جنگ قدرت برای مذاکره با آمریکا

اکبر گنجی
اکبر گنجی

جنگ بر سر منابع کمیاب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت اجتماعی در جمهوری اسلامی ادامه دارد. هیچ قلمرویی مصون از نزاع نیست، حتی روابط بین الملل که حوزه ی “منافع ملی” است. موضوع حساس و خطرناکی چون “مسأله ی هسته ای” و قصه ی “رابطه یا عدم رابطه ی با آمریکا” نیز در این جنگ، از حاشیه به متن آمده و محوریت یافته اند.

ایران و آمریکا، طی 33 گذشته، به گونه ای همیشه با یکدیگر گفت و گو کرده اند. مواردی چون ماجرای سفر مک فارلین به تهران، گفت و گو درباره ی عراق و افغانستان، برخی از این موارد هستند. در نزاع هسته ای نیز طرف ایران، کشورهای پنج به علاوه ی یک هستند که آمریکا هم یکی از اعضای آن است. ضمن آنکه در واقع، طرف اصلی دولت آمریکاست و تا زمانی که مسائل ایران و آمریکا حل و فصل نشوند، امید چندانی به حل مسأله ی هسته ای نمی توان داشت.

گفت و گوی مستقیم ایران و آمریکا بر سر مسائل مورد اختلاف، و کوشش جهت حل آنها و برقراری روابط رسمی دوجانبه، تاکنون میسر نگردیده است. اما مسأله فقط و فقط مانعی چون آیت الله خامنه ای نیست، مسأله این نیز هست که هیچ یک از گروه های داخل رژیم نمی گذارد تا این پیروزی به نام فرد یا گروه رقیب ثبت شود. با اینکه بازگشایی سفارت خانه ی طرفین به سود “منافع ملی” ایران است، اما هر گامی از سوی یکی از جناح ها، توسط دیگر جناح ها در نطفه خفه می شود. برخلاف شعارهای “مرگ بر آمریکا” و “آمریکاستیزانه”، این برگ برنده ای است که همه خواهان آنند. از جمله، محمود احمدی نژاد و یاران و همفکرانش.

روزنامه ی ایران اینک مهمترین نشریه است که مواضع احمدی نژاد و همفکرانش را بیان می کند. در صفحه ی 2 ایران مورخ 30 فروردین 91 یادداشتی تحت عنوان شیر و گرگ منتشر شد. متن کامل این یادداشت در سایت “ندایی از درون” انتشار یافته است[1]. این یادداشت نه تنها اکبر هاشمی رفسنجانی را به عنوان رهبر اصلی فتنه قلمداد می کند، بلکه او را رهبر جریان سرنگون ساز دولت احمدی نژاد و در حال مذاکرات غیرعلنی با دولت آمریکا معرفی می نماید. مدعیات مقاله درباره ی نقش هاشمی در سرنگونی احمدی نژاد- که بارها توسط غلامحسین الهام، جوانفکر، و دیگر یاران احمدی نژاد تکرار شده است- مد نظر این نوشتار نیست.

احمدی نژاد و یارانش مدعی هستند که هاشمی رفسنجانی و نیروهایش پیش از این گفت و گوهای فضاحت بار، خیانت آمیز و توافقات ننگینی با آمریکا و دولت های غربی داشته اند:

“دیگران پیش تر هنرنمایی های خود را با فضاحت هایی چون «مک فارلین» در سال 65،مذاکرات مخفیانه و بدون هماهنگی در 13 دسامبر و 23 نوامبر 2002 بر سر مسئله افغانستان که تنها یک ماه و نیم بعد در 28 ژانویه ایران از طرف جرج بوش عضوی از محور شرارت معرفی شد، ننگ نامه سعدآباد ۲۹ مهر ۸۲ (۲۱ اکتبر ۲۰۰۳) که همه تاسیسات هسته ای کشورمان را به محاق و پلمپ برد، ننگ نامه پاریس 25 آبان 82 (16 نوامبر 2003) که طرف خائن داخلی پذیرفت کلیه فعالیت‌های مربوط به غنی‌سازی و بازفرآوری مانند ساخت، تولید، نصب، آزمایش، سرهم‌بندی و راه‌اندازی سانتریفیوژهای گازی، و فعالیت‌های مربوط به جداسازی پلوتونیوم را متوقف کند، ننگ نامه بروکسل ۴ اسفند ماه ۸۲ (۲۳ فوریه ۲۰۰۴) که به توقف ساخت و ساز سانتریفیوژ ها و حتی قطعات یدکی آنها منجر شد، التماس نامه معاون وزیر خارجه وقت در سال 2003 به آمریکا و در ادامه نامه ای که جمعی از مجلسیان ششم در قالب پیشنهاد به رهبری نوشتند و از او خواستند جام زهر را بنوشد را به طور اختصار اشاره کرد”.

