چگونه فرهنگ قربانی می‌شود

عباس عبدی
عباس عبدی

abbasabdi.jpg

کسی تعریف می‌کرد که یک‌بار با هواپیما به تهران می‌آمد، بلافاصله پس از نشستن روزنامه را برداشت و مشغول ‏مطالعه شد. چند لحظه بعد هم آقای نسبتا سالمندی صندلی کناری را اشغال کرد. وی بی‌توجه به او روزنامه می‌خواند، ‏در حالی که آن آقا هر از گاهی به وی نگاهی می‌کرد. در نهایت پرسید، شما مرا نمی‌شناسید؟ پاسخ می‌دهد که خیر. پس ‏از چند لحظه دوباره می‌پرسد که چرا نمی‌شناسی؟ وی هم از اینکه نمی‌شناسد عذرخواهی می‌کند‎. ‎

دفعه سوم می‌پرسد که وی جواب می‌دهد چرا باید بشناسد، که آن آقا پاسخ می‌دهد که من فلانی هستم [یکی از ‏هنرپیشه‌های کمدی پیش از انقلاب]، وی باز هم او را به‌جا نمی‌آورد و عذرخواهی می‌کند از اینکه علاقه‌ای به دیدن ‏فیلمفارسی نداشته است و لذا وی را نمی‌شناسد و با این پاسخ خود، آقای هنرپیشه را به کلی پکر می‌کند. سپس برای ‏توجیه این کار خودش از او می‌پرسد که چرا فیلمفارسی یا فیلم‌های ایرانی تا این حد ضعیف و سطحی هستند؟ و چرا ‏باید مجبور باشیم که این فیلم‌ها را ببینیم؟ آقای هنرپیشه کمدی که خنده بر لبانش خشک شده بود، می‌پرسد که شغل شما ‏چیست؟ پاسخ می‌دهد که مهندس هستم‎. ‎می‌پرسد چه مهندسی؟ می‌گوید راه و ساختمان. می‌گوید چه می‌سازی؟ پاسخ ‏می‌دهد که جاده. بعد وی می‌گوید چرا باید من و هموطنانم مجبور باشیم که در این راه‌ها و جاده‌های غیراستاندارد شما ‏رانندگی کنیم و سالانه هزاران کشته بدهیم؟ و با این حرف خود درست و حسابی می‌زند توی خال‎.‎


فرق فرهنگ و دیگر وجوه جامعه مثل مدیریت، راه و ساختمان، صنعت، کشاورزی و… دیگر از این حیث چیست؟ ‏چگونه است وقتی که با وضعیت نازل مدیریتی در جامعه خود مواجه می‌شویم که قادر به حل، که نه، بلکه تخفیف یا ‏حتی تثبیت مسائل و معضلات روشنی چون ترافیک و آلودگی هوا و… نیست، به ناچار آن را باید تحمل کنیم اما هنگامی ‏که به فرهنگ می‌رسیم فورا خواهان تولید و عرضه بهترین کالاهای فرهنگی می‌شویم؟

‏ مایی که آنقدر به دود و ترافیک عادت کرده‌ایم که اگر روزی به کوه و جنگل و فارغ از هوای آلوده برویم، ریه‌هایمان ‏دچار مشکل می‌شود و فوری هوای تهران به سرمان می‌زند، اما چگونه است که حتی زحمت استفاده از تولیدات ‏فرهنگی داخلی را به خود نمی‌دهیم و به‌جای آن با ارزان‌ترین قیمت آخرین فیلم‌های برنده اسکار را با بهترین کیفیت در ‏سینمای خانگی تماشا می‌کنیم؟


چگونه است که از طیب ‌خاطر یا اجبار جاده‌های غیراستاندارد را گز می‌کنیم، جاده‌هایی که هزینه ساخت آن از جیب ‏من و شما و چند برابر قیمت پرداخت شده است و در مقابل رکورد‌دار تعداد کشته‌ها در جهان است، اما وقتی به کالایی ‏فرهنگی می‌رسیم که یک ریال هم از بودجه عمومی خرج تولید آن نشده، سهل است که تولیدکننده آن با هزار اما و اگر و ‏نظارت و خطر هم مواجه بوده است، زبان به انتقاد می‌گشاییم و راه خود را کج کرده و تولید خارجی آن را مصرف ‏می‌کنیم؟ شاید نتوان به کار مصرف‌کننده ایرادی جدی گرفت، زیرا که وی خواهان مطلوبیت بالا و قیمت پایین است، و ‏چون کالاهای فرهنگی (برخلاف مدیریت و جاده و…) به راحتی وارد شده و با قیمت ارزان در دسترس قرار می‌گیرد، ‏بنابراین مصرف کننده در موارد ممکن از کالای فرهنگی وارداتی استفاده می‌کند. ‏

