پایان جنگ صلیبی سمبل ها

نویسنده

noshinahmadikhorasani.jpg

بخشی از پروسه عمل اجتماعی فعالان جنبش زنان در ایران، همچون بسیاری از کشورها و به‏‎ ‎مانند هر ‏جنبش دیگر، ایجاد و ساختن نظامی پویا و متنوع از “نمادها” و “سمبل ها” است. در فرایند گسترش یک ‏جنبش اجتماعی، و در پروسه فعالیت و مبارزه است که آن جنبش، ‏‎ ‎به تدریج نظام ترکیبی و پرتنوع سمبل ‏های “خاص خود” را در جامعه به وجود می‎ ‎آورد‎.‎

اما نظام های نمادین باید چگونه ساخته شوند؟ عملکرد آن ها چیست؟‎ ‎میزان استقلال شان از نظم مستقر تا چه ‏حدی است؟ و آیا “نظام های نمادین جدید” با‏‎ ‎هدف کسب “هژمونی معنوی یا مادی” در برابر “دیگر هژمونی ‏ها” و “برزمین زدن آنها” به‏‎ ‎وجود می آیند؟

به نظر می رسد دیدگاهی کلاسیک و ریشه دار در جامعه روشنفکری ما وجود‏‎ ‎دارد که معتقد است یک جنبش ‏اجتماعی برای آن که “هژمونی” پیدا کند و به این اعتبار‎ ‎منشاء تحول اجتماعی شود، باید نمادهای خود را ‏کاملا مستقل و پالوده از نمادهای‎ ‎حاکمیت و نظم مستقر، صورت بندی کند و تنها با این روش است که می ‏تواند “حاکمیت و‎ ‎سلطه” را نفی کند و “بدیلی واقعی” را شکل دهد. از منظر این نگرش، ادعا می شود که به‏‎ ‎هر میزان که نظام سمبل های یک جنبش اجتماعی از حاکمیت و نظم مستقر، متفاوت باشد می‎ ‎تواند به ایجاد ‏تحول اجتماعی کمک و یاری بیشتری برساند. بر این اساس، معنای صریح و‎ ‎نتیجه غایی این نگرش آن است ‏که در “جدایی کامل” از نظام نمادین مستقر، نیرویی‎ ‎اجتماعی می تواند در جامعه خود، تحولی ژرف ایجاد ‏کند مشروط بر آن که این نظام‎ ‎سمبلیک، با نظم مستقر هیچ نوع همپوشانی پیدا نکند (احتمالا این نظام ‏سمبلیک، از‏‎ ‎منظر این دیدگاه رادیکال و لنینیستی ناگزیر است از مفاهیم هرچه انتزاعی تر و کلی تر‏‎ ‎بهره ‏ببرد.)‏

اما دیدگاه دیگری در مورد نظام های نمادین و سمبلیک در جنبش های‎ ‎اجتماعی، در مقابل دیدگاه “گسست ‏کامل از نظم نمادین مستقر” وجود دارد که به جای‎ ‎گسست به “توافق عمومی” و تحول آرام و اصلاح گرایانه ‏اجتماعی می اندیشد و معتقد است‎ ‎اساسا “گسست کامل” از نظم مستقر - چه در ایران و چه در هر جای جهان ‏‏- نه امکان پذیر‎ ‎است و نه مطلوب، چرا که اگر هم به تغییر و تحولی منجر شود، لزوما تغییری مثبت و‏‎ ‎سازنده نخواهد بود بلکه ممکن است جامعه را به سمت پذیرش نظام های تمامیت خواه دیگر‎ ‎رهنمون شود، ‏یعنی لزوما نمی تواند منشاء تحولی به سمت دموکراسی و زندگی بهتر و آرام‏‎ ‎تر باشد‎.‎

اساسا “نظام های نمادین”، مجموعه ای “ترکیبی” از نمادها و سمبل ها‏‎ ‎هستند که با استفاده و به کارگیری ‏نمادهای گذشته و نمادهایی که هم اکنون فعال‏‎ ‎هستند، تکوین و بازآفرینی می شوند. در واقع همه نمادها و ‏سمبل ها، آرشیو و تاریخچه‎ ‎ای متنوع از آرزوها، یادمان ها، اسطوره ها و نیازهای بشر دیروز و امروز ‏را در بطن‎ ‎خود دارند و از این رو گسست از آن ها و در نتیجه، “نظام سمبلیک یکپارچه نو” آفریدن، ‏‎ ‎به ‏راستی عملی و شدنی نیست و بیشتر به افسانه شبیه است. در عین حال وقتی این سمبل‎ ‎ها در یک زمان و ‏موقعیت مشخص و به وسیله گروه های اجتماعی معین (که اهداف خاص خود‎ ‎را دارند)، مورد استفاده قرار ‏می گیرند معناهای متفاوت از خود بروز می دهند‏‎. ‎بنابراین در عالم واقع هیچ نماد و سمبل خالص و پالوده ای ‏اساسا وجود ندارد که به‎ ‎استناد آن بخواهیم بدیل و جایگزینی خالص و پالوده بنا کنیم‎.‎

