کسی تعریف میکرد که یکبار با هواپیما به تهران میآمد، بلافاصله پس از نشستن روزنامه را برداشت و مشغول مطالعه شد. چند لحظه بعد هم آقای نسبتا سالمندی صندلی کناری را اشغال کرد. وی بیتوجه به او روزنامه میخواند، در حالی که آن آقا هر از گاهی به وی نگاهی میکرد. در نهایت پرسید، شما مرا نمیشناسید؟ پاسخ میدهد که خیر. پس از چند لحظه دوباره میپرسد که چرا نمیشناسی؟ وی هم از اینکه نمیشناسد عذرخواهی میکند.
دفعه سوم میپرسد که وی جواب میدهد چرا باید بشناسد، که آن آقا پاسخ میدهد که من فلانی هستم [یکی از هنرپیشههای کمدی پیش از انقلاب]، وی باز هم او را بهجا نمیآورد و عذرخواهی میکند از اینکه علاقهای به دیدن فیلمفارسی نداشته است و لذا وی را نمیشناسد و با این پاسخ خود، آقای هنرپیشه را به کلی پکر میکند. سپس برای توجیه این کار خودش از او میپرسد که چرا فیلمفارسی یا فیلمهای ایرانی تا این حد ضعیف و سطحی هستند؟ و چرا باید مجبور باشیم که این فیلمها را ببینیم؟ آقای هنرپیشه کمدی که خنده بر لبانش خشک شده بود، میپرسد که شغل شما چیست؟ پاسخ میدهد که مهندس هستم. میپرسد چه مهندسی؟ میگوید راه و ساختمان. میگوید چه میسازی؟ پاسخ میدهد که جاده. بعد وی میگوید چرا باید من و هموطنانم مجبور باشیم که در این راهها و جادههای غیراستاندارد شما رانندگی کنیم و سالانه هزاران کشته بدهیم؟ و با این حرف خود درست و حسابی میزند توی خال.
فرق فرهنگ و دیگر وجوه جامعه مثل مدیریت، راه و ساختمان، صنعت، کشاورزی و… دیگر از این حیث چیست؟ چگونه است وقتی که با وضعیت نازل مدیریتی در جامعه خود مواجه میشویم که قادر به حل، که نه، بلکه تخفیف یا حتی تثبیت مسائل و معضلات روشنی چون ترافیک و آلودگی هوا و… نیست، به ناچار آن را باید تحمل کنیم اما هنگامی که به فرهنگ میرسیم فورا خواهان تولید و عرضه بهترین کالاهای فرهنگی میشویم؟
مایی که آنقدر به دود و ترافیک عادت کردهایم که اگر روزی به کوه و جنگل و فارغ از هوای آلوده برویم، ریههایمان دچار مشکل میشود و فوری هوای تهران به سرمان میزند، اما چگونه است که حتی زحمت استفاده از تولیدات فرهنگی داخلی را به خود نمیدهیم و بهجای آن با ارزانترین قیمت آخرین فیلمهای برنده اسکار را با بهترین کیفیت در سینمای خانگی تماشا میکنیم؟
چگونه است که از طیب خاطر یا اجبار جادههای غیراستاندارد را گز میکنیم، جادههایی که هزینه ساخت آن از جیب من و شما و چند برابر قیمت پرداخت شده است و در مقابل رکورددار تعداد کشتهها در جهان است، اما وقتی به کالایی فرهنگی میرسیم که یک ریال هم از بودجه عمومی خرج تولید آن نشده، سهل است که تولیدکننده آن با هزار اما و اگر و نظارت و خطر هم مواجه بوده است، زبان به انتقاد میگشاییم و راه خود را کج کرده و تولید خارجی آن را مصرف میکنیم؟ شاید نتوان به کار مصرفکننده ایرادی جدی گرفت، زیرا که وی خواهان مطلوبیت بالا و قیمت پایین است، و چون کالاهای فرهنگی (برخلاف مدیریت و جاده و…) به راحتی وارد شده و با قیمت ارزان در دسترس قرار میگیرد، بنابراین مصرف کننده در موارد ممکن از کالای فرهنگی وارداتی استفاده میکند.
