دیدار

نویسنده

بزرگ ترین عشق ام به نیماست

گفت و گو با هانیبال الخاص، به بهانه هشتاد سالگی اش

لیلی وکیلیان

 

چرا برای تحصیل در رشته نقاشی به امریکا رفتید؟

من در اصل رفته بودم امریکا که طب بخوانم، اما به جای طب هنر خواندم.

 

چرا از طب رفتید سراغ نقاشی؟

من از کودکی نقاشی می کردم. پیش آقای جعفر پتگر کار می کردم و نقاش بودم. مدرسه را ول کردم، دو سال طب خواندم و بعد از ان همه چیز را رها کردم و رفتم سراغ نقاشی.

 

 

طی دوران تحصیل در دانشگاه شیکاگو تحت تاثیر کدام استادها بودید؟

“بوریس انریس ول” استادی بود که از روسیه آمده بود، نقاش بسیار خوبی بود. خیلی ها بودند که که تاثیر گذار بودند.

 

چرا تصمیم گرفتید برگردید ایران؟

برای این که من ایرانی ام، اصالت ام ایرانی است و برگشتم ایران.

 

در مورد اولین نمایشگاهی که در ایران برگزار کردید برای مان توضیح می دهید که چرا انجمن ایران امریکا را انتخاب کردید؟

 من آمده بودم  به ایران و جایی را نداشتم. چون از امریکا به ایران آمده بودم و تنها کسی بودم که نقاشی را در امریکا خوانده بودم. رفتم سراغ انجمن ایران امریکا. اول نمی خواستند به من نمایشگاه بدهند. بهشان گفتم شما مجبورید به من نمایشگاه بدهید. رییس آن جا دکترای ورزش داشت و ادم احمقی بود. بهشان گفتم شما وظیفه دارید به من امکانات بدهید، چون من انجا تحصیل کرده ام و شما هم انجمن ایران امریکا هستید. بهرحال یک نمایشگاه برای من گذاشتند. روز افتتاحیه اش چهارشنبه بود، رفتم انجا دیدم روی تابلوها را پوشانده اند و دارند پلوتو بازی می کنند، چون همیشه چهارشنبه ها پلوتو بازی می کنند! دعوا کردم باهاشان و تا صبح ماندم تا این که آخرین روز برایم افتتاحیه گرفتند. به جای اینکه افتتاحیه بشود اختتامیه شد.

 

چی شد که تصمیم گرفتید گالری گیل گمش را تاسیس کنید؟

گیلگمش یکی از اسطوره های زیبای آشوری است. پدر من آن زمان مجله ای داشت به نام گیلگمش که یکی از اولین مجله های خوب آشوری در ایران بود. من هم راجع به گیل گمش زیاد طراحی و نقاشی کرده بودم، این شد که اسم گالری را گذاشتم گیلگمش. خیلی از کسانی که انجا اولین نمایشگاه شان را گذاشتند بعدا همه آدم های معروفی شدند. مثلا منوچهر صفرزاده، مثلا دادخوه که الان ایران نیست، خیلی ها بودند.

 

در مورد آقای صفرزاده برای مان صحبت کنید.

دوستش دارم. نقاش خوبی ست.

 

شما جایی در یکی از نوشته هایتان از آقای صفرزاده انتقاد کرده بودید که جزییات نقاشی هایش زیاد است. این در حالی ست که کارهای خود شما هم پر از ریزه کاری و دیتیل است.

این موضوع را به این شکل مطرح نکرده ام. شاید ایراد من این بوده که دیتیل ها به یکدیگر مربوط نبوده، دیتیل داشت اما مثلا زن زشتی بود، گربه بود، ربطی نداشت به بقیه کار. اما نقاش خوبی بود.

 

تا امروز شاگردان زیادی داشته اید. بین آن ها کارهای کدام را بیشتر می پسندید؟

خیلی ها را می پسندم و دوست دارم. نیلوفر قادری نژاد، هادی ضیاءالدینی، خیلی ها هستند که مدت ها ندیده ام شان. مسعود سعد الدین، مسعود منصوری که دوست هادی است و این نمایشگاه را برای من برگزار کرده است. هادی ضیاء الدینی را از همه بیشتر دوست دارم.