‎ ‎سمبل های “ترکیبی” نظم مستقر‏‎ ‎

نیروهای مذهبی و روحانیون ایران در سال 1357 قدرت سیاسی را در کشور‏‎ ‎به دست گرفتند و دولت دینی ‏تشکیل دادند و توانستند - به تعبیری – “هژمونی معنوی” و‏‎ ‎نمادین خود را در جامعه تثبیت کنند. بر ساختن ‏نظام نمادهای ویژه آن ها، اما در‏‎ ‎‏”عالم واقع” با تنوع و گونه گونی بسیار همراه بوده است، در حقیقت، آن ‏ها آمیزه ای‎ ‎از نمادها و سمبل های مختلف را به کار گرفتند تا به برتری و تثبیت خود تحقق بخشند‎. ‎آنان این ‏کار را “با از آن خود کردن” سمبل ها، شعارها، و نمادهای مختلف اعم از سمبل‏‎ ‎های: ملی، مذهبی ‏ناسیونالیستی، آیینی، یا بسیاری از نمادهای “چپ”، انجام دادند، ‏‎ ‎مانند “ضدیت با امپریالیسم”، یا گرفتن ‏سفارت آمریکا و شعار “مرگ بر آمریکا” که به‏‎ ‎گفته برخی از همان دانشجویان که سفارت را تصرف کردند ‏به این خاطر انجام دادند که‎ ‎بتوانند نیروهای چپ را خنثا کنند‏‎.‎

صورت بندی نمادها و سبمل های هژمونیک آنان، هنوز که هنوز است - اگر‏‎ ‎دقت کنیم - کاملا ترکیبی است. ‏مثلا برای قبولاندن برنامه هسته ای، از نمادهای ملی و‏‎ ‎ناسیونالیستی همچون |واقعه ملی شدن صنعت نفت” ‏‏(که سمبل نیروهای ملی است) یا استفاده‎ ‎از سرودهای ملی (ای ایران، ای مرز پرگهر….) نیز سود می برند، ‏یا به شدت از سمبل‎ ‎های چپ جهانی در سطح بین المللی استفاده می کنند (نمادها و شعارهای نیروهای چپ‏‎ ‎پسااستعماری).‏

در طول این سه دهه، در هیچ دوره ای ما مردم ایران شاهد نظام نمادین‎ ‎یکدست و خالص دینی نبوده ایم. ‏سرتاپای نظام نمادین دولت دینی ایران، “در عالم واقع” مشخصا آمیزه ای از عناصر ملی، مذهبی، قومی، ‏ناسیونالیستی و مدرن است. از این رو‎ ‎باید پرسید که معتقدان به “گسست کامل از سمبل های نظم مستقر” ‏حقیقتا از کدام بخش از‎ ‎‏”سمبل های ترکیبی” این نظام، می خواهند پرهیز کنند (از سمبل های مذهبی یا سمبل ‏های‎ ‎ناسیونالیستی یا قومی، یا چپ، که از قضا امروز هم این سمبل ها - در منظومه ای کاملا‏‎ ‎ترکیبی - ‏توسط حاکمیت مورد استفاده قرار می گیرد)؟ نظم مستقر به طرز هوشمندانه ای‎ ‎اکثر سمبل های موجود در ‏جامعه را از آن خود کرده است و برای اهداف خود به کار بسته‏‎ ‎و فعال نموده است. در واقع می خواهم بگویم ‏که معمولا این سمبل ها و نظام های نمادین‎ ‎در نیروهای مختلف اجتماعی (چه حاکمیت و چه غیرحاکمیت)، ‏نظام های سمبلیک “ترکیبی” هستند و نه نظام هایی پالوده و خالص. البته شاید کسانی که به گسست کامل از ‏این نظام‎ ‎ها اعتقاد دارند پاسخ گویند که: برای همین درآمیزی و خلط شدن است که مشکلات ما حل‏‎ ‎نمی شود ‏چون هیچ نیروی اجتماعی تاکنون در تاریخ معاصر ایران وجود نداشته که این “درس مهم” گسست کامل را ‏که ما از آن سخن می گوییم، اجرا کرده باشد و از همین روست‎ ‎که تحول اجتماعی “ژرف و واقعی” رخ نمی ‏دهد‎.‎

به رغم این مدعا اما وقتی چنین نیروی اجتماعی در طول تاریخ معاصر‎ ‎وجود خارجی نمی یابد، پس شاید ‏دلیل بر آن است که طرفداران گسست، “درس های خود” را‏‎ ‎خوب نیاموخته اند یا این که آموخته اند ولی در ‏عمل چنین روشی شاید به پیامدهایی‎ ‎فاجعه بار و غیردموکراتیک منتهی شده است. در واقع این دیدگاه گسست ‏کامل از نظم‎ ‎مستقر (و از بین بردن گذشته یا به قول خودشان: کهنه) که همواره یکی از گفتمان های‎ ‎مسلط در ‏جامعه روشنفکری ما بوده است و به دفعات شاهد بوده ایم که هر نسل فکری و سنی‎ ‎که آمده، با تکیه به این ‏دیدگاه و گفتمان «مسلط»، اقدام کرده تا به هر آن چه موجود‏‎ ‎است پشت کند و سعی نماید گذشته را نفی کند و ‏به اصطلاح «یک چیز فوق العاده و جدید و‎ ‎کاملا نو» به وجود آورد، اما در عمل نه تنها چیز جدیدی به ‏وجود نیاورده بلکه گاه به‎ ‎این بهانه، شکلی از استبداد را بازتولید کرده است‎.‎

