محمدعلی سپانلو؛ رد پای ترک خوردهی زمان
شهاب مقربین
محمدعلی سپانلو، شاعری است که از آغاز دههی چهل تا اکنون بیوقفه نوشتهاست : بهجز شعر که شهرت اصلی او را سبب شده، ترجمه، گردآوری، معرفی و نقد شعر و داستانِ دیگران، تدوین آنتولوژی و…
او که از جوانترین چهرههای شعر دههی چهل بود، از همان آغاز جوانی توانست خود را به عنوان یکی از چهرههای شاخص شعر امروز معرفی کند که صاحب صدایی منحصر به خود است.
آنچه باعث این امر شد، ویژگیهای مهمیاست که در کار سپانلو بود، چنانکه در کار هر شاعرِ مهمِ صاحب صدای مستقلی باید باشد: زبان و بیانی مشخص و متشخص، نگاهی ویژهی خود به جهان (چنانکه منِ مخاطب خیال کنم، - دستِکم خیال کنم- که دارم با تجربهی جدیدی از جهان پیرامونم مواجه میشوم.) و پرنسیپهای روشنفکرانهی خاصِ خودش.
شعر سپانلو در گذر از نزدیک به نیم قرن زمان که از حضورش میگذرد، بسیاری از شاخصههای اصلیاش را که به خاص شدنِ شعر او منجر شده، حفظ کردهاست و تغییراتی اگر در کار او اتفاق افتاده، تغییرات تدریجی و تکاملیِ همان شاخصهها بودهاست و نه تحولی در کیفیتشان، بهطوری که اگر شروع کنیم به خواندن شعرهای سپانلو، از اولین کتابهایش، “آه…بیابان” و “منظومهی خاک”، و به ترتیب تاریخ حرکت کنیم و پیش برویم تا برسیم به آخرین کارها در “ژالیزیانا” و “کاشف از یاد رفتهها”، در طول این راه دراز، بر هیچ نقطهای نمیتوانیم انگشت بگذاریم که آن را بتوان همچون نقطهی عطفی برای تغییر و تحول نشان داد. اما، - مهم اینجاست- که اگر آن میانهی راه را رها کنیم و چند شعر از آغاز راه و چند شعر از آخرین کارهای او را بخوانیم و با هم قیاس کنیم، متوجه خواهیم شد که گستردگی دامنهی تغییرات، نه تنها کم نبوده، که چشمگیر هم هست. صدا همچنان همان صدای سپانلوست با همان رنگ و طعم و همان آهنگ، اما یکسره چیزی دیگر، کاری دیگر.
نگاه سپانلو به جهان نگاهی نوستالژیک است.او کمتر احساساتی میشود، رمانتیک بازی درنمیآورد، اما نگاهش نگاهی نوستالژیک است. نوستالژیای او بیش از آن که سویهای جغرافیایی- مکانی- داشته باشد، تاریخی- زمانی- است و البته فرهنگی هم. این سخن شاید در ابتدا عجیب به نظر برسد؛ چرا که از خیابانها، میدانها، عمارتها، مقبرهها و دیگر مکانهای تاریخی و غیر تاریخی در شعرهای سپانلو کم یاد نمیشود و کم نام برده نمیشود، با نامهای خاص، نامهای عوض شده یا مانده بیتغییر، نامهای فراموششده یا مشهور. اما عبور زمان - زمان تاریخی- و رد پای ترک خوردهاش بر دهلیزهای تاریک و متروک این مکانها، یا هجوم شتابناک و آشکارش در شلوغیهای هر خیابان و میدان، نوستالژیای نگاه او را معنی میدهد. و حتا اشیاء - اشیاء عتیقه یا روزمره- سنگینی این نگاه را بر خود حمل میکنند در این شعرها.
در این شعرها، بیش از آنکه انسان حضور مستقیماش را نشان دهد، مکانها و اشیاءاند که از زیر غباری متحرک از زمان، حضور یا غیاب انسان را به رخ میکشانند.
زبان شعر سپانلو از همان ابتدا، زبانی درشتناک، مانند جادهای سنگلاخ و پر کلوخ، اما پر از چشماندازهای متنوع بودهاست که عبور از آن را کُند میکردهاست، هم بهعلت سنگلاخی و درشتناکی و هم بهخاطر تنوع چشماندازها؛ با اوزانی پرطنین که حضور خود را با صدای بلند اعلام میکردهاند و کلماتی از همه دست: از آرکاییک گرفته تا محاورهای کوچه و بازار، از رایجترین کلمات زبانِ گفتار تا غریبترین واژههای دور از ذهن، از کلمات دستآموز شعر تا آنها که هنوز اذنِ ورود به شعر را نیافتهاند.
با همهی اینها، آن جادهی سنگلاخ هرچه به این سمت آمده و به امروز ما نزدیکتر شدهاست، هموارتر شده و از سنگ و سقاطها خالیتر. انگار دیگر در “ژالیزیانا” و “کاشف از یاد رفتهها” این جاده آسفالت شدهاست.
جاده آسفالت شدهاست، اما همچنان از سراشیبیها و بلندیها و پیچهایی میگذرد که نمیگذارد تا انتهای جاده را بهروشنی ببینی و ابهام با تو گام به گام پیش میرود. چشماندازها و قهوهخانههای میان راه هم آنقدر هستند که تو را ناگزیر کنند کُندتر حرکت کنی، و گاهی حتا برای چند لحظه یا بیشتر، بایستی و خیره تماشا کنی.
منبع: هفتهنامهی شهروند امروز- شمارهی ۵۲