هاشمی رفسنجانی به عنوان رهبر فتنه، همچنان به گفت و گوی با دولت های غربی به رهبری دولت آمریکا ادامه می دهد تا خود را به عنوان “وزنه ای در داخل کشور” به آنها مطرح سازد و با خیانت در ماجرای هسته ای و ارتباط با اپوزیسیون برانداز، دولت احمدی نژاد را سرنگون کند. اصول گرایان هم کاملاً فریب خورده و بازیچه ی هاشمی شده اند. می نویسد:

“بگذارید قسمتی از قطعات ناگفته ی این دوره ی یک ماهه را کنار هم چینش کنیم: 1- جاسوس فراری[ حسین موسویان] که به عنوان رابط و سفیر راس فتنه[هاشمی رفسنجانی]، اکنون در پوشش مضحک “محقق مهمان” در دانشگاه “پرینستون آمریکا” مشغول فعالیت های ضد نظام است، با توجه به ماموریت محوله، طی سرمقاله ای که روزنامه ی “بوستون گلوب” منتشر کرد،‌ یک بسته ی پیشنهادی را برای مذاکرات هسته ای به دو طرف مذاکره کننده ارائه می کند. 2- سفیر دوم[حسن روحانی] در 7 فرودین ماه و به بهانه ی دیدار با خانواده خود وارد وین می شود تا در کنار آقازاده ی فراری[مهدی هاشمی]،‌ پیام های خود را به طرف های اروپایی منتقل کند. 3- آقای سخنگوی اسبق[عطاء الله مهاجرانی]، به همراه یک پیام کتبی از طرف راس فتنه راهی عربستان می شود تا هماهنگی های لازم با طرف سعودی و فرستاده ی آمریکایی در ریاض صورت پذیرد. 4- نفر بعدی از طرف “ضلع سوم فتنه” و در قالب سهمیه ای که مادام العمر برای وی در حج در نظر گرفته شده در پوشش سفر زیارتی راهی عربستان می شود تا پیام بعدی را به طرف سعودی و آمریکایی منتقل کند. 5- طولی نمی کشد که “دبیر” راس فتنه[محسن رضایی] بر تغییر محل مذاکرات تاکید کرده و آن را پیامی برای طرف ترک قلمداد می کند. 6- در حین و هم زمان با این توفان ناپیدای حوادث،‌ راس فتنه حرف نهایی را در قالب یک مصاحبه با عنوان “رابطه ی با آمریکا”‌ عمومی می کند و هم زمان 7- چالش انگیزان برنامه های خود را با کلیدواژه ”توفان تورم” و طرح برکناری یکی از مسئولان خدوم به بهانه های واهی، در موازات با نامه نگاری به مقامات عالی نظام پی می گیرند[نامه ی علی لاریجانی به رهبری]“.

معنای این پازل مخالفت احمدی نژاد و همفکرانش با مذاکره ی با آمریکا نیست. احمدی نژاد قطعاً خواهان گفت و گوی مستقیم با آمریکاست. منتها از نظر آنان، دیگران نه تنها مذاکره کننده ی خوبی نیستند، بلکه کارشان به خیانت به کشور می انجامد. اما احمدی نژاد قهرمان گفت و گوی از موضع عزت، حکمت و مصلحت است. او پشت حریفان قدر را به خاک می مالد. تمامی این مدعیات که به اصطلاح بیانگر توطئه ای از سوی هاشمی و نیروهایش می باشند، برای انکار مذاکره نیست، برای اثبات این امر است که مذاکره ی با آمریکا باید به وسیله ی احمدی نژاد صورت گیرد. می نویسد:

” هیچ دولت و هیچ مسئولی نزد مردم و رهبری امین تر،‌ قوی تر و مستحق تر برای نشستن پای میز مذاکره با قدرت های جهانی چون آمریکا، جز این رئیس جمهور و تیم همراهش نیست”.