به گمان من اما گذشته از این که تحقق چنین استراتژی ای، اساسا امکان‏‎ ‎پذیر نیست (و در نتیجه، شاید تنها با ‏اعمال اراده و قهر و خشونت، ممکن می گردد‏‎)‎، ‏‎ ‎بلکه به نظر می رسد حتا با وجود انعطاف در حوزه ‏تئوری، از آن جا که «غالبا» شکل‎ ‎افراطی آن در عرصه عمل، تفوق می یابد، نه تنها ممکن است به جامعه ‏ای دموکراتیک منجر‎ ‎نشود بلکه برخی از نیروهای سیاسی رادیکال با استفاده از عناصر افراطی نهفته در این‎ ‎دیدگاه، سرانجام در دوره های بحران سیاسی، استبداد و فاشیسم را گسترش دهند. برای آن‏‎ ‎که به طور ‏مشخص تر به این موضوع بپردازم سعی می کنم در ادامه به «بخش هایی» از آراء‎ ‎و نظرات آقای ‏‏«محمدرضا نیکفر» که در‎ ‎مصاحبه با “مدرسه فمینیستی”‏‎ ‎در مورد سکولاریسم و جنبش زنان، مطرح شده، ‏نگاهی بیاندازم. البته پیش از آن، گفتن‏‎ ‎این نکته شاید لازم است که از آن جایی که آقای محمدرضا نیکفر در ‏مصاحبه کوتاه و‎ ‎فشرده خود به موضوع چگونگی حرکت جنبش زنان در ایران امروز پرداخته اند (و به ‏راستی‎ ‎ورود چنین اندیشمندانی به این حوزه، بسیار مغتنم است و می تواند به ما فعالان جنبش‏‎ ‎زنان یاری ‏برساند)، از این رو من به عنوان یک فعال اجتماعی و مدافع حقوق برابر‏‎ ‎زنان، در صدد سنجش آراء فلسفی ‏ایشان «در عرصه عمل اجتماعی» (به خصوص در جنبش زنان) برآمده ام وگرنه، پنجه افکندن با چنین بحث ‏های نظری و فلسفی، نه در توان و ظرفیت من‎ ‎است و نه درحوزه تخصص ام و اگر درصدد چون و چرا در ‏مورد آن برآمده ام‎ ‎از آن رو بوده‎ ‎است که در جنبش زنان، به دفعات لمس کرده ام که برخی از مواقع گرایش ‏های افراطی و‏‎ ‎رادیکال، با مشروعیت کسب کردن از چنین نگرش هایی و تبدیل آن به شعارهای ساده شده و‏‎ ‎تقلیل گرایانه، در صدد ضربه زدن به شکل گیری حرکت های بزرگ و ائتلاف های تاثیرگذار، ‏‎ ‎برمی آیند ‏‏(معضلی که ما گاه در جنبش زنان نیز با آن روبرو شده ایم). از این زاویه‎ ‎در این مقاله عمدتا بر «تبعات» ‏بهره گیری از چنین دیدگاه هایی توسط برخی از‏‎ ‎افراطیون متمرکز شده ام‎.‎

و اما آن زمانی که من و دیگر یارانم از “آلوده شدن” در هر نوع نظام‏‎ ‎سمبلیک یا عملی، هراس داشتیم عملا ‏نمی توانستیم از حوزه محدود و کوچک فعالیت مان‎ ‎خارج شویم، در این میان، اتفاقا تجربه کمپین یک ‏میلیون امضاء، تجربه ای بود که‏‎ ‎لااقل برای من، چهارچوب این دیدگاه را شکست و به نظرم می رسد که به ‏لحاظ دیدگاهی‎ ‎اگر آن زمان مثلا در «مرکز فرهنگی زنان» می توانستیم چون حالا که در کمپین عمل می‎ ‎کنیم ‏با دیدگاه بازتری عمل کنیم مسلما حرکتی مانند کمپین می توانست در زمانی اتفاق‏‎ ‎بیافتد که دستاوردهای بسیار ‏گسترده ای را به جامعه زنان ایران هدیه کند. از این‎ ‎روست که من در این جا سعی کردم در حوزه ای که ‏تخصص من نیست وارد شوم تا لااقل مایی‎ ‎که فعالیت اجتماعی می کنیم بتوانیم تئوری ها و نظریه های ارائه ‏شده را در عرصه عمل‎ ‎و پیامدهای آن را در جنبشی که از آن برمی آییم مورد سنجش و داوری قرار دهیم. ‏وگرنه‎ ‎مسلما بحث های تخصصی و علمی در این زمینه برعهده صاحب نظرانی است که در این حوزه‎ ‎سالهاست می اندیشند، کار می کنند، عرق روح می ریزند و ما هم در مدرسه فمینیستی‎ ‎امیدواریم که به ‏عنوان گروهی که در عرصه عملی جنبش زنان فعال است، بتوانیم با بهره‎ ‎گیری از آراء صاحب نظران و ‏چالش هایی که بین دیدگاه های گوناگون وجود دارد، با دست‏‎ ‎پر و اتکاء به نفس بیشتر، در عرصه عمل ‏اجتماعی به فعالیت هایمان ادامه دهیم‎.‎