در حالی که در حوزه‌های دیگر مثل مدیریت قدرت انتخاب ندارد و به قول توفیق، مدیریت مثل ‏‎<‎آش کشک خالته، ‏بخوری پاته، نخوری پاته‎.> ‎اگر به مصرف‌کننده ایراد جدی نتوان گرفت، به سیاستگذاران چطور؟ آنان که به خیال خود ‏هر کالای فرهنگی‌ای را که نمی‌پسندند، سم و خطرناک می‌نامند و تمام هم و کوشش خود را برای جلوگیری از تولید و ‏عرضه آن به‌کار می‌گیرند و در همان حال خروار، خروار سموم مختلف را یکجا به خورد جامعه می‌دهند، چه پاسخی ‏دارند؟ در جامعه‌ای که مدیریت آن مثل آب خوردن یک نشریه را به مسلخ توقیف می‌برد و در همان حال کمترین ‏خسارت برخی سیاست‌هایشان سر به میلیاردها دلار می‌زند، چگونه می‌توان از رشد و غنای فرهنگی سخن گفت؟ اشتباه ‏نشود، قصد آن ندارم که تمامی تقصیرات را یکسر متوجه متولیان امر کنم. وقتی که قانون مالیات بر ارزش افزوده به ‏واسطه مخالفت جمع اندکی از کسبه به محاق فراموشی رفت و به بایگانی قوانین منسوخ! سپرده شد و در مقابل مرگ ‏یک نشریه، حتی مجلس ختمی هم گرفته نمی‌شود، سهل است که فاتحه‌ای هم خوانده نمی‌شود، طبیعی است که شاهد این ‏وضع باشیم.‏

‏ و از همه بدتر اینکه اگر مدتی بگذرد و شاهد چنین رخدادی نباشیم، گویی یک چیزی در زندگی‌مان کم است و ‌انتظار آن ‏را می‌کشیم! نکته جالب ماجرای فرهنگ در این سرزمین هنگامی است که سرانگبین سیاست، صفرا را بیشتر می‌کند، ‏سیاستی که قادر به جلوگیری از تولیدات معیوب در حوزه‌های فنی و مادی نیست، سهل است که سهم اصلی و مباشرت ‏را در این وضعیت ناهنجار دارد، داعیه‌دار فرهنگ می‌شود و دیوار کوتاه آن را برای بالا رفتن و اعمال ‏‎<‎سیاست ‏منع‎> ‎مناسب می‌یابد و به خیال خود جلوی تولید و عرضه کالای فرهنگی مسموم را می‌گیرد، غافل از اینکه زمینه‌ساز ‏آن می‌شود که مردم صدبار بدتر از آن را به سهولت و ارزانی تمام تهیه و مصرف کنند و در این میان آنچه که قربانی ‏می‌شود، فرهنگ این مملکت است.‏

‏ مشکل اصلی این است که واقعیت‌های موجود آشکارتر از آن است که حتی چشم‌‌های ضعیف سیاست قادر به دیدن آنها ‏نباشد و مهم‌تر اینکه شکست ناکارآمدی ‏‎<‎سیاست منع‎> ‎بارها و بارها ثابت شده است اما چرا و به چه دلیل هنوز هم در ‏سیاست فرهنگی همچنان بر همان پاشنه می‌گردد؟ دلیل اصلی آن روا‌نشناسی و ویژگی‌های خاص سیاست در ایران ‏است؛ روا‌نشناسی عدم رسمیت دادن به دیگران و سازش‌ناپذیری و غرق شدن کشتی و کشتی‌نشینان. اعتقاد به اینکه ‏قدرت حکومتی وجه غالب و شاه‌کلید حل امور جامعه است. روشن است که تنها در چنین وضعیتی می‌توانیم شاهد آن ‏باشیم که علی‌رغم منع قانونی و صریح در داشتن ماهواره، حداقل نیمی از مردم پایتخت از آن استفاده می‌کنند و چه‌بسا ‏واعظان امور نیز برخلاف آنچه که در ظاهر جلوه می‌کنند، چون به خلوت می‌روند چیزی دیگری را به تماشا ‏می‌نشینند‎! ‎

منبع: اعتمادملی، سیزده دی