشون رابطه دارم، پیام من در مورد سه رهبر …

شمخانی: بله، متاسفانه هم قذافی، هم مبارک و هم صدام حسین راه غلطی در پیش گرفتند، ولی رهبری نظام ما با نرمش قهرمانانه راه صلح رو انتخاب کردند….

کوفی عنان: اووووه، نه، من نمی خواستم درباره آن سه نفر حرف بزنم، بحث من بر سر انتخابات سال ….

شمخانی: متوجه شدم، عالیجناب! خیلی عذر می خوام دیر گفتم عالیجناب. واقعا معذرت، نه که ما قبلا در کار نظامی بودیم، این تشریفات رو یادمون می ره، می خواستید انتخاب آقای روحانی رو تبریک بگید که واقعا اتفاق مهمی در استراتژی منطقه ایجاد کرد….

کوفی عنان: اوووووووووه، نه، سردار شمخانی، من خودم همون دو سه روز اول تلفنی به ایشون تبریک گفتم و ایشون خودش منو سراغ شما فرستاده تا در مورد…..

شمخانی: بله عالیجناب، گرفتم داستان چیه. حاج آقا فرمودند عالیجناب تشریف می آرن، منم هر موردی هست در خدمتم، سه تا اسیر لبنان هست که می خواین همین الآن ردشون کنیم برن اسرائیل، هیچ چی هم نمی خواد بدین، بالاخره پیش اومده دیگه….

کوفی عنان: اوووووووووووووووووه نه، شما نمی گذارید من حرفم رو بزنم، اجازه بدین به عنوان یک برنده صلح نوبل…..

شمخانی: من؟ من؟ من اجازه نمی دم، من اصلا کی هستم که به شما اجازه ندم؟ من قبول دارم که مواردی بوده که افرادی ناآگاه حقوق بشر رو نقض کردند و نگذاشتند افرادی در ایران حرف بزنند، همین الآن دستور می دم خانم نسرین خانم ستوده، آقای نوری زاد، آقای سلطانی، هر کی اسم بدین، بیاد اینجا تا صبح بشینید حرف بزنید. اصلا یعنی چی کسی نتونه حرف بزنه؟ اونی که نمی گذاشت حرف بزنیم رفته، دیگه خودم هستم و خودت، شما هر حرفی داری بزن، اصلا هر کی می خواد حرف بزنه….

کوفی عنان: اوووووووووووووووووووووووه نه، البته مسئله نقض آزادی بیان یکی از مسائل ماست، ولی من برای این موضوع نیامدم، اگر چه در این مورد هم حرف هایی داریم، بیشتر می خواستیم در مورد مسائلی که در حوزه عمل خود شماست حرف بزنیم که مهم ترین اونها ….

شمخانی: فهمیدم عالیجناب! فهمیدم، واقعا شرمنده ام کردی شما؟ اصلا به همه چی فکر می کردم جز همین یکی. گفتم شما هم می آیی، یه فرمایشی می کنی و می ری، اصلا فکر نمی کردم از اون سر دنیا بکوبی بیای اینجا حال ما رو بپرسی، اینجا من گزارش بدم، دقیقا، ما مشکل بودجه که داریم، مشکل ناهماهنگی داریم، مشکلاتی در همین موضوع ساده خدمات داریم که الآن شما دوازده دقیقه است اومدی، هنوز قهوه نیاوردن خدمت تون…

کوفی عنان: اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه نه نه نه، من نمی دونم چرا شما نمی گذارید من وارد بحث بشم، من خواهش می کنم شما فقط پنج دقیقه به من وقت بدین، من حرفم رو بزنم، من مثلا دبیر کل سازمان ملل بودم، برادر من! بگذار حرفم رو بزنم.