‎ ‎سکولاریسم یا دموکراسی‎ ‎

آقای محمدرضا نیکفر در مصاحبه خود با مدرسه فمینیستی، برای فهم دقیق‎ ‎تر سکولاریسمی که به آن باور ‏دارد، این پرسش را به میان می نهد: «تداوم انحصار یا‎ ‎پایان آن؟ نظمی با امتیازی خاص برای یک دستگاه ‏سمبلیک، یا پایان دهی به هر گونه‏‎ ‎امتیاز؟… این پرسش به انتخاب میان دین و بی دینی فرانمی خواند… ‏موضوع بر سر‎ ‎انحصار قدرت است». آقای نیکفر معتقد است پاسخ به این پرسش می تواند ما را در صف‏‎ ‎‎«‎سکولار» یا «غیرسکولار» قرار دهد. یعنی اگر معتقد به «انحصار» باشیم «غیرسکولاریم‎» ‎و اگر معتقد به ‏‏«پایان دادن به انحصار» باشیم «سکولار» هستیم (که من با این گزاره‎ ‎موافقم). بنابراین با توجه به این بخش ‏از تعریف ایشان، دیگرانی که سکولاریسم را‎ ‎تنها با «دین» تبیین می کنند، را مخاطب قرار می دهم و این ‏پرسش را مطرح می کنم که‏‎ ‎اگر کسی منتقد «اعمال قدرت دین» در حکومت است ولی معتقد به «اعمال ‏قدرت ایدئولوژی‎ ‎دیگری» در حاکمیت باشد، آیا با وجود مخالفت با دین دولتی، باز هم سکولار است؟ چرا‏‎ ‎که به نظر می رسد چنین شخصی معتقد به «شکستن انحصار» نیست بلکه معتقد به «جا به‎ ‎جایی نظام ‏انحصار» از «دین» به «ایدئولوژی دیگری» است‎.‎

بنابراین می توان با توجه به تعریف «اولیه» آقای نیکفر به این نتیجه‎ ‎منطقی رسید که سکولاریسم بیش از آن ‏که به «دین» مربوط باشد با «دموکراسی» ارتباط‎ ‎پیدا می کند (یا باید پیدا کند). بنابراین یا تعریف ایشان از ‏‏«سکولاریسم» (به معنای‎ «‎پایان دادن به انحصار») را نباید پذیرفت و یا این که اگر این تعریف را بپذیریم ‏پس‎ ‎باید محور سکولاریسم را بیش از رابطه با دین، اتفاقا با دموکراسی تعریف کنیم و‎ ‎پیوند بزنیم و احتمالا ‏به این نتیجه برسیم که رابطه «دموکراسی / استبداد» لزوما‎ ‎رابطه بین «سکولار / مذهبی» نیست‎.‎

با طرح این بحث می خواهم یادآور شوم که اگر واقعا بخواهیم مباحثی که‏‎ ‎در عرصه نظری مطرح می شود به ‏عمل و به زندگی روزمره پیوند بزنیم و بنا داریم این‎ ‎مباحث تئوریک را به «راهکارهای عملی» برای جنبش ‏های اجتماعی ارتقاء دهیم ممکن است‎ ‎به این فرضیه برسیم که پیگیری «خواسته دموکراسی» (و نه «خواسته ‏سکولاریزم») و‎ ‎محوریت دادن به آن در جنبش های اجتماعی، بتواند جامعه را آرام آرام به زندگی بهتر و‏‎ ‎انسانی تر رهنمون شود، درحالی که اگر طراحی گفتمان «اصلی» برای تغییر و تحولی‎ ‎اجتماعی را صرفا ‏حول «خواسته سکولاریزم » تنظیم کنیم، لزوما جامعه را به زندگی‎ ‎بهتری رهنمون نخواهد شد، حتا می ‏تواند انواع و اقسام دیکتاتوری های دیگر را به جای‎ ‎استبداد مذهبی بنشاند‏‎.‎

‏”محوریت قراردادن راهبردهای عملی» در این بحث را از آن رو مطرح و‎ ‎تاکید می کنم که مفاهیمی که ما ‏امروز بر سر آن توافق می کنیم می تواند (و احتمالا‎ ‎باید) مبنای حرکت های آینده و اکنون مان باشد از این رو ‏ناگزیریم که با آینده نگری‎ ‎به آن ها برخورد کنیم. همان طور که اوایل انقلاب، «امپریالیسم»، گفتمان ‏محوری قرار‏‎ ‎گرفت و با تکیه به آن، صف بندی تخاصم آمیز نیروها به طرزی پیش رفت که جامعه به سمت‎ ‎مرزها و آفاق روابط دموکراتیک حتا نزدیک نشد و در نتیجه، نظام اجتماعی ما را‏‎ ‎متاسفانه دچار بحران های ‏جدی کرد‏‎.‎

در واقع برخلاف آن چه برخی ادعا می کنند به نظر می رسد اتفاقا «آرمان‎ ‎ها» و «اهداف و گفتمان های ‏اصلی» انقلاب 57، به تحقق پیوست ولی از آن جایی که در‏‎ «‎آرمان ها و اهداف» این انقلاب، ‏‏«دموکراسی» جای زیادی نداشت، بنابراین به جامعه ای‎ ‎دموکراتیک نرسیدیم. یعنی «امپریالیسم» از جامعه ‏ما «بیرون رفت» اما آن چه جایگزین‎ ‎شد، زندگی بهتر و انسانی تری را برای جامعه به ارمغان نیاورد. می ‏گویم «آرمان اصلی‎» ‎انقلاب 57، چرا که صف بندی های محوری و گفتمان اصلی در انقلاب 57 تا آن جا ‏که اسناد‎ ‎و مدارک و تاریخ شفاهی مردم نشان می دهد، چیزی جز «ضدیت با امپریالیسم» به ویژه‎ ‎آمریکا ‏نبود و این «آرمان اصلی» به تحقق پیوست و امروز کشوری داریم که در منطقه‎ ‎خاورمیانه مهم ترین پایگاه ‏ضدیت با آمریکا به حساب می آید‎.‎

