گوئیدو رامپولدی
تهران در فاصله کوتاهی دوبار دیپلماسی غربی را غافلگیر کرد، ابتدا بعد از شنیدن خبر رسیدن جایزه صلح نوبل به اوباما و فرستادن پیام تبریک و بعد اعلام خبر صدور حکم اعدام برای سه نفر از زندانیانی که تنها جرمشان مبارزه برای رسیدن به آزادی است.
اگر حکومت ایران تک صدایی بود می توانستیم به این نتیجه برسیم که این بازی دوگانه نشاندهنده استراتژی جدید ایران است: یعنی دادن علامت سیگنال به آمریکا به منظور بی انگیزه کردن مخالفان و توجیه کردن آنها نسبت به این موضوع که نباید چشم امید به حمایت آمریکا و کلا غربی ها داشته باشند. اما حکومت ایران تک صدایی نیست و اصولامشکلش هم همین پیچیدگی سیستم قدرت است که در آن مراکز تصمیم گیری متعدد وجود دارد.
بنابر این این احتمال وجود دارد که صدور احکام اعدام از سوی بخش اولترا تندرو و دقیقا بر ضد گرمی روابط ایران و آمریکا صادر شده باشد که به چشم آنها بی ارزش شدن انقلاب خمینی است و آن هم درست در زمانی که مام میهن قادر است در مقابل شیطان بزرگ سرش را بالا بگیرد.
به هر حال تصمیم اکنون با غرب است. اگر آن سه نفر که قتلی هم مرتکب نشده اند، اعدام شوند، چه باید کرد؟ باید نسبت به آن بی اعتنا بود؟ امکان ندارد. واکنش نشان داد؟ چگونه؟ بطورکلی در زمان اوباما با مسائل حقوق بشر چگونه برخورد می شود؟ وزنه حقوق بشر سیاست خارجی آمریکا، چه وزنی دارد؟ و وزن آن در سیاست خارجی اروپا چقدر است؟
ما می دانیم که وضعیت در زمان بوش چگونه بود: او زیاد حرف می زد و کمتر عمل می کرد. کلماتش این بود: دموکراسی را صادر خواهیم کرد. اما در اصل راهی که می رفت در جهت مخالف گفته هایش بود، مثلا فورا از هر دیکتاتوری که با او در “جنگ با ترور” شریک می شد و پایگاهی در اختیارش می گذاشت، حمایت می کرد.
دوروئی بیش از حد باعث بوجود آمدن خسارت های بزرگی شد: او باعث آزار غرب یعنی متحد همیشگی اش شد. ما را بی اعتبار کرد و تخم نا امیدی را در غرب پخش کرد.
حتی در ایران آنچه در عراق اتفاق افتاد باعث شد که ایرانیان آیت الله ها را به این مدل دموکراسی ترجیح بدهند.
اوباما موفق شد به شکلی معجزه آسا هم در دنیا و هم در دولت خودش اعتمادسازی کند. و همین اعتمادسازی یک سرمایه اصلی برای سیاست خارجی آمریکاست، از خاورمیانه گرفته تا آمریکای لاتین. او دشمنی را کمرنگ کرد، راه های گفتگو را گشود، دشمن را خلع سلاح کرد و تردید ها را از بین برد.
اما اوباما در عین حال رئیس جمهور کشوری است که به دلیل بحران اقتصادی و ماجراجویی هایش در عراق، تضعیف شده است. با این روش محتاطانه ای که آمریکا در حال مذاکره با چینی هاست، معلوم است که موضوع حقوق بشر در حال حاضر در درجه دوم قرار می گیرد.
بعد از سالها سخنرانی، سکوت فعلی زیاد هم صادقانه نیست. اما همین سکوت هم خطرناک است. بخصوص درمورد ایران.
در دوهفته گذشته اوباما پرده از بازی دوگانه ایران برداشت و خبر از وجود یک سایت غنی سازی اورانیوم مخفی در ایران را اعلام کرد؛ در همان زمان وارد گفتگوی رسمی با ایران شد که فعلا در مراحل اولیه است اما به نظر امیدبخش می رسد.
در این دیدار آنها به این توافق رسیدند که روسیه یا یک کشور ثالث اورانیوم ایران را غنی سازی کند اما مقدار آن باید در حدی باشد که به مصارف صلح آمیز برسد. بعبارت دیگر ایران مراکزشان را خواهند داشت اما به بمب اتمی دست پیدا نخواهند کرد.
این پیشنهاد در زمانی که مطرح شد، توسط آیت الله خامنه ای مورد قبول واقع نشد. به نظر می رسد اجازه صدرو حکم اعدام هم توسط خامنه ای صادر شده باشد زیرا فقط اوست که به یمن رهبر بودنش می تواند بر قوه قضائیه که بر زندانیان سیاسی فشار می آورد، تسلط داشته باشد. اگر چنین باشد، صدور این احکام اعدام چنین تفسیر می شود که خامنه ای به نوعی در مقابل گرمی احتمالی روابط ایران و آمریکا، ایستاده است.
این نشان می دهد که خامنه ای تنها مانع واقعی برای صلح است. آیت الله سالخورده بسیار زیرک است اما هرگز در خارج از کشور نبوده است، تلویزیون نگاه نمی کند و قادر نیست روزنامه های خارجی را بخواند. او در دنیایی زندگی می کند که با انقلاب خمینی و دشمنانی که ساخته است، معنی پیدا می کند.دشمنانی که به زعم او اشکال مختلف دارند اما خطرناک ترینشان، اصلاح طلبان اند.
سه محکوم به اعدام جزو آن دسته از دشمنان نیستند: دو نفر از آنها سلطنت طلب و یک نفرشان عضو مجاهدین خلق است که یک سازمان نظامی است. آنها با قراردادن یک بمب کوچک در میکروفونی که خامنه ای در آن حرف می زد باعث شدند که او دست راستش را از دست بدهد.
اما حتی اگر حکم اعدام هم به توصیه خامنه ای صادر نشده باشد، باز هم نشان می دهد که حکومت ترسیده است، این یک پیام برای مخالفین است:« حواستان جمع باشد، انعطاف ما را با ضعف اشتباه نگیرید»، اوباما باید از طریق دیپلماسی مخفی حکومت را متقاعد کند که دست به اعدام نزند. اعدام سه نفر مسلما عواقبی دارد. هرچه که باشد، مخاطب اوباما حکومتی است که بار سنگین کشتن معترضین و شکنجه را در ماه های اخیر بدوش می کشد.
مسئله بین حقیقت و اصول است. حقیقتی که در پشت آن خشونت وحشتناک وبی اهمیت بودن آرمانشهری که با رفتن راه حقیقت به آن نمی رسیم. اگر یک رهبر غربی وجود داشته باشد که بتواند از سوراخ این سوزن رد بشود، او اوباماست.
منبع: لارپوبلیکا 11 اکتبر