شمخانی: رو دو تا تخم چشمم عالیجناب! شما هر چقدر می خوای حرف بزن، می خوای بگی ما باید با شما در زمینه بین المللی برای صلح و عدالت و ثبات حرکت کنیم، چشم، حرکت می کنیم، اصلا باید حرکت کنیم. البته حالا که من گذاشتم شما پنج دقیقه حرف بزنید، این هم یادتون باشه که جهان نیازمند صداقت، صراحت و اتخاذ رویه‌های غیر تبعیض آمیزه، نه اینکه شما بیای اینجا ده دقیقه حرف بزنی، ولی ما نتونیم دو دقیقه از 700 ایرانی که محکوم به اعدام شدند در کشورهای مختلف جهان، حرفی بزنیم. این درسته؟ البته این افراد رو به ما تحویل بدین خودمون در جا اعدام شون می کنیم، ولی چرا باید ایرانی در کشور غریبه اعدام بشه، اون هم وقتی خود ما همه امکاناتش رو داریم؟ پس حالا که شما پنج دقیقه حرف زدید، بگذارید بعدش منم پنج دقیقه نه، فقط دو دقیقه حرف بزنم.

کوفی عنان: اوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه نه، علی آقا این حرفا که نیست، شما اگر درخواستی دارید، به من بگید من مذاکره می کنم، همون طوری که با شما می خوام مذاکره کنم، اصلا می خوام بگم که قرار بود من با برادرم نلسون ماندلا بیایم اینجا و با هم این درخواست رو مطرح کنیم…..

شمخانی: اوی اوی اوی اوی عالیجناب! حالا که پنج دقیقه شما درباره ماندلا گفتی، یاد شهدای جنگ خودمون افتادم. ایران سرزمین ماندلا بود، ما همیشه یادش رو گرامی می داریم، یاد کسی که با تبعیض نژادی مبارزه کرد و موسس گروه پیشکسوتان بود و از تلاش‌های این گروه در مسیر توسعه مفاهمه و گفت‌وگو برای صلح، عدالت و حقوق بشر قدردانی می کنیم و من به شما قول می دم که جمهوری اسلامی ایران از هر اقدامی در این مسیر استقبال می کنه. نه که فکر کنید یک اقدام، هر اقدامی.

کوفی عنان: اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه نه نه نه نه، علی جان، موسیو، حاجی! ببین، من و این سه برنده جایزه نوبل که اینجا علاف نیستیم، هستیم؟

شمخانی: نه، دور از جون، شما هر کاری داشته باشی ما برات می کنیم، اسیر داری ایکی ثانیه آزاد، می خوای سوریه کاری بکنی، هماهنگه، فلسطین، در خدمتیم، عراق، افغانستان، همه حله، شما برای چی علاف باشی؟ 

کوفی عنان: ما اصلا نمی خواهیم شما در جایی غیر از تهران کسی رو آزاد کنید، مسئله ما آزادی رهبران معترضان جنبش….

شمخانی: می خوای هماهنگ کنم همین الآن دعوت کنیم اوباما بیاد تهران و همین ساختمون رو بکنیم سفارت آمریکا؟ جون علی فقط لب تر کن، من خودم می کنم.

کوفی عنان: اوووووه نه علی جان، پسرم، برادرم، اوباما به من چه ربطی داره. من می خوام ….

شمخانی: مثل اینکه شما در جریان نیستی، نگی علی به من نگفت، ببین برادر، یک راهی بهت نشون می دم، نگی من گفتم، اگر گفتی مشغول ذمه ای. می ری پیش اکبر آقا، اون وقت می گیره می ری پیش علی آقای مجلس، علی آقای مجلس با اکثریت مجلس هماهنگ می کنه و برات وقت می گیره بری پیش آقا، وقتی رفتی پیش آقا، بهش همه اون چیزهایی که من نگذاشتم بهم بگی بهش بگو، خوب؟

کوفی عنان: خوب؟ بعدش؟

شمخانی: بعدش ایشون احتمالا دستور می ده که چون شما خیلی احترام داری خودت بری پیش موسوی و رهنورد و کروبی، بعد همون جا می بینی که حال شون خوبه. بعد می تونی تصمیم بگیری، تا زمان آزادی شون همون جا پیش شون بمونی. همه جور امکانات هم داریم، هیچ مشکلی نیست. منتهی زمان قطعی شو نمی تونم بهت بگم.

کوفی عنان: مثلا یک هفته…..

شمخانی: معلوم نمی کنه کوفی جان، ممکنه همین الآن آزاد شده باشند، ممکن هم هست یه سی سالی طول بکشه، شرمنده، این یکی رو قول نمی تونم بدم.