به نظر می رسد در آن زمان نیز افراد و گروه ها به این دلیل گفتمان‎ ‎اصلی خود را ضدیت با آمریکا قرار داده ‏بودند که «پیش شرط» دموکراسی و زندگی بهتر را‏‎ ‎در ضدیت با امپریالیسم و محو حاکمیتی که به باور آنان ‏‏«مطیع امپریالیسم» بود قلمداد‎ ‎می کردند. حال نیز اگر بخواهیم گفتمان «اصلی» تحول خواهی در جامعه را ‏حول‎ «‎سکولاریسم» قرار دهیم و فکر کنیم با این «پیش شرط» می توان به آزادی و دموکراسی‎ ‎رسید باز هم ‏‏«دموکراسی» را در درجه دوم اهمیت قرار داده ایم. درحالی که حتا اگر‏‎ ‎تصور کنیم که برای رسیدن به ‏دموکراسی، یکی از پیش شرط هایش سکولاریسم است ولی چرا‏‎ ‎ما همچون گذشته مسئله اصلی را به جای ‏‏«دموکراسی» بر پیش شرط آن قرار دهیم و دوباره‎ ‎مرتکب اشتباه شویم؟ منظور آن است که اگر پیش شرط ‏دموکراسی، سکولاریزم است، مطمئنا‏‎ ‎اگر ما دموکراسی را به گفتمان محوری مان تبدیل کنیم و برای آن ‏تلاش کنیم، احتمالا‏‎ ‎به سکولایزم نیز خواهیم رسید، اما اگر صرفا پیش شرط دموکراسی (یعنی سکولاریسم) ‏را‎ ‎طلب کنیم احتمال کمی دارد که به دموکراسی هم برسیم. در هر صورت اگر به بخش اول صحبت‎ ‎آقای ‏نیکفر وفادار بمانیم که سکولاریسم یعنی «پایان انحصار»، بنابراین به جای این‎ ‎که بخواهیم از سکولاریسم ‏منظومه ای بسازیم که عدم انحصار در آن جای بگیرد (مفهومی‎ ‎که به دلایلی هنوز توافق عمومی را در ‏جامعه کسب نکرده است) پس شاید بهتر باشد مسئله‎ ‎اصلی و گفتمان محوری خود را بر پایه «دموکراسی» ‏‏(قلب و کانون مسئله) استوار‎ ‎سازیم‎.‎

‎ ‎‏”هژمونی سمبل ها” در جنبش زنان‏‎ ‎

بحث ایجاد نظام های نمادین مستقل از «نظم موجود و سیستم مذهبی حاکم‏‎» ‎یکی از مباحث اساسی است که ‏آقای محمدرضا نیکفر در مصاحبه خود با مدرسه فمینیستی بر‏‎ ‎آن تاکید می کنند. ایشان می گویند: «به سلطه ‏تن داده ایم، اگر نمادهای آن را‏‎ ‎بپذیریم.. اگر قرار است سلطه در هم شکسته شود بایستی نظام یا نظام هایی از ‏نمادها‎ ‎در برابر نظام نمادین مستقر قرار گیرد». آقای نیکفر ادامه می دهند: «اگر آرزوی جنبش‏‎ ‎شدن بخواهد ‏متحقق شود بایستی حرکت موجود در گام های خود به سمت ایجاد و اشاعه سمبل‎ ‎های خود پیش رود. این ‏سمبل ها اساسا نبایستی از جنس سمبل هایی باشد که جزئی از نظام‎ ‎سمبلیک مستقر اند یا در ائتلاف عملی با ‏آن اند، یا نسبت به سمبل های مستقر بی تفاوت‏‎ ‎هستند». آقای نیکفر در ادامه می گویند: «در اصل نیرویی می ‏برد که بتواند با سمبل‎ ‎های خود در آن معنایی که گفته شد در جامعه مدنی هژمونی پیدا کند، یعنی چیرگی ‏معنوی‎ ‎بیابد.»‏

در حقیقت ایشان پافشاری می کنند که اگر جنبش های اجتماعی (به خصوص‎ ‎جنبش زنان) بخواهند «درست» ‏عمل کنند، ناگزیر از ایجاد نظام نمادهای کاملا مستقل از‏‎ «‎نظم مستقر» هستند. یعنی آقای نیکفر به آن ها ‏توصیه می کند از آن جایی که حاکمیت‎ ‎کنونی «یک سیستم خاصی از سمبل ها» را داراست بنابراین جنبش ‏های اجتماعی نیز باید‎ «‎یک سیستم خاصی از سمبل ها» را به وجود آورند و بدون هیچ آلودگی از نظام نمادین‎ ‎حاکمیت، با اتکا به نفس در مقابل نظم مستقر بایستند و حتا بر این نظام غلبه کند، پس‏‎ ‎نتیجه می گیرد که این ‏سیستم خاص سمبل ها باید کاملا متفاوت و در صف مقابل حاکمیت‎ ‎موجود قرار گیرد وگرنه نمی تواند ‏تاثیرگذار و برنده باشد‎.‎

این دیدگاه را از دو جنبه می توان مورد پرسش قرار داد: نخست آن که با‎ ‎استناد به کدام فاکتورهای عینی و ‏تجربه های عملی در ایران، یگانه استراتژی برای‎ ‎مبارزه با نظام نمادین رسمی (که خواهی نخواهی نظامی ‏ترکیبی و متنوع است) آن است که‎ ‎مثلا جنبش زنان یک نظام نمادین کاملا مستقل از آن، ساخته و پرداخته ‏کند؟ و از جنبه‎ ‎دوم: آیا اساسا ایده برساختن «نظام های نمادین کاملا نو و مبرا از نظم موجود»، ایده‎ ‎ای ‏دموکراتیک است؟ یعنی آیا واقعا می تواند نتایج و پیامدهای دموکراتیک برای جامعه‏‎ ‎به ارمغان بیاورد؟