همه ی آن مقدمات برای استنتاج این مدعاست. احمدی نژاد باید با آمریکا مذاکره نماید، نه هیچ زمامدار دیگری. نمونه ی دیگری از این رویکرد را در نوشته ی حسین کچوئیان- یکی از اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی منصوب آیت الله خامنه ای- می توان دید. او به شدت به مواضع هاشمی در رابطه ی با آمریکا می تازد. در گام اول مسئولیت بسیاری از رویدادهایی را که اینک هاشمی افراطی، خودسرانه و ماجراجویانه به شمار می آورد، به گردن خود او می اندازد. می گوید هاشمی رفسنجانی :“که برای حداقل دو دهه نفش تعیین کننده و بعضا بلامنازعی در روند انقلاب و سیاست های نظام خاصه در صحنه ی بین المللی داشته است، چگونه می تواند با احاله ی مسؤلیت بعضی از رخدادها به گردن باصطلاح “افراطی ها” و یا “خودسرها”، سخن از ضرورت اجتناب نظام از “ماجراجویی” به میان آورد؟…شکل گیری تشکل هایی چون حزب الله و حماس با حمایت نظام اسلامی دقیقا در همان سال هایی اتفاق افتاده است که وی چه به صورت مستقل و چه در هیأت حامی و مدافع عمده و اصلی دولت آقای موسوی در کشور و بویژه در عرصه ی روابط منطقه ای و بین المللی نقش عمده و غیرقابل جایگزینی داشته است…نمی تواند نقش خود در دیگر سیاست های کشور از جمله حمایت از مقاومت را انکار کرده و با ماجراجویانه تلقی کردن این حمایت ها به گشایش پرونده سیاسی تازه ای برای خود اقدام کند، خاصه اینکه همگان نقش وی را در معاملات مختلف با غربی ها در موضوع گروگان های غربی به عنوان واسطه با گروه های مقاومت در این سال ها بخوبی می دانند…هاشمی این نوع اقدامات[ترور رهبران کرد در رستوران میکونوس آلمان] را از قبیل ماجراجویی ها و اعمال نیروهای افراطی خودسر در دوران ریاست جمهوری خویش دانسته است…بر فرض صحت آنچه در مورد میکونوس گفته است، اقدام کشور علیه رهبر گروه تجزیه طلب دموکرات کردستان و عامل قدرت های غربی در انجام عملیات خرابکارانه علیه شهروندان و منافع کشور، اساسا قابل طرح است، چه رسد به اینکه ماجراجویانه قلمداد گردد”.

کچوئیان در گام دوم از تغییر بنیادین مواضع هاشمی خبر می دهد. می گوید که هاشمی:“با تغییر جایگاه خود از موضع کشورها و مردم تحت سلطه ی مظلوم به جایگاه نظام جهانی سلطه با گرفتاری در دام منطق استکباری، معقولیت واعتدال را در معنایی مطابق منافع آنها فهم می کنند”.

گام سوم کچوئیان اساسی است. می گوید، هرکس(از جمله موسوی و کروبی و هاشمی) با انقلاب زوایه می یابد، زبانش، به زبان دولت آمریکا علیه جمهوری اسلامی مبدل می شود. اما نکته ی مهمتر در مدعای او، تأیید مواضع محمود احمدی نژاد است. می گوید:

“آیا تأسف بار و عجیب نیست که موسوی با همان زبان وادبیاتی که نظام سلطه ی غربی وی را در زمان تصدی نخست وزیری به خاطر دفاع دولت از ملل تحت ظلم و نیروهای مقاومت در جهان خاصه کشورهای اسلامی به ماجراجویی متهم می ساخت، احمدی نژاد را در رقابت های انتخاباتی به اتخاذ سیاست های ماجراجویانه متهم می کند”.

