حسن یوسفی اشکوری، در انتهای هفته گذشته به مناسبت 16 آذر به ایراد یک سخنرانی منزل دکتر حبیب الله پیمان پرداخت. در این سخنان، اشکوری سه گزاره را در باره نحوه وحدت حوزه و دانشگاه به بررسی نشست. وی در این سخنرانی با اشاره به سخنان اخیر مصباح یزدی در باره اسلامی شدن دانشگاه ها، متذکر شد که تفکری که نامبرده آن را نمایندگی می کند، هرکاری که تا کنون در ارتباط با دانشگاه خواسته، انجام داده است، ولی موفق نبوده آن چه را که می خواسته به ثمر برساند. متن سخنرانی را با هم می خوانیم.
جا دارد گرامی بداریم روز 16 آذر، روز شهادت سه دانشجو، یا به تعبیر زیبای شریعتی، سه اقنوم اهورایی. که در آن سال های تیره وسیاه با یک حرکت در ظاهر کوچک خودشان، در اعتراض به ورود نیکسون به ایران، نام، عنوان، حرکت وجریانی را پایه گذاری کردند که هنوز پس از حدود نیم قرن درایران به یاد چنین روزی، مراسم برگزار می شود و هزاران نفر به یاد آن روزیادبود می گیرند و ده ها وصد ها نفر در باره آن سخن می گویند، واین خود نشانه اصالت واعتبار ایمانی، اعتقادی وسیاسی – اجتماعی آن حرکت دانشجویی بود که به شهادت سه دانشجو منجر شد. بعدها دردوران بعد ازانقلاب، با همه افت وخیزهایش، خوشبختانه این نام کماکان مانده است. هرچند کوشش وتلاش شده ومی شود که دربرابر آن جریان های جعلی دیگری ساخته ویا چنین روزهایی مصادره شود. به هر حال این حرکت ادامه دارد و این نام ونشان یک نماد ویک سمبل و یک راه است و طبیعی و به حق است که در این روز ازآن عزیزان یاد کنیم.
در این جا مایلم تاملی در باره وحدت حوزه ودانشگاه داشته باشم. این بحث شاید به طور مستقیم به موضوع خاص جنبش دانشجویی ارتباطی ندارد ولی به طور غیرمستقیم امکان ایجاد ارتباط میان آنان وجود دارد.
اوایل انقلاب به واسطه حوادثی که بعد ازآبان وآذر 1358 به وجود آمد بحث وحدت حوزه و دانشگاه مطرح شد. حدود 29 سال ازآن زمان گذشته است و این عنوان به صورت کلیشه ای ورسمی تحت عنوان “روز وحدت حوزه و دانشگاه”، همواره در رسانه های عمومی جمهوری اسلامی ایران مطرح است. اما واقعیت این است که کمتر روی این موضوع تامل وتعمق شده است. واقعا منظور از وحدت حوزه ودانشگاه چیست ؟ وقتی می گوییم وحدت حوزه ودانشگاه، به دنبال آن چه اقدامی می خواهیم بکنیم؟ هدف وانگیزه این طرح واندیشه چه بوده است؟ با طرح این موضوع به چه مقصدمعینی می خواستند برسند؟ به راستی می توان نهاد حوزه را با نهاد دانشگاه یکی کرد، اگر منظور از وحدت یکی شدن باشد؟ یا منظور از وحدت یکی شدن نیست، چون میان وحدت واتحاد تفاوت وجود دارد، به عبارت دیگرشاید منظور ایجاد یک نوع هماهنگی میان آنان است؟ غرض و هدف از وحدت حوزه ودانشگاه چیست؟ آیا این بوده که دو نهاد آموزشی با یکدیگر ادغام بشوند؟ یا مستقل بوده ودر عین حال با هم هماهنگی داشته باشند؟ یا هدف، یک انگیزه سیاسی مشخصی بود تا حوزه ودانشگاه هر دو دست به دست یکدیگر بدهند و به عنوان حامی نظام مستقر و حاکمیت جمهوری اسلامی عمل بکنند؟ به عبارت دیگربه عنوان دو نهاد حامی سیاسی و یا ایدئولوژیک نظام مستقر بعد ازانقلاب باشند؟ با این همه برروی این موضوع بحث های زیادی در گرفته است ولی تاکنون معلوم نشده که به درستی از چه سرنوشتی برخورداربوده است؟
می توان گفت که از وحدت حوزه ودانشگاه دو تصویر احتمالا درذهن طراحان آن و جود داشته است. ابتدا همان چیزی که درابتدای بحث به آن اشاره کردم، منظور آن بوده که حوزه و دانشگاه به عنوان دو نهاد آموزشی سنتی و مدرن، (حوزه به عنوان یک نهاد سنتی ودانشگاه به عنوان یک نهاد مدرن که از سنت مدرنیته غرب بیرون آمده است) هر یک در حوزه وظایف کاری شان، کار خودرا بکنند ولی حامیان سیاسی نظام مستقر بعد ازانقلاب باشند.