در حالی که در حوزههای دیگر مثل مدیریت قدرت انتخاب ندارد و به قول توفیق، مدیریت مثل <آش کشک خالته، بخوری پاته، نخوری پاته.> اگر به مصرفکننده ایراد جدی نتوان گرفت، به سیاستگذاران چطور؟ آنان که به خیال خود هر کالای فرهنگیای را که نمیپسندند، سم و خطرناک مینامند و تمام هم و کوشش خود را برای جلوگیری از تولید و عرضه آن بهکار میگیرند و در همان حال خروار، خروار سموم مختلف را یکجا به خورد جامعه میدهند، چه پاسخی دارند؟ در جامعهای که مدیریت آن مثل آب خوردن یک نشریه را به مسلخ توقیف میبرد و در همان حال کمترین خسارت برخی سیاستهایشان سر به میلیاردها دلار میزند، چگونه میتوان از رشد و غنای فرهنگی سخن گفت؟ اشتباه نشود، قصد آن ندارم که تمامی تقصیرات را یکسر متوجه متولیان امر کنم. وقتی که قانون مالیات بر ارزش افزوده به واسطه مخالفت جمع اندکی از کسبه به محاق فراموشی رفت و به بایگانی قوانین منسوخ! سپرده شد و در مقابل مرگ یک نشریه، حتی مجلس ختمی هم گرفته نمیشود، سهل است که فاتحهای هم خوانده نمیشود، طبیعی است که شاهد این وضع باشیم.
و از همه بدتر اینکه اگر مدتی بگذرد و شاهد چنین رخدادی نباشیم، گویی یک چیزی در زندگیمان کم است و انتظار آن را میکشیم! نکته جالب ماجرای فرهنگ در این سرزمین هنگامی است که سرانگبین سیاست، صفرا را بیشتر میکند، سیاستی که قادر به جلوگیری از تولیدات معیوب در حوزههای فنی و مادی نیست، سهل است که سهم اصلی و مباشرت را در این وضعیت ناهنجار دارد، داعیهدار فرهنگ میشود و دیوار کوتاه آن را برای بالا رفتن و اعمال <سیاست منع> مناسب مییابد و به خیال خود جلوی تولید و عرضه کالای فرهنگی مسموم را میگیرد، غافل از اینکه زمینهساز آن میشود که مردم صدبار بدتر از آن را به سهولت و ارزانی تمام تهیه و مصرف کنند و در این میان آنچه که قربانی میشود، فرهنگ این مملکت است.
مشکل اصلی این است که واقعیتهای موجود آشکارتر از آن است که حتی چشمهای ضعیف سیاست قادر به دیدن آنها نباشد و مهمتر اینکه شکست ناکارآمدی <سیاست منع> بارها و بارها ثابت شده است اما چرا و به چه دلیل هنوز هم در سیاست فرهنگی همچنان بر همان پاشنه میگردد؟ دلیل اصلی آن روانشناسی و ویژگیهای خاص سیاست در ایران است؛ روانشناسی عدم رسمیت دادن به دیگران و سازشناپذیری و غرق شدن کشتی و کشتینشینان. اعتقاد به اینکه قدرت حکومتی وجه غالب و شاهکلید حل امور جامعه است. روشن است که تنها در چنین وضعیتی میتوانیم شاهد آن باشیم که علیرغم منع قانونی و صریح در داشتن ماهواره، حداقل نیمی از مردم پایتخت از آن استفاده میکنند و چهبسا واعظان امور نیز برخلاف آنچه که در ظاهر جلوه میکنند، چون به خلوت میروند چیزی دیگری را به تماشا مینشینند!
منبع: اعتمادملی، سیزده دی