بخوان و بخوان وبخوان!

مرتضی کاظمیان
مرتضی کاظمیان

این، توصیه‌ی علی شریعتی به فرزندش، احسان بود، که: برای آنکه اسیر هیچ دیکتاتوری نشوی، بخوان و بخوان و بخوان!

عنصر اصلی سازنده‌ی تاریخ، آدمی است. و تجربه و زیست آدمی در این کره‌ی خاکی، چه بسیار که مشابه و گاه به گونه‌ای باورنکردنی، همانند. چنین است که هرچند هیچ زمان و مکانی تکرار نمی‌شود، و هیچ اتفاقی دو بار به‌وقوع نمی‌پیوندد، اما فراوان  است شمار رخدادهایی که به‌گونه‌ای بس غریب، همسان می‌نمایند. و از اینرو، «خواندن» تاریخ یعنی شریک شدن در تجربه‌های بسیار دور، اما چه بسا بسیار نزدیک. از همین‌ روست که امام علی ‌بن ابی‌طالب در نامه‌ی مشهورش به امام حسن، تصریح می‌کند: “اخبار گذشتگان را بر دل خود عرضه کن، و از آنچه بر سر پیشینیان رفته آگاهش ساز، و بر آنچه کرده‌اند نظر کن.”

این روزها، به “بهانه”‌ای کتاب مشهور الکساندر سولژنیتسین، ناراضی مشهور مسکو را مرور می‌کردم: “مجمع الجزایر گولاک”. سولژنیتسین که رنج‌های غریب و فشارهای غیرانسانی و دردناکی را در دوره‌ی استالین تحمل کرده، در این کتاب از تجربیات خود می‌گوید. او در توضیح شرایط ناگوار دوران خود می‌نویسد: “سال‌ها و دهه‌ها، هرچه بوده باشد، غرض از بازجویی‌ها… می‌توان گفت که هرگز  کشف حقیقت نبود، که همیشه محدود و منحصر به عملی محتوم و مهوع بود: گرفتن و بردن کسی بود که تا اندکی پیش از آن آزاد بود؛ گاهی غرور و فخر داشت و همیشه ناآماده بود… خم کردن گردنش بود و کشان کشان بردنش… مهلتی که به بازجویی داده ‌می‌شد، به منظور کشف جرم نبود که 95 درصد برای خستن متهم، برای فرسودن متهم، برای از پا درآوردن متهم، و برای ازمیان بردن تاب و توان متهم بود؛ برای این بود که کاری صورت بگیرد که متهم از خدا بخواهد که سرش از تن جدا شود، به شرط آنکه کارش هرچه زودتر یک‌سره شود… بازجو مغزش را در این راه خسته نمی‌کند که ببیند چه جرمی از شما سر زده است؛ پشت سر هم نعره می‌زند: “زود باش بنال! خودت بسیار خوب می‌دانی چه کرده‌ای!”… قرون وسطای ساده‌دل و زودباور، برای گرفتن اقرارهایی که می‌خواست به روش‌هایی تاثربار و دیدنی: سه‌پایه‌ی شکنجه، چرخ، تخت میخی، آتش ذغال و چیزهای دیگر توسل می‌جست؛ به‌عکس، در قرن بیستم، در سایه‌ی پیشرفت‌های پزشکی و تجربه‌ی گسترده و اهمال‌ناپذیر در زمینه‌ی زندان، دریافته شد که فراهم‌آوری چنین وسایل نیرومندی زائد است… و گذشته از این، آشکارا وضع دیگری هم در میان بود… انسان‌ها را به موجب طرح و برنامه‌ای شکنجه می‌دادند… یگانه چیزی که از بازجویان خواسته می‌شد این بود که هر دایره‌ی بازجویی در موعد معین، تعداد معینی “بره” که به همه چیز اقرار کرده باشند، برای دادگاه فراهم بیاورد… به این سبب است که به استثناء توسل به حربه‌ی “بی‌خواب نگه داشتن”، وحدت همه سویه‌ای در روش دوایر مختلف مناطق و روش‌های بازجویان گوناگون نمی‌بینیم. با این همه، وجه اشتراکی در میان بود، و آن رجحانی بود که به وسایل به اصطلاح “نرم” و آرام داده می‌شد… برخی از ساده‌ترین روش‌ها باعث درهم شکستن اراده و شخصیت زندانی می‌شود و هیچ اثری هم بر تن وی به‌جای نمی‌گذارد… روش‌هایی که بر پایه‌ی روان‌شناسی استوار شده است. این روش‌ها در بره‌هایی که هرگز آماده‌ی رنج‌ها و دردهای زندان نشده‌اند، تاثیری شگفت و حتی ویرانگر دارد و حتی برای زندانیانی هم که اعتقادهایی دارند، تحمل این رنج‌ها و دردها آسان نیست…”

خواندن (و خواندن تاریخ) تنها درد و رنج و اندوه و ترس نمی‌آفریند. خواندن تاریخ موجد امید و شادمانی نیز می‌شود. امید به بی‌حاصلی “فشارها”. و شادمانی ناشی از پایان یافتن “سرکوب”های هرچند خشن و گسترده. بر سرکوب‌های غیرانسانی دوران استالین، سرانجام مهر خاتمت خورد. آن دستگاه‌های عریض و طویل بازجویی و فشار و اعتراف‌گیری، رسوا شدند. و ناراضیان و منتقدان به حاشیه رفته‌ای چون سولژنیتسین، قدر دیدند و از انزوا بدر آمدند. و …

خواندن (خواندن تاریخ) تنها برای شهروندان معمولی مفید نیست. صاحبان قدرت نیز نیازمند مطالعه‌ی تاریخ‌اند، و چه بسا نیاز آنان، به سبب مسئولیتی که برعهده دارند، بسی بیش از افراد عادی. صاحبان قدرت با نیم‌نگاهی به تاریخ، به بی‌حاصلی فشارهای غیرانسانی پی می‌برند. راز ماندگاری و علل افول و سقوط نظام‌های سیاسی را می‌توان به‌ سهولت از دل کتاب‌های تاریخ کشف کرد و مورد بررسی عالمانه قرار داد و تجربه اندوخت. قوی‌ترین و قدرتمندترین دستگاه‌های امنیتی و سرکوب و ارعاب در اتحاد جماهیر شوروی، به وزیدن “نسیمی”، “دود شد و به هوا رفت.” در آن سو، تداوم لیبرالیسم و سرمایه‌داری در غرب اگر هزار علت داشته باشد، یکی‌اش ـ بی‌شک ـ پندآموزی از همین تاریخ و تجارب بشری ـ و حتی آموزه‌های جریان‌های چپ ـ است. بخش غالب اروپای قرن بیستم، تجربه‌ی قرون وسطا را “خواند” و خاتمه داد. و دولت‌های تمامیت‌خواه و خودکامگان در جوامع در حال توسعه، همچنان با “خواندن” و عبرت‌آموزی قهرند. قهر آنان، و پیآمدهایش، با خود ایشان؛ شهروندان جوامع در حال توسعه، ناگزیرند که تا اطلاع ثانوی، بخوانند و بخوانند و بخوانند.