البته این امر مانعه الجمع نیست، ولی تفسیر دیگر می تواند این باشد که این دونها د آموزشی ومدرن، هریک به وظیفه خاص خود مشغول بوده و نهاد مستقلی باشند. در عین آن که وحدت پیدا نمی کنند، ولی محصولات پژوهشی وتحقیقاتی آنان، به کار نظام مستقر می آید. لذا نظام ها ودولت ها با توجه به مفهوم مدرن دولت نیازمند داده های پژوهشی هستند تا از این داده های پژوهشی درمدیریت اجتماعی، سیاسی و مدیریت کلان کشور استفاده کنند. بنا براین، این موضوع، هم می تواند سیاسی باشد و هم می تواند سیاسی نباشد. سیاسی را دروجه نخست برجسته کردم و بحث پژوهشی وکمک به مدیریت علمی کشور، دروجه دوم، بیشتر برجسته می شود.
شاید گزاره سومی هم قابل تصور است و آن این که یکی دردیگری ادغام بشود. چون اگر بنا باشد که وحدت به معنای دقیق کلمی به وجود بیاید ونه هماهنگی (چون هماهنگی با وجود استقلال امکانپذیر است )، آن وقت یکی دردیگری باید ادغام شود. زیرا هر یک از این دو، با حفظ استقلال و هویت تاریخی وصنفی خود، نمی توانند باهم یکی شوند. درست مثل آن است که شما دو آدمی که وجود مستقل دارند، آن ها را یکی کنید. یکی نخواهند شد. می شود دو آدم را کنار یکدیگر نشاند، و یا آن ها را هم هدف و هم مسیر کرد وآن ها را دریک جهت سوق داد، اما این دوآدم درنهایت دو آدم متفاوت هستند. نمی شود این دوآدم را یکی کرد. در این جا وحدت به چه معنایی است؟ تا آن جایی که به ذهن من می آید با توجه به ذهنیتی که از اوایل انقلاب دارم، معمولا مسئولان ومدیران کشورایران اعم از روحانی وغیر روحانی، درآن زمان خیلی اندیشیده، و باتامل سخن نمی گفتند. گاهی اوقات اصطلاحی در کوچه وبازار باب می شد، بلافاصله به دهان رهبران ما در هررده ای می آمد ( من الان به شخص معینی نظر ندارم)، بعد مشاهده می کردید که همان به قانون، اعلامیه، یا فرمان تبدیل می شد، بدون آن که روی آن کلمه ومفهوم خیلی اندیشیده شده باشد که وحدت حوزه ودانشگاه چیست؟ بیشتربه نظر می رسید که درآن فضای تب آلود سال های 1358 به بعد، می خواهند این دو نهاد را به یکدیگر نزدیک کنند تا بایکدیگر هماهنگ شده وبه نحوی موید ایدئولوژی وسیاست های نظام مستقر باشند؛ همین وبس. اما در باره ابعاد این وحدت زیاد فکر نشده بود.
در عین حال تا آن جایی که من در حافظه دارم، به نظرم می رسد که درپس ذهن رهبران روحانی نظام به خصوص دراوایل انقلاب این بودکه همه جریان ها، همه نهادها و… به یک نوعی در نهاد روحانیت مستهلک یا تابع محض بشوند. اگر این تصور درست باشد از این نظر دور از ذهن نمی نماید که آقایان معتقد بودند نهاد دانشگاه باشد اما در یک دروند تاریخی تبدیل به حوزه علمیه شود ویا اگر هم رسما نشد ولی تابع محض در برابر ایدئولوژی حوزه بشوند. به عبارت دیگر حوزه رهبری کننده وهدایت کننده جریانات دانشگاه باشد. در این میان دانشگاه هم به دروس روزمره خود بپردازد. انقلاب فرهنگی در ادامه چنین مسئله ای به وقوع پیوست. زیرا مشاهده کردند با توجه به برنامه هایی که نهاد مدرن دانشگاه دارد، می تواند درآن جهت حرکت کند. از این رو ابتدا حوزه سیاست گزاری های کلان را به دست خود گرفتند، سپس موضوع نماینده قائم مقام رهبری (آیت الله منتظری ) در دانشگاه ها مطرح شد، به این صورت که درهر دانشگاهی باید یک روحانی بالای سر نهاد دانشگاه قرار بگیرد. الان نیز این پدیده وجود دارد با این تفاوت که بعدها به نمایند گان رهبری در دانشگاه هاتبدیل شد. از این روبا توجه به نظارت عالیه 28 سال گذشته، به نظر می رسد تفسیر سوم خیلی دور از ذهن نیست.
با این همه اگر منظور از وحدت، وحدت سیاسی بود، این امر شدنی است. در این شرایط نهاد حوزه ودانشگاه به گونه ای تحت کنترل قرار خواهند گرفت که هر یک به نحوی حامی نظام مستقر باشند. به قول علما، این موضوع نه محال عقلی است و نه محال طبیعی است. بلکه امکان پذیر است. اما آیا این مفید هم هست ؟ یا مفید نیست. ؟ به نظر من می آید که مفید نیست، به این دلیل که نه برای نها د سنتی روحانیت جای استقلال باقی می گذارد و نه استقلال دانشگاه با این شیوه حفظ می شود. من در این جا یک فرض دارم مبنی براین که نهاد های آموزشی و نهاد ها علمی باید مستقل باشند. درهمه جای دنیا هم دانشگاه دولتی وهم دانشگاه غیر دولتی وجود دارد. بودجه دانشگاه های دولتی توسط دولت تامین می شود و مدیریت کلان آن ها نیز در اختیار دولت است. اما دانشگاه، اداره دولتی مانند یک وزارتخانه نیست. ضمن آن که این موضوع به معنای آن نیست که دانشگاه در برابر نظام سیاسی، تعهد ایدئو لوژیک وسیاسی نسبت به حاکمیت مستقر دارد. البته در این جا باید تمایزی میان “دولت” و “حکومت” قایل شویم. یکی دوقرن است که مخالفت با حکومت بلاموضوع است. در کشورهای اروپایی مبارزه سیاسی علیه حکومت بی معنا تلقی می شود. حکومت به معنای مجموعه نهادهای قانونی قدرت از جمله قانون اساسی، و ساختار رژیم سیاسی است. اگر بخواهند قانون اساسی را تغییر بدهند باشیوه های قانونی تغییر می دهند. اگر کسی به بندی از قانون اساسی مخالف بود، به عنوان مخالف سیاسی حکومت تلقی نخواهد شد زیرا همه بحث ها برروی دولت مستقراست. دولتی که امروز دولت کلینتون، فردا دولت بوش وپس فردا دولت دیگری است. ولی درعین بنا براین است که نهادهای آموزشی، مستقل باشند. اگر بنا براین باشد که نهادهای آموزشی نقش مشروعیت بخشی به حکومت ودولت را ایفا کنند، از استقلال باز می مانند و تمام فکر و حرکت علمی آنان، در چارچوب معینی قرار می گیرد، آن چنان که در نظام توتالیترو استالینیستی شوروی سابق وجود داشت. از این رو کار به آن جایی رسید که استالین یا حزب کمونیست شوروی باید تشخیص بدهد که نظریه نسبیت انیشتین درست است، یا درست نیست. اگر او تشخیص بدهد که درست نیست، آن وقت است که چنین نظریه ای خصلت بوزژوازی و توطئه امپریالیستی تلقی شده و باید طرد شود.
بنابرتفسیر اول اگر بگوییم منظور این است که حوزه ودانشگاه به عنوان نهادهایی، حامی ایدئولوژیک وسیاسی دولت یا حکومت مستقر باشند، تا یک مدتی این امر شدنی است اما درنهایت هیچ نظام آموزشی – علمی نمی تواند تابع دولت باشد. همچنان که درطول 30 سال گذشته سعی کرده اند دانشگاه چنین نقشی را به عهده بگیرد که درنهایت این امر امکانپذیر نشده است. در این میان آقای مصباح می فرمایندکه دغدغه اسلامی شدن دانشگاه ها را دارند. این درحالی است که در طی این مدت به نظر نمی آید که کاری مانده باشد که ایشان نکرده باشند؟ واقعیت این است که هرکاری که دلشان می خواسته، کرده اند، ولی به نتیجه نرسیده اند. شدنی هم نیست. اگر هم بتوانند چند صباحی منویات خود را حاکم کنند، در عین حال مفید نیزنیست.