‎ ‎‏”پیامد عملی” ایده نظام های نمادین “کاملا‎ ‎مستقل”‏‎ ‎

تجارب بسیاری از کشورها نشان داده است که اتفاقا استراتژی برای‎ ‎مبارزه با یک نظام نمادین، می تواند از ‏آن خود کردن بخش هایی از آن نظام نمادین نیز‎ ‎باشد (نه لزوما گسست از آن)، در نتیجه، این که چه ‏استراتژی ای می شود اتخاذ کرد در‏‎ ‎حوزه استراتژی ها کاملا قابل فهم و داوری است و اصلا آن طور که ‏آقای نیکفر تشخص‎ ‎داده اند که تنها گزینه، برساختن یک نظام نمادین کاملا متفاوت از نظام نمادین موجود‎ ‎است از قضا در تجربه عملی بسیاری از جنبش های اجتماعی موفق، کاملا نفی می شود‏‎.‎

یعنی بسیاری از جنبش های اجتماعی اتفاقا موفق که برای مردم خود، ‏‎ ‎دموکراسی و زندگی انسانی را به ‏ارمغان آورده اند چنین راهبردی را به کار نگرفته‏‎ ‎اند. مثلا جنبش حق رای زنان در آمریکا یا جنبش حقوق ‏شهروندی سیاهان، یا جنبش‎ ‎ضدنژادپرستی آفریقای جنوبی، جنبش ضداستعماری هند به رهبری مهاتما ‏گاندی، و بسیاری‎ ‎دیگر از جنبش های ترقی خواه دنیا، نظام نمادین «کاملا متفاوتی» از نظم مستقر را پی‎ ‎نریخته اند (گرچه می دانیم که برخی از نمادهای هر جنبش اجتماعی، نمادهای خاص خود آن‏‎ ‎جنبش است ‏حتا اگر آمیزه ای سرشار از تنوع باشد).‏

از سوی دیگر به نظر می رسد که چنین راهکاری یعنی گسست کامل از نظم‏‎ ‎موجود، در عرصه عمل تاحدود ‏زیادی می تواند حامل پیامدهایی خشن و دلهره آور باشد چرا‏‎ ‎که اقدام به «ساخته و پرداخته کردن» یک «نظام ‏نمادین دیگرگونه»، «کاملا متفاوت» از‎ ‎نظم مستقر، و تلاش برای «ایجاد هژمونی» در جامعه ای خشونت ‏پیشه، می تواند تبعات‏‎ ‎بسیار فاجعه بار انسانی داشته باشد. من البته بضاعت و توان آن را ندارم که بخواهم‎ ‎بر ‏سر چند و چون ساختمان این نظریه های کلان مقیاس و منجسم فلسفی بحث و مجادله کنم‏‎ ‎بلکه سعی دارم به ‏تبعات و «پیامدهای عملی» این نظریات در جنبش های اجتماعی رجوع‏‎ ‎بدهم و حساسیت ایجاد کنم‎.‎

چرا که به گمان من، ساخته و پرداخته کردن یک نظام نمادین کاملا‎ ‎متفاوت از نظام نمادین مستقر، چه ‏بخواهیم یا نخواهیم، وقتی به یک «استراتژی» تبدیل‎ ‎شود و در سطح «گفتار» باقی نماند، می تواند به جای ‏رسیدن به دموکراسی و «پایان‎ ‎انحصار»، متاسفانه به خشونت و بازتولید استبداد منجر شود‎.‎

روش هایی که ما در حال حاضر برمی گزینیم می تواند برای فردای مان‏‎ ‎بسیار مهم باشد. ممکن است یک ‏روشی به ظاهر «رادیکال» و «دموکراتیک» نمود کند اما با‎ ‎بررسی پیامدهای آتی آن، لااقل می توان حساس ‏شد که چنین روشی ممکن است به دیکتاتوری‎ ‎و انحطاط و زندگی رنج آورتر برای انسان ها منتهی شود‏‎.‎

اگر بحث مهم و رهایی بخش «پایان دادن به انحصار» (که در بخشی از‏‎ ‎نظرات آقای نیکفر به درستی بر آن ‏تاکید شده است) در اولویت باشد باید به روش ها و‎ ‎استراتژی هایی بیاندیشیم که «انحصار» را اتفاقا در «بدیل ‏هایی که برای آن می سازیم‎» ‎نفی کند تا این بدیل ها بتواند به پایان دادن انحصار، به راستی کمک کند. اما به ‏نظر‎ ‎می رسد در «نفی هر گونه سمبل و نمادهای نظم مستقر و موجود » و جایگزینی «یک سیستم‎ ‎هژمونیک ‏خاص کاملا مبرا از سیستم نمادین مستقر» نمی تواند در عرصه عمل به «انحصار‎» ‎پایان دهد و لاجرم، ‏نظامی انحصاری اما با «شکل و شمایل دیگری» بر جای آن می‎ ‎نشاند‎.‎

