تهران که زندگی کرده باشی، یا بسیاری از جاهای دیگر در ایران، می دانی که اسفند چه شوقی بر می انگیزد از بوی بهاران در شهر. به امید دیدن این غوغای اسفندماه و رسیدن بهار بود که بسته ای از روزنامه های این چند روزه را باز کردم که دوستی از تهران با خود آورده بود. من به عادت جست و جو گری در مطبوعات و به اقتضای شغل بلا زده روزنامه نگاری در تبعید، روزنامه ها و مجلات ایران را در اینترنت می بینم اما دیدن روزنامه با بوی کاغذ و بازی آن زیر انگشتان و ورق زدنش چیز دیگری است. این بار وقتی روزنامه ها را دیدم دلم گرفت. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد نوع کاغذ روزنامه ها بود. کیفیت کاغذ روزنامه ها نشان می دهد که بحران اقتصاد و بازار کاغذ و دیگر ملزومات فرهنگ چه سایه سنگینی بر روزنامه های ایران افکنده است. روزنامه ها بیشتر از کاغذی استفاده می کنند که زمانی از آن برای چاپ صفحات نیازمندی ها استفاده می شد و کاغذی ترد و شکننده است. عکس ها و نوشته ها خوشرنگ از آب درنمی آید و به اصطلاح پشت می زند و می توانی عکس های صفحه پشتی را از این طرف صفحه ببینی.
از ظاهر که می گذری و به دنیای لابه لای سطرها و تصویر ها که می رسی ناگهان نبض زندگی به همان تندی و جوشش همیشگی در ایران، شروع به تپش می کند. خون در رگ هایت تند تر می دود وقتی می بینی با وجود این همه سختی و با وجود بختک سنگین سانسور، که روشن است به تلخی خود را بر روزنامه ها تحمیل کرده، در جاجای صفحات روزنامه ها تلاش برای بازنمایی زیبایی های زندگی در ایران در جریان است. روزنامه نگارانی که با هوشمندی یاد گرفته اند از میان سخنان سراپا تهدید و دروغ و تبلیغات زدگی نقبی بزنند به دنیای حقایقی که مجال بازگفتنش کوتاه است. نویسندگان جوان یا با تجربه تری که در کنار یکدیگر ترکیب روشنی از فضای ذهنی حاکم بر اندیشمندان و هنرمندان را بازنمایی می کنند. جالب آنکه آشکارا می کوشند در پس همه سختی ها و تنگنا ها، تورق دلپذیری از روزنامه را برای خواننده به جا بگذارند و با ترکیب متوازنی از طنز و نوشته های ظریف و کاریکاتور های تکان دهنده با نرمی به خواننده بگویند زیر نبض ایران چه می گذرد؛ بی آنکه بانگ نا امیدی سر دهند و ندای ناله.
وسعت و گوناگونی دامنه توجه روزنامه نگاران دست و پا بسته در ایران حیرت انگیز است: از تحولات هنری روز دنیا تا ریز و درشت جشنواره فیلم فجر و حاشیه های گاه مهم تر از متن جشنواره تا ویژه نامه ای که به احترام زنده یاد احمد بورقانی در آمده است؛ از دیدار اصلاح طلبان با رهبر کشور، تا خط و نشان نیروی انتظامی برای فتنه گران و طرفداران فتنه گران… همه چیز از نگاه تیز بین گروهی از شریف ترین فرزندان ایران در روزنامه ها می گذرد تا به سختی ردی از دردی مشترک را به جا بگذارد که هر روز مردم را به مهمانخانه دوباره اندیشیدن به حال و هوای روزهای یک تکرار خانه پررنج ببرد.
صفحات روزنامه های مستقل از باندهای حاکم در ایران را که ورق می زنی درمی یابی که به راستی چرا طراحان دستگاه های امنیتی اینچنین از کار این روزنامه نگاران به وحشت می افتند و بی رحمانه بر آنان شلاق تهدید و رنج زندان و تیغ سانسور می بارند از آسمان بی قانون این رنج خانه بلازده. آنچه این آمران بی رحم شقاوت را بر می آشوبد به گمان من خوف از برندگی ابریشم معصومیت و شرافت این گروه از فرزندان این آب و خاک است. شاید در لابه لای اخبار روزنامه ها چیزی نباشد که بینندگان سایت های خبری خارج از کشور یا رسانه های ماهواره ای نیابند؛ که به راستی چیزی از آن اخبار پشت پرده نمی بینی. در این روزنامه ها نه خبری محرمانه هست نه نکته ای که بازی های یک دستگاه امنیتی را برآشوبد. اما چیزی که هست، مهم تر از همه، امید به زندگی و امید به آمدن بهار است که روزنامه نگاران همچنان درقلب و قلم خود زنده نگاه داشته اند. به امید، امید بستن و بهار را به انتظار نشستن است که کام رهبران جمهوری اسلامی را تلخ می کند و خشمشان را بر می آشوبد. امیدی که در میان نوشته های به ظاهر معمول روزنامه های ایران به سان شاخه گلی تازه هر روز نثار خوانندگانی می شود که اگر جور کاغذ و چاپ و راه بندان توزیع بگذارد، هر روز بر تیراژشان افزوده خواهدشد.
با وجود همه این ها رنجی هست که نمی گذارد روزنامه های ایران را بی سایه تلخ اندوه بر زمین بگذاری. روزنامه نگارانی پاک تر از آب روان که این روزها در زندانند و کلمه کلمه روزنامه ها مویه هایی است برای رنج پژمردن شان در زندان سردی که پس از پیچ تند اوین دیوار افراشته است. دختران و پسران به بند گرفتار آمده ای که همواره بازگوی رنج سرزمین شان بوده اند اما کسی در ایران آزاد نیست تا از رنج آن ها بگوید و این تنها دوستان غمگین شان هستند که به هر بهانه ای، از مصاحبه یک مقام قوه قضاییه تا خرده خبر یا شایعه ای که امید آزادی برمی انگیزد، نام و تصویر این فرزندان دربند ایران زمین را به صفحات روزنامه ها باز می گردانند. تا جایی که احمد مسجد جامعی در یادداشتی به گرامیداشت خوزستان در اعتماد یادآور شده است:
که ایران چو باغی است خرم بهار
شکفته همیشه گل کامکار
اگر بفکنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا چه راغ
نگر تا تو دیوار نفکنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
بسازید و از داد باشید شاد
تن آسان از کین نگیرید یار
و من به یاد می آورم این سخن فردوسی را، که شاید به ترس تیغ سانسور از یاد رفته باشد:
نخوانند بر ما کسی آفرین
چو ویران بود بوم ایران زمین
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود