پنجره