 

یکی از آثار هانیبال الخاص

 

چی شد که در هنرستان پسران شروع به تدریس کردید؟

من چون زبان انگلیسی ام خوب بود، می توانستم بروم در بانک کار کنم و حقوق بیشتری بگیرم، اما برای کار، تدریس در هنرستان را انتخاب کردم. با حقوق چهارصد تومان در ماه.

 

یادم است اشاره کرده بودید اگر هر جای دیگری به جز این جا به مدت 60 سال نانوایی هم کرده بودید، تا حالا موزه ای را به شما اختصاص داده بودند.

موزه که نه، نانوایی!

 

الان فکر می کنید به جایگاهی که باید، رسیده اید؟ در جامعه هنرمندان ایران؟

بله بله. من دانشگاه تدریس کرده ام، پولم را به من نمی دهند، بیمه نمی دهند، بازنشستگی نمی دهند. دانشگاه آزاد تدریس کره ام، اما نمی گذاشتند پشت سر هم درس بدهم که شامل این موارد بشوم. الان هم حقوقی از کسی نمی گیرم جز این که کارهای خودم را می فروشم یا پرتره ای می کشم از کسی.

 

در مقایسه با نقاش های دیگر، حالا نه از لحاظ مالی، اما از شهرت زیادی برخوردار هستید.

من همیشه از محبت تماشاچیان لذت زیادی برده ام. مقاله های خوبی در مورد من نوشته اند. آل احمد مقاله ی خوبی برای من نوشته است، خانم اش مقاله ی خوبی برای من نوشته است. اشخاص دیگری نوشته اند. همان آقایی که خودش نقاش و هنرمند است، و رییس موزه هنرهای زیبا شد، اسمش الان از خاطرم رفته، خانم اش الان امریکاست… آیدین آغداشلو، ایشان مقاله ی خیلی خوبی نوشته.

 

در بعضی از تابلوهای تان از خط فارسی و آشوری استفاده می کنید. در این نوشته ها جنبه روایی کار بیشتر از جنبه دکوراتیو آن است. برای مخاطبی که آشوری نمی داند، استفاده از خط آشوری در درک و دریافت وی از نقاشی موثر است؟

وقتی شما به تماشای اپرایی از موتزارت می روید، آیا زبان آلمانی می دانید؟ آیا لزوما متوجه می شوید که چه می گویند و چه می خوانند؟ موسیقی زیباست و شما از آن لذت می برید. این جا هم همین اتفاق می افتد. آشوری برای خود نقشی دارد، فارسی برای خود نقشی دارد و می شود با این الفبا بازی کرد.

من به تابلویی نگاه می کنم که در آن به زبان فرانسه یا ایتالیایی نوشته شده است و نمی توانم آن را بخوانم. به اپرا هم که گوش می کنم نمی فمم چه می گوید اما از آن لذت می برم. آشوری زبان مادری من است. چه می گوید زیاد مهم نیست. همان خطی که آن جا نشسته خودش یک بافت است. بافت قشنگی هم هست.

 

شما دوره های مختلف کاری دارید.

من دوره های مختلفی را تقدیم کرده ام به نیما، به فروغ، به شاملو.

 

به کدام یکی از این دوره ها دلبستگی بیش تری دارید؟

نیما باعث شد پس از بازگشت ام به ایران، دوباره به فارسی خوب برگردم. شروع کردم به خواندن شعرهای نیما. خودم می خواندم و می فهمیدم شان. من همیشه سر کلاس شعری از نیما می خواندم. خیلی چیزها به من یاد می داد. انگار تمام آن ده سال غیبتم از ایران را یک هو پر کرد. ادبیاتی که تازه بود و نو بود و بی نظیر بود. از او پرتره کشیدم و با هم دوست شدیم.

آن زمان به من می گفت تو خیلی شلوغی، چرا کارهای ساده نمی کشی. خودش هم شعرهای کوتاه و ساده می نوشت. اما در شعرهای بعدی اش او هم شعرهای پیچیده و پرحرف گفته بود. شبیه تابلوهای من شده بود، نشد به او بگویم که دیدی، آدم نمی تواند فقط توی سادگی بماند، باید عوض شود.

 

منبع: مجله ی نافه- تیرماه 89