بدین ترتیب، اگر قرار بر مذاکره ی با آمریکا باشد، این عمل باید توسط احمدی نژاد صورت گیرد، نه هاشمی و هکفرانش یا اصلاح طلبان. یاران احمدی نژاد در 4 اردیبهشت دوباره به این موضوع بازگشتند تا نشان دهند که مذاکره ی با آمریکا باید توسط آنها صورت بگیرد. روزنامه ی ایران 4/2/91 در مقاله ای تحت عنوان “مرزبندی شفاف احمدی نژاد با هاشمی”، به اختلافات بنیادین این دو در حوزه های مختلف اشاره کرده و نوشته است:

“مبنای سیاست خارجی هاشمی رفسنجانی بر اساس استراتژی “تنش زدایی” در سایه ی “تعامل مخفیانه” بود در حالی که دکترین احمدی نژاد با توجه به سه اصل عزت، حکمت و مصلحت که برگرفته از دیدگاه‌های مقام معظم رهبری است، بر اصل تهاجم “دیپلماسی عمومی” استوار شده است”.

سپس به نتایج این دو سیاست متفاوت پرداخته و سیاست های هاشمی را “واپسگرا و مرعوب” نامیده است. به عنوان یک نمونه، به موضوع نزاع هسته ای با غرب اشاره کرده و می نویسد:

“چه کسی است که نداند تیم مذاکره کننده ی هسته‌ای[دوران خاتمی] هم اسماً و هم رسماً توسط شخص هاشمی مدیریت می‌شد و به وی نزدیک بود. این شروع یک مبارزه ی نفسگیر بود که در آن طرف غربی بدون هیچ مقاومتی فقط از ما امتیاز می ‌گرفت و جالب آن که صحنه گردان این عقب نشینی های تاریخی کسی جز هاشمی رفسنجانی نبود”.

وقتی یاران احمدی نژاد، تفاوت سیاست های این دو را در زمینه ی هسته ای فهرست می کنند، محل نزاع به هیچ وجه مذاکره و عدم مذاکره ی با آمریکا نیست، بلکه محل نزاع این است که هاشمی و پیروانش- که به طور طبیعی اصلاح طلبان و سبزها و اصول گرایان مخالف احمدی نژاد را در بر می گیرد- مذاکره کنندگان مرعوبی هستند که همه چیز را به آمریکا و غرب واگذار می کنند، اما احمدی نژاد قهرمان قدرتمندی است که دائماً پیش رفته و از آمریکا و دیگر دولت های غربی امتیاز می گیرد. ایران در ادامه می نویسد:

“فهرست این عقب‌نشینی ها را می ‌توان اختصاراً به این شرح لیست کرد :

1- مذاکرات مخفیانه و بدون هماهنگی در 13 دسامبر و 23 نوامبر 2002 بر سر مسئله ی افغانستان که تنها یک ماه و نیم بعد از آن، جمهوری اسلامی در 28 ژانویه از طرف جرج بوش به عنوان عضوی از محور شرارت معرفی شد.

2- مذاکرات سعدآباد مورخه ۲۹ مهر ۸۲ (۲۱ اکتبر ۲۰۰۳) که همه ی تأسیسات هسته ای کشورمان را به محاق و پلمب برد.

3- مذاکرات پاریس مورخه 25 آبان 82 (16 نوامبر 2003) که طرف داخلی پذیرفت کلیه ی فعالیت‌های مربوط به غنی‌سازی و بازفرآوری مانند ساخت، تولید، نصب، آزمایش، سرهم‌بندی و راه‌اندازی سانتریفیوژهای گازی و فعالیت‌های مربوط به جداسازی پلوتونیوم را متوقف کند.

4- مذاکرات بروکسل مورخه ۴ اسفند ماه ۸۲ (۲۳ فوریه ۲۰۰۴) که به توقف ساخت و ساز سانتریفیوژها و حتی قطعات یدکی آنها منجر شد.

5- التماس نامه ی معاون وزیر خارجه ی وقت در سال 2003 به امریکا که در آن بر توقف کلیه ی فعالیت های مرتبط با غنی سازی، قطع همکاری و کمک به حزب الله لبنان و جنبش جهاد اسلامی فلسطین و… اشاره شده بود.