احتمالا هر سیستمی که در «نفی کامل بدیل های خود» به وجود می آید نمی‎ ‎تواند از «انحصار» (و بالمآل از ‏حذف و خشونت)، خود را مبرا و پالوده بداند. چرا که‎ ‎در همان قدم اول «سیستم موجود» را کاملا حذف می ‏کند و این پایه ای برای «حذف دیگر‎ ‎سیستم های بدیل» نیز خواهد شد. برخی از نظریه پردازانی که در ‏مصاحبه های گوناگون‏‎ ‎مدرسه فمینیستی در مورد بحث سکولاریزم درگیر بوده اند نیز معتقدند که اگر ‏حاکمیت‎ ‎مثلا از «سیستم سمبل های مذهبی» استفاده می کند بنابراین ما باید در سیستم بدیل‎ ‎خود، این سمبل ‏های مذهبی و آیینی را کاملا حذف کنیم (همچون موضوع جنجال برانگیز‎ «‎پختن آش نذری»، که در سلسله ‏بحث های سکولاریسم در مدرسه فمینیستی، محل چالش بود و‏‎ ‎در مطلب آقای نیکفر نیز بخشا به عنوان «نماد ‏نظم مستقر» معرفی شده است).‏

این نگرش، خواهی نخواهی پایه اولیه «انحصار آینده» را در «زمان حال»، ‏‎ ‎شکل می دهد. چرا که به تبع ‏این نگرش، احیانا مجبور خواهیم شد تا ببینیم که «سیستم‎ ‎سمبل های مذهبی حاکمیت» کدام هاست و چه ‏چیزهایی را باید از «سیستم خود» حذف کنیم تا‎ ‎خدایی ناکرده «آلوده به نمادهای سیستم حاکم» نشویم. این ‏جاست که دست نیروهای‎ ‎ایدئولوژیک و اقتدارگرا که فعلا در جایگاه اپوزیسیون قرار دارند برای حذف رقبای ‏خود‎ (‎که آن ها نیز در اپوزیسیون هستند) کاملا باز می شود. با این توجیه ساده که «آلودگی‎ ‎به سمبل های ‏حاکمیت» را می توان به هر فرد و جریانی تعمیم داد تا به راحتی «حذف اش‎» ‎کرد و بدین وسیله، جنبش ‏زنان را از «آلودگی» و «خلط شدن با ارزش های لیبرالی» نجات‎ ‎داد! این پایه اولیه همه دیکتاتوری های ‏فاشیستی و تکیه گاه معنوی و تئوریک جنبش های‎ ‎ایدئولوژیک و بنیادگرا بوده و هست‎.‎

این درحالی است که همه شاهدیم در میان منتقدین نظم سیاسی موجود، چه‏‎ ‎بسیار نظام های نمادین متفاوتی ‏وجود دارد که نمی توان همه را تحت «سیستم واحد یک‎ ‎نظام نمادین کاملا جدید»، و متضاد با نظام سمبل ‏های رسمی حاکمیت، مجتمع کرد و اگر‏‎ ‎قرار باشد هر آن چه شائبه آلودگی به «نظام نمادین نظم مستقر» دارد ‏مورد حذف قرار‎ ‎دهیم، به یقین بخش هایی از خود جامعه نیز «حذف» خواهد شد (ای بسا این دیدگاه نه‎ ‎تنها ‏حذف معنوی و فکری، که حذف فیزیکی هم به دنبال خود خواهد آورد، یعنی همان‏‎ ‎اتفاقی که متاسفانه امروز ‏در جامعه ما جاری است).‏

‎ ‎هژمونی طلبی، یا همگرایی‎ ‎

در نگاه برخی از روشنفکران، جنبش زنان با ایجاد «نظام سمبلیک خاص‎ ‎خود» باید درصدد «چیرگی و ‏هژمونی» باشد درحالی که به گمان من روایتی چنین قاطع و‎ ‎هژمونیک صدها سال است باعث بازتولید چرخه ‏‏«استبداد» در جامعه ما شده است چرا که‎ ‎اولا میدان مبارزه را ناخواسته میدان «جنگ» می بیند و ثانیا آن را ‏بر اساس «تفوق و‎ ‎چیرگی» و ایجاد «هژمونی» یک سری سمبل های خاص و مورد قبول خود، مشروعیت ‏می بخشد و‎ ‎نه میدانی بر اساس ایجاد ائتلاف و توافق هر چه وسیع تر بین گروه های مختلف به همراه‏‎ ‎نمادها و ‏نظام های سمبلیک گوناگون‎.‎

اگر این نگرش و رهنمود را بپذیریم پس باید این را نیز قبول کنیم که‎ ‎در این «جنگ»، در انقلاب 57 دستگاه ‏روحانیت، این «هژمونی» یعنی تفوق معنوی سمبل‏‎ ‎هایشان را به دست آوردند و «برنده» شدند. منظورم این ‏است که اساسا پذیرش «روش‎ ‎هژمونیک» با هدف «برد و باخت»، نگره ای مردانه است و واقعا به نفع ‏جامعه و جنبش‎ ‎زنان نیست، بلکه شاید امروز بهتر است که به دنبال «توافق هرچه گسترده تر» میان گروه‎ ‎های مختلف مردم باشیم و نه «هژمونی و تفوق»، وگرنه همین دور باطل را به ناگزیر‎ ‎ادامه خواهیم داد‎.‎