اما گزاره دوم که معتقد است حوزه ودانشگاه دونهاد آموزشی مستقل باشند اما درعین حال از نظر داده های علمی وپژوهشی، مورد استفاده حکومت قرار بگیرند. این بسیارخوب ومنطقی است. در همه جای دنیا نیز این گونه است. به عبارت دیگر در دانشگاه ها ی دنیا تحقیقات بی شماری درحوزه علوم انسانی انجام می شود، و دولت ها بنا بر برنامه های خود ازآن ها استفاده می کنند. دولت ها دراین زمینه ها به وجه بسیار مناسبی می توانند از نتایج پژوهش ها سود بجویند. بنا براین اگر منظور این باشد، باید بگویم که تاکنون چنین امری درایران روی نداده است، و دولت های ایرانی نه به نظریه های کارشناسی حوزه ها ونه به نظریه های کارشناسی دانشگاه ها خیلی بهاء نمی دهند. تاکید می کنم که حتی نظریه های حوزه ها نیز مورد استفاده قرار نمی گیرند. ما درحوزه ها دارای مراجع بزرگی هستیم که نظریه های آنان می تواند به حال حکومت مفیدبیفتد. تنها از اندیشه های جریان خاصی که به نوعی با حاکمیت مرتبط هستند، استفاده می شود. ولی درنهایت حاکمیت و دولت به کارخود می پردازند. به ویژه دولت فعلی که برایش نه حوزه ونه دانشگاه از اهمیت چندانی برخوردار نیستند. از نظر من تفسیر دوم معقول ترین تفسیر است.
اما گزاره سوم ناظر براین است که یکی در دیگری ادغام شود. این هم تا زمانی که چیزی به نام حوزه علمیه، معارف سنتی و دانشگاه به شکل کنونی اش وجود دارد امکان ندارد. مگر یکی منجل و سپس در دیگری ایجاد شود. این کار را به طور رسمی می توانند انجام بدهند با این مضمون که اگر دانشگاه حوزه بشود دیگر دانشگاه نیست و حوزه هم اگر دانشگاه بشود دیگر حوزه نیست. البته تا اندازه ای که بنده درجریان هستم به نظر می رسد که سرانجام حوزه دارد به سوی دانشگاه شدن، پیش می رود، نه دانشگاه به سوی حوزه علمیه شدن. درس های دانشگاه را نمی توانید به حوزه علمیه ببرید، اما درس های حوزه علمیه را می توانید به دانشگاه ببرید. در باره درس های حوزه علمیه شامل ادبیات( صرف ونحو، معانی بیان ) درس ها ی اصول فقه ( به عنوان متدلوژی فقه)وفقه که درنهایت با خواندن آن ها مجتهد تربیت می شود و همچنین منطق به عنوان متد ولوژی فلسفه و فلسفه و تفسیر(که هیچگاه به عنوان یک علم جدی مطرح نبوده است ) این ظرفیت وجود دارد که همگی این دروس دردانشگاه تدریس شود. کلام هم که در قرون چهارم، پنجم، ششم، هفتم و تا هشتم علم موثروکارآمدی بود با این همه این علم به رغم اهمیتی که دارد به تدریج فراموش شده واکنون علم مرده ای به شمار می رود. البته این علم بعد از انقلاب به نوعی دارد جان می گیرد. علم کلام را نیز می توانید به دانشگاه بیاورید و هیچ اتفاقی با این کار نمی افتد. ضمن آنکه طلبه های کنونی که دائم با کامپیوتر سروکار دارند با طلبه های قدیم بسیار فرق می کنند. بنا براین حوزه بسیار متحول شده است. ولی سخن من این است که این عده به سوی دانشگاه دارند می آیند. در جمعبندی باید عرض کنم که دانشگاه به هیچ وجه نمی تواند حوزه بشود، حوزه می تواند تبدیل به دانشگاه بشود که این امر ممکن هست ولی به نظر من مفید نیست. به نظر من حوزه باید حوزه باقی بماند و تابعی از دانشگاه نشود ودانشگاه هم کار خود را بکند و تابعی از حوزه نباید بشود. این دو باید استقلال خود را حفظ بکنند به نحوی که هریک کار خود را انجام بدهد اما درعین حال دولت ها می توانند ازتحقیقات وپژوهش آن ها استفاده بکنند. از این رو اگر حاکمیت گزاره اول وسوم را بخواهد به پیش ببرد به نظر من موفق نخواهد شد وبرفرض محال اگر هم موفق شود نه به نفع حوزه ومعارف سنتی ونه به نفع معارف دانشگاهی ما است. اما اگر بخواهد گزاره دوم را متحقق کند هم به نفع دانشگاه وهم به نفع حوزه و هم منافع دین ومردم وتامین خواهد شد.