قاضی، رئیس پلیس:‏‎ ‎اراذل

نوشابه امیری
نوشابه امیری

در30 سال گذشته هر چیز را نیاموخته باشیم، این یکی را آموخته ایم که هر کس بیشتر فریاد “اخلاق، اخلاق” و ‏‏”اسلام، اسلام” می کند، کاسه ای زیر نیم کاسه اش است.اما آنچه آقای سردار زارعی، به حمایت قاضی سعید ‏مرتضوی، قاتل زهرا کاظمی، انجام داده، “کاسه” نیست، “طشت” است؛ طشت رسوایی.‏

‏ روزگاری در طبقه بالای خانه کوچک مان، که دیرگاهیست به لطف برادران مسلمانی از قماش مرتضوی ها و زارعی ‏ها از دستش داده ایم، همسایه ای داشتیم که همه اهل محل از دست او به عذاب بودند. به قول مادرم، شغلی “شریف” ‏داشت. “خانم” بود. صبح تا شب، مردانی از جنس سردار زارعی به خانه اش می رفتند و می آمدند. چند بار هم که به ‏آرامی اعتراض کردیم، “خانم” سرخ شد و زرد شد و گفت: برادرهایم هستند! حاج آقا، عموهای بچه ها!‏

بالاخره با یکی دیگر از همسایگان تصمیم گرفتیم به نیروی انتظامی محل شکایت کنیم.آخر چقدر برادر! چقدرحاج آقا! ‏در راه بودیم که به دوستی برخوردیم. گفتیم کجا می رویم و چرا می رویم. پوزخندی زد و گفت: ساده اید شماها! ‏برادرها خودشان در جریان هستند. گفتیم: پس چراکاری نمی کنند در کشور اسلامی؟ این بار زهرخندی زد و گفت: چون ‏از خودشان هستند. شکایت که بکنید، حمایت علنی می شود و همین حیای ظاهری هم می ریزد. ‏

حیرت زده پرسیدیم: پس چه باید کرد؟

پاسخش را هرگز از یاد نمی برم: مطمئن باشید آن “خانم” از اینها مردتر است. با او کنار بیایید و راضی اش کند که از ‏ساختمان شما برود.‏

همین طور هم شد. بساطش برپید و رفت.گاه رفتن اما مادرم را در آغوش کشید و گفت: از نجابت تان شرمنده ام. حلالم ‏کنید که من نیز گرفتار برادرانم!‏

و حالا یکی از همان برادران، که برای حفظ امنیت اجتماعی، نقاب بر چهره می زد و شبانه شهروندانی را می گرفت، ‏به هر نام، در حال برگزاری نماز جماعت با “خانم” ها در دام افتاده است. دام که نه؛ رسوا شده است. با این رسوایی می ‏توان، حیثیت نداشته آقایان را برد. می توان گفت: باید سر بر خاک گذارید و بمیرید که از نماز جمعه دانشگاه تهران به ‏نماز جمعه ای رسیدید به امامت زارعی ها، و به حمایت مرتضوی ها. می توان گفت… بگذریم. ‏

آنچه در این ماجرا سوگناک تر و تحمل ناپذیرتر است، نه رسوایی اینان، که وضعیت مردمان میهن ماست که امنیت و ‏قضایشان در دست امثال مرتضوی ها و زارعی هاست. مردمانی که اگر کارشان به دادگستری بکشد با مرتضوی ها ‏طرف هستند، در نیروی انتظامی با زارعی ها، ودر جاهای دیگر با دیگرانی که ما به اسم نمی شناسیم، اما برای ‏مسئولین جمهوری اسلامی ناشناس نیستند. همان ها که اغلب، به علت داشتن پرونده هایی مشابه ـ همانگونه که سعید ‏مرتضوی دارد ـ به کار گرفته شده اند و خباثت خود بر ماجرا افزوده و به کار بردن سر مظلوم، به جای بردن خود وی ‏مشغولند.‏

دوستی می گوید: سکوت کنید. درباره زارعی ننویسید.می پرسم: چرا؟ پاسخ می دهد: اگر قرار باشد افرادی از قبیل ‏زارعی را تنبیه مختصری هم بکنند، چون شماها می گویید به قید وثیقه آزادش می کنند و بعد در سکوت به کار دیگری ‏می گمارندش. آخر به اینان احتیاج دارند!‏

‏ سخن تلخیست، نه؟

پاسخ من اما این است: وای بر کسانی که نمی دانند “اراذل و اوباش” چون بسیار و بسیارتر شوند ـ آنگونه که شده اند ـ ‏بیش از همه کارفرما را به خطر می اندازند. مرتضوی ها اگر بسیار شوند، به زارعی ها حکم گرفتن دختران خودتان ‏را خواهند داد. زارعی ها اگر زیاد شوند ـ که همراه دولت محمود احمدی نژاد شده اند ـ سر خود شما را به جای خود ‏شما در پای نمازگزاران عریان شان خواهند انداخت. اتحاد مرتضوی ها ـ زارعی ها برای ملت ایران، جز نابودی و ‏ناامنی چیزی در پی نخواهد داشت؛ اما در ایرانی ناامن و نابود شده، بهترین جایی که نصیب شما بشود، کوچک محلی ‏خواهد بود برای خواندن صیغه محرمیت آقایان و نماز گزاران “خانم” شان. ‏

اگر غیرتی هنوز باقیست، آگر آدمیتی هنوز در شما سوسو می زند، حکم جمع آوری همه مرتضوی ها و زارعی ها را ‏بدهید. هر چند نمی دانم دیر شده یا نه.‏

و سخن آخر: هر شب در امن جای این غربت، به دخترانی می اندیشم که اسیر اینانند؛ به جوانانی که بندی اینانند. به ‏کودکانی که دندان هایشان را کشیدند تا خانه فساد آقایان را رونق بخشند….‏

خداوندا این شب های پر کابوس را از ما بگیر.‏

‏ ‏