علی مطهری و سنت معقول

تقی رحمانی
تقی رحمانی

در اوج ورود به کشمکش شریعتی چی ها و مطهری چی ها، که مرحوم مطهری در دامن زدن آن تاثیر داشت، کمتر کسی می پنداشت دیدگاهی معروف شده به نگاه “مصباحی” میدان دار معرکه شود و کار بدان جا رسد که تا مدتها نگاه امثال مطهری را هم به محاق برد؛ که هنوز نیز برده است.

داستان اختلاف نظر مرحوم مطهری و شریعتی واقعی بود اما با مسئله التقاط و مارکسیسم جنبه نادرستی پیدا کرد. یعنی اختلاف دیدگاه به سمت نادرستی رفت چرا که چپ در ایران مسئله جامعه نبود اما روشنفکری مسئله جامعه بود. به عبارت دیگر اختلاف مطهری و شریعتی می توانست به عنوان نمادی از دو دیده گاه مذهبی شکل واقعی تری به خود بگیرد. حتی ورود بازرگان هم که به دلیل کاهش اختلاف بود، باز به دلیل برخورد با التقاطی انگاشتن شریعتی نتوانست به باز کردن صورت مسئله که بسیار اساسی بود، کمکی کند. چرا که صورت مسئله روشنفکری زمانه در آن موقع مسئله چپ و التقاط بود که اگر چه موضوع مهمی بود اما از اساس، سخت گیرانه و ناروایی بود که به جریان روشنفکری مذهبی در ایران زده می شد. چرا که سرمشق زمانه، دید خود را تحمیل می کند و روشنفکر مذهبی هم که چون بید بر سر ایمان خود ایستاده بود، اتهام التقاط برایش بس دلتنگ کننده بود و مرحوم مطهری با زدن اتهام التقاط از جاده درست بینی خارج شد.

هنوز هم اگرچه زمانه ای گذشته و رسم طور دیگر شده، اما جوی همان جوی است، هرچندآب، آن آب نیست. جوی جامعه همان است اما آب روان دیگر مسئله مارکسیسم و التقاط نیست. بلکه شاهد ظهور تمام قد راست افراطی و نوعی بنیاد گرایی هستیم که بخشی از واقعیت جامعه ما است. امروز همان عوام زدگی آغشته به قدرت در لباس زور خود را به نام اسلام به همه تحمیل می کند و قاعده رای مردم را، حتی در امور جزئی هم برنمی تابد .

اما اگر امروز مرحوم مطهری بود مانند پسرش موضع می گرفت و دیگر در نگرانی از خطر التقاط به طرف دید گاهی های مانند مصباح یزدی نمی رفت؛چرا که وی هم اصولی مشرب بود و نظرات مرحوم بروجردی را درک کرده بود و هم مانند مرحوم منتظری قدرت استدلال و بحث داشت و می دانست با زور کار پیش می رود اما امور راست نمی شود.

امروز صورت مسئله جامعه ما واقعی است چرا که سنت با تمام ابعاد مثبت و منفی اش به میدان آمده و حتی به چند گرایش تقسیم شده است این سنت هم توان باز سازی مداراگرانه و هم توان بازسازی تمامیت خواهانه را از خود نشان داده است. آن هم در شرایطی که جامعه از مرحله تقابل سنت و مدرنیته عبور کرده و مشغول هضم و درک دیدگاههای جدید است.

در این میان آرای مطهری و شریعتی هم جایگاه دارد، اما نسبت تعامل میان روشنفکر مذهبی با نگاه رفرم گرای مذهبی چه می تواند باشد؟ این سئوال مهمی است. چرا که نگاه سنتی رفرم گرا در ایران هم طرف دار و هم ریشه و نیز مدرسه دارد. این مدرسه توانا است و روی پا است و توان نقد و بررسی آرای خود را دارد و تاثیر پذیر هم است. مدرسه ای که اثر و متد و روش و شاگرد و نیرو دارد و در جامعه اقشار حامی پس هم از قدرت اقتصادی و هم توان سیاسی اجتماعی برخوردار است؛قدرتی که از حامیان خود می گیرد.

رفرم گرای مذهبی یا روحانیون اصولی اگرچه محافظه کار و ملاحظه کار هستند اماخطر عوام زدگی هم آنها را تهدید می کند که این خود نشانگر نفوذ این جریان در میان اقشار جامعه است. حال سخن بر سر این است که روشنفکران مسلمان باید چه نسبتی با این جریان پیدا کنند؛ بخصوص با پدیده هایی مانند علی مطهری و همچنین نقشی که مرحوم منتظری ومدرسه شکل گرفته وی و آقای صانعی بازی می کنند. [ البته این افراد در یک سطح نیستند اما به هم نزدیک اند].

حال به اختلاف نظر اینان با روشنفکران و هم امتیازات مرحوم مطهری می پردازیم که در گذشته با روشنفکران مذهبی به مرز بندی شدید هم رسید؛ اگر چه می توانست این گونه نباشد.

 

مرحوم مطهری و آقای علی مطهری

مرحوم مطهری وسواس عجیبی داشت و از درک خوبی برخوداربود، اما در مواردی اصرار و برداشت هایی از متون دینی داشت که برای جریان روشنفکری قابل قبول نبود؛ برداشت هایی که آزادی را محدود می کرد. روش استدلالی از او فردی قابل گفتگو می ساخت، اما مهم این بود که در رقابتها، گاه از جاده قضاوت منصفانه خارج می شدو گاه آئین رفاقت در رقابت را به حسادت واگذار می کرد؛مختصاتی که در مرحوم منتظری دیده نمی شد.