البته بی شک منظور آن نیست که جامعه مدنی در ایران با حاکمیت و نظم‎ ‎مستقر هیچ چالش و دعوایی برای ‏دستیابی به زندگی بهتر و انسانی تر و حتا برای نفس‏‎ ‎کشیدن ندارد، بلکه منظور آن است که صف بندی و ‏آرایش جنگی به شیوه دو لشکر کاملا‎ ‎متخاصم، لااقل راه و رسم فعالیت و مبارزه در جامعه مدنی و جنبش ‏های اجتماعی همچون‏‎ ‎جنبش زنان (که به دنبال تحول اجتماعی آرام و مسالمت آمیز برای کسب حقوق ‏شهروندی‎ ‎هستند) نیست، گرچه شاید راه و رسم تحول اجتماعی قهرآمیز برای «تصرف دولت» باشد که‎ ‎در ‏آن صورت، آرایش جنگی می تواند کارکرد داشته باشد. زیرا می دانیم که مبارزه برای‎ «‎تصرف قدرت ‏دولتی» منظومه ای گسترده از مفاهیم، روش ها و نمادپردازی های خاص خود را‏‎ ‎دارد که به دیده من با ‏روش های مدنی و مسالمت آمیز جنبش های زنان، منطبق و همخوان‏‎ ‎نیست. گرچه پیش آمده و می آید که گاه ‏برخی از مردان سیاست ورز (که در تمام طول‎ ‎تاریخ و نسل بعد نسل به دنبال کسب قدرت دولتی بوده اند) در ‏مقاطعی که دست شان از‏‎ ‎جنبش های «انقلابی» کوتاه شده، متاسفانه سعی می کنند ارزش ها و تعاریف و ‏روش های‎ «‎انقلابی» و جنگاورانه خود را بر جنبش های «اصلاحی» و «صلح جویانه» بار کنند، یا‎ ‎وظایف ‏یک جنبش وسیع «قدرت گرا» را بر جنبشی «اصلاح گرا» و مدنی تحمیل کنند‎.‎

به تازگی، در میان پاره ای از دیدگاه های انقلابی این جنگ، «جنگ جدید‎ ‎سمبل ها و نمادها» صورت بندی ‏می شود (که گویی نه در جامعه که در ورای آن ساخته و‏‎ ‎پرداخته می شود برای نبرد تن به تن) که راه یکه و ‏یگانه ی پیروزی اش، فقط و فقط‏‎ ‎ایجاد دستگاه سمبلیک متعالی و منحصر به فرد، و کوشش برای کسب ‏‏«هژمونی» و پیروزی آن‏‎ ‎در جامعه است‎.‎

در حالی که اتفاقا اگر به دنبال استقرار روابط دموکراتیک برای آینده‎ ‎جامعه مان هستیم (و نه «جنگ سنگر به ‏سنگر») شاید بهتر است که بحث «هژمونی» را (حتا‎ ‎به مفهومی که «گرامشی» به کار برده و متاسفانه در ‏جامعه ما به راحتی تبدیل به مفهوم‎ «‎لنینی» می شود) مورد تردید قرار دهیم زیرا همان طور که خود آقای ‏نیکفر ابتدا به‎ ‎درستی می گویند «پایان دادن به انحصار» مهم است. هرچند به نظر می رسد راهکار ایشان‎ ‎در ‏عمل به «جایگزینی انحصار» منجر می شود و نه شکستن انحصار‏‎.‎

در واقع اگر قرار است «انحصار» و «هژمونی» و برتری یک سری سمبل های‎ ‎خاص در جامعه (و البته ‏ابتدا از طریق معنوی، و سپس مادی) ایجاد و بازتولید شود، پس‏‎ ‎ما از هدف اصلی مان که شکسته شدن ‏‏«انحصار» است خواهی نخواهی فاصله می گیریم و هدف‎ ‎مان تبدیل می شود به این که «کدام سمبل ها» به ‏لحاظ انتزاعی «بهتر» یا «بدتر» هستند‎ ‎و کدام «سمبل ها» پالوده یا آلوده اند، کدام شان صد و هشتاد درجه با ‏‏«سمبل های‎ ‎حاکمیت» متفاوت هستند و… و نتیجه همه این خط کشی ها، بحث وسوسه انگیز ایجاد‎ «‎تفوق و ‏هژمونی» در جامعه است و نه ایجاد دموکراسی در بافت زندگی روزمره انسان‏‎ ‎ها‎.‎

درحالی که به نظر من اگر واقعا بخواهیم به جامعه مدنی و جنبش های‎ ‎اجتماعی موفقی دست پیدا کنیم که این ‏جنبش ها بتوانند روش ها و ابزارهای رهایی و به‏‎ ‎خصوص ارزش های دموکراتیک را در جامعه ما به وجود ‏آورند آنگاه بحث بر سر آن خواهد‎ ‎بود که چگونه ما زنان ایرانی می توانیم برای همنشینی سیستم های سمبلیک ‏گوناگون و‎ ‎گاها متضاد در کنار هم، بدون آن که یکی به نفع دیگری حذف شود، به توافق برسیم. یعنی‎ ‎توافق ‏بر سر آن نیست که کدام «بد» و شائبه «حکومتی» و یا مذهبی و غربی دارد و کدام‏‎ «‎خوب» و سابقه ‏‏«غیرحکومتی» یا «بدیل» دارد بلکه توافق می تواند بر سر آن باشد که‏‎ ‎چگونه نیروهای گوناگون به رغم ‏تفاوت های فکری، عقیدتی، مذهبی، قومی، جنسیتی و‏‎… ‎کنار یکدیگر زندگی عادلانه و مسالمت آمیزی ‏داشته باشند و بتوانند با رنج کمتری‎ ‎ادامه حیات بدهند

منبع: مدرسه فمینیستی