اما از این سو دیپلماسی عمومی و تهاجمی احمدی نژاد را می ‌توان تنها به صورت لیست وار اشاره کرد:

1- ضربه تهاجمی در قالب ارسال نامه‌های سرگشاده به سران استکبار جهانی از جمله نامه ای که در 17 صفحه به جرج بوش در 18 اردیبهشت 85 (8 مه‌2006) ارسال شد.

2- همچنین نامه هایی که به مرکل در 29 تیر 85 (20 جولای 2006)، سارکوزی در آبان ماه ۱۳۸۶ ( نوامبر ۲۰۰۷)، پیام تبریک به باراک اوباما در 16 آبان 87 (6 نوامبر 2008)،‌ پاپ بندیکت شانزدهم در 14 مهر 89 (5 نوامبر 2010) فرستاده شد.

3- حضور هر ساله و متفاوت در مقر سازمان ملل با سخنان عزتمندانه و تأثیر گذار

4- درخواست مناظره از سران استکبار جهانی و تحقیر کردن آنها به واسطه ی ضعف استدلال و فرار آنها از این موضوع

5- دیدار با شورای روابط خارجی آمریکا و‌ جامعه دانشگاهی ایالات متحده من جمله دانشگاه کلمبیا

6- به چالش کشیدن ماهیت وجودی رژیم صهیونیستی

7- مناظرات داغ با مجریان دست نشانده این تفکر

8- مذاکرات عزت آفرین با 1+5 شامل مذاکرات “ژنو1” (سال 2007- 29 تیر ماه سال 1387)، مذاکرات “ژنو2” (سال2008- 10 مهر 1388)، مذاکرات “ژنو3” (سال2010- 15 و 16 آذر 1389 ) و مذاکرات “استانبول” (ژانویه سال2011- دوم بهمن 1389) و مذاکرات استانبول 2

‌ 9- علی الخصوص 3 دوره مذاکرات مستقیم ایران و امریکا بر سر موضوع عراق شامل دور اول مذاکرات در 7 خرداد 86 (28 مه‌2007)، دور دوم 2 مرداد 86 (24 جولای 2007) و دور سوم در 15 مرداد 86 (6 آگوست 2006)”[3].

بزرگ جلوه دادن قدرت هاشمی رفسنجانی در شرایط کنونی دروغی بیش نیست. او دیگر در موقعیت گذشته قرار ندارد که قادر به این نوع قدرت نمایی ها باشد. حتی کچوئیان نیز به این امر اشاره کرده و می گوید:

“روشن است پس از شکست آقای هاشمی در انتخابات سال 84 و زاویه گیری تدریجی وی نسبت به کلیت نظام خاصه بعد از فتنه سال 88، عدم امکان پیگیری این مواضع از جایگاه گذشته و به شکل سابق آن از درون ساختار حکومتی دلایل اصلی این تحول می باشد”.

هاشمی فاقد قدرت گذشته، درباره ی مذاکرات هسته ای در استانبول گفته است: “این مذاکرات و نتایج آن نشان داد هرگاه در مذاکرات با منطقی صحیح بر اصول تأکید شود، بازتاب سازنده و مثبتی در داخل و خارج از کشور را شاهد خواهیم بود”.

مذاکره ی با آمریکا و برقراری روابط رسمی میان دو کشور نه تنها به سود “منافع ملی” ایران است، بلکه به نفع پروسه ی بهبود وضعیت حقوق بشر و گذار مسالمت آمیز به نظام دموکراتیک است. کشورهای زیادی از قطع روابط ایران و آمریکا و نزاع این دو دولت سودهای کلان اقتصادی و سیاسی برده و می برند.

دولت آمریکا به عنوان بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی جهان، به طور طبیعی به دنبال “منافع ملی” خویش است. صدها نقد بر عملکرد این دولت می توان وارد آورد که در کجاها دست به چه اقداماتی زده است، اما قطع روابط و دشمنی و کشاندن کشور به ورطه ی نابودکننده ی جنگ با آمریکا هیچ توجیهی ندارد. از فرصت پدید آمده ی موجود باید استفاده کرد و مستقیماً وارد مذاکره ی با دولت آمریکا جهت حل کلیه ی مسائل و برقراری ارتباط شد. مسأله ی ایران و ایرانیان این نیست که چه کسی روابط دوباره را ایجاد خواهد کرد، مسأله این است که ایران گرفتار جنگ نشود، تحریم های گسترده ی اقتصادی لغو گردد تا درد و رنج مردم کاهش یابد، حقوق ایران در سطح جهانی و منطقه ای و داخلی به رسمیت شناخته شود، و دولتی ناشی از آرای آزاد مردم بر سر کار آید. “دموکراسی برای ایران” و “صلح عادلانه برای منطقه” باید در دستور کار قرار گیرد.

روشن است که مذاکره کنندگان باید دارای تخصص بوده و “منافع ملی” ایران اساس کارشان باشد، نه ترجیحات دیگر. “موجودیت ایران” و “حقوق اساسی مردم” اش مهم است. اما این هم روشن است که آیت الله خامنه ای افراد وفادار به خود را به مذاکره می گمارد. احمدی نژاد در سطح روابط بین الملل کارهایی که کرده، نه تنها به مناقع ملی ایران زیان های بی شماری وارد آورده، بلکه به جمهوری اسلامی که بقا و تقویت اش آرزوی زمامداران بوده و هست، صدمات جبران ناپذیری زده است. دولت های غربی نیز به او به چشم فرد نابخردی می نگرند که به دنبال ویرانی و نابودی است. این را رهبر جمهوری اسلامی نیز می داند.

عدم مذاکره و برقراری روابط رسمی با دولت آمریکا به این دلیل نیست که در حالت روابط رژیم نوکر آمریکا خواهد شد، چرا که در این صورت همه ی کشورهایی که با آمریکا دارای رابطه هستند را باید نوکر بالفعل آمریکا خواند. از سوی دیگر،”ترس از نوکری”، ترس از خود است. اگر آدمی در خود(جمهوری اسلامی به رهبری ولی فقیه) ظرفیت نوکری را نبیند، چنان ترسی بر او مستولی نخواهد شد. بدیهی است که آیت الله خامنه ای خود را “رهبر مسلمین و مستضعفین جهان” به شمار می آورد، چنین مدعایی با مدعای نوکری ناسازگار است.

عدم مذاکره و برقراری روابط، به دلیل وجود طرح “تغییر رژیم” است. هدف اصلی آیت الله خامنه ای بقای جمهوری اسلامی و اصل ولایت فقیه است. مهمترین درخواست او تضمین کنار گذاشتن پروژه ی سرنگونی جمهوری اسلامی توسط دولت های غربی به رهبری دولت آمریکا است. ظاهراً دولت اوباما حاضر است در نهایت تا این حد پیش رود. هیلاری کلینتون در 24 فروردین 91 به مناسب مذاکرات استانبول گفت که غیرنظامی بودن برنامه ی هسته ای ایران باید روشن شود و افزود:

“ما به دنبال نتایج ملموس هستیم و البته در یک مذاکره، ما درک می‌کنیم که ایرانی‌ها به دنبال تضمین‌ها یا اقداماتی از جانب ما خواهند بود که ما به طور قطع این تضمین‌ها و اقدامات را مد نظر خواهیم داشت”.

بخشی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی مخالف برقراری روابط میان آمریکا و ایران است و واکنش خصمانه ی دولت آمریکا با جمهوری اسلامی را به سود مخالفان قلمداد می کند. تا حدی که من می فهمم، این دیدگاه نادرست است. برای اینکه هدف اصلی مخالفان باید گذار از رژیم استبدادی موجود به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر باشد. از منظر دموکراسی خواهی، تجربه ی تاریخی “پیمان هلسینکی” در سال 1975 میان غرب و شرق نشان دهنده ی آن است که همان تجربه می تواند در رابطه با ایران تکرار شود و این امر به سود پروسه ی گذار به دموکراسی است.

 

پاورقی :

1- روزنامه ی ایران، “مرزبندی شفاف احمدی نژاد به هاشمی”، 4اردیبهشت 91، ص اول.