مطهری در دهه ۴۰ شمسی اندیشمندی همراه با روشنفکران آزادی خواه بود. در دهه ۵۰ به رقابت با شریعتی پرداخت و بعد در تضاد با اندیشه چپ قرار گرفت که تحت تاثیر آن هم بود. (به آخرین اثر اقتصادی وی و نظرات ایشان به فلسفه تاریخ که در دو جلد در سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ بیان و توسط آقای حداد عادل جمع آوری شده است توجه کنید. وی در مواردی حتی بیشتر از شریعتی تحت تاثیر آرای چپ از فلسفه تاریخ قرار گرفته است که در جای خود باید به آن پرداخت).

با این حال وی در این دهه بشدت بر سه مورد اصرار کرد:

 ۱- رهبری روحانیت در جنبش سیاسی و رد صلاحیت روشنفکران؛نگاهی که انحصار قدرت می آورد. وی در کتاب روحانیت و جنبش های صدساله اخیر مفصل به این مورد پرداخته و ریشه اختلاف را هم از التقاط اقبال لاهوری شروع کرده است. وی برای طرح اختلاف سیاسی به مسائل نظری و فلسفی می پرداخت در حالیکه این نوع ریشه یابی امکان تفاهم را کاهش می دهد.

۲- مرزبندی با اعلامیه جهانی حقوق بشر برسر آزادی و عقیده فکر، نه آزادی بیان.

جالب این است که فرزند وی هم به گونه ای براین دو مورد اصرار دارد اما با دلایل واستدلال سخن می گوید که باید با آن به گفتگو نشست.

۳- عدم قبول برخی از برابری های حقوقی میان زنان و مردان و برخی آزادی های مدنی برای شهر وندان.

 مطهری برای این باور هایش استدلال کلامی و بعد دلایل فقهی تدارک می دید و آن را طرح می کرد.

اختلاف مطهری با شریعتی از تفسیر خلقت انسان در قران شروع و به برخی از باور های مذهبی ختم می شد. این اختلاف نظرها طبیعی بود اما نحوه برداشت و تاثیر آن طبیعی نبود و به صف بندی ای منجر شد که به نفع جامعه و باور مذهبی نبود چرا که طیف مطهری از روشنفکران زده و به سوی جریان سنتی اما بنیادگرا رفت که دهه۱۳۶۰ را در ایران سیاه تر و خونین تر کرد. با این وصف جریان سنتی در ایران ریشه دارد و راه تغییر در ایران و خاورمیانه از طریق تحول این جریان می گذرد؛جریانی که مدرسه، مخاطب اجتماعی و قدرت بسیج مردم را در اختیار دارد. این جریان تجربه تلخ اما مهمی از همکاری با بنیاد گرایی دارد و آن این است که بنیاد گرایی شیعه به نفع جریان مذهبی در ایران عمل نکرده و در تمام عرصه ها در عمل رد شده و امتحان موفق نداده است. پس سنت معقول که ریشه قوی دارد می باید در مرزبندی با افراط گرایی کاری بکند و در این مسیر به نقد خود بپردازد. اما این یک طرف ماجرا است.

 

روشنفکران مسلمان و ضرورت گفتگو

اما روشنفکران و بخصوص روشنفکران مسلمان هم می توانند نقش مهمی بازی کنند.

. به دلیل نیاز ضروری به زیست مشترک در جامعه نکات قابل اشتراک میان جریانات فکری را هم باید عمده و برسر آن گفتگو کرد تا حوزه زیست زندگی قابل تحمل و تنوع زیست های مذهبی و نوگرا و سکولار به رسمیت شناخته شود. در عین حال باید به وجود اختلاف دیدگاه ها در مورد عرصه های مشترک زندگانی در یک جامعه هم توجه شود.

ضرورت گفتگو با سنت معقول مانند مطهری و به رسمیت شناختن آن در برابر دیدگاهی که سمبل آن مصباح ِیزدی است ضروری می نماید چرا که سنت معقول در جامعه هست و خواهد بود و تعامل با آن ضروری است [در عین وجود اختلاف نظر در زیست و زندگی و برداشت ها].

در جامعه متنوع سنت معقول جایگاه داردو قرار هم نیست مانند ما بیندیشد و نوگرا شود بلکه قرار است که انواع سبکهای زندگی به رسمیت شناخته شود. یک کاسه کردن جامعه با هر ادعایی نادرست است. تنوع به تسامح نیاز دارد و به روش مناسب حل اختلاف متکی است. پس نیازما و جامعه است که اگر کسی می خواهد در سنت زندگی کند و رفرم هم بخواهد به جای مصباح یزدی به سوی مطهری نگاه کند که دیگری را می پذیرد.

بی گمان تنوع زیست و سبک زندکی در جامعه وجود خواهد داشت اما افراطی گری که می خواهد تنوع را به رسمیت نشناسد باید عقب زد. امروز علی مطهری از دید گاه خود دفاع می کند و باز نگاه فکری پدرش را به شکل شاخصی به عالم سیاست و رفتار مدنی کشانده است و جریان راست افراطی را به چالش می کشد. این نگاه را می توان به نقد کشید اما به عنوان بخشی از باور مردم باید آن را به رسمیت شناخت و با آن به گفتگو نشست.  گفتگو انتقادی هم نشست

چرا که امروز توجه به آزادی و دموکراسی و حقوق بشرحق شهروندی و مداراگری دیگر امری بیرونی از جامعه ما تصور نمی شود بلکه تبدیل به گفتگوی درون فرهنگی و حتی درون دینی شده است که جریانات گوناگون می توانند با یگدیگر در مورد حدود و اندازه های آن بحث کار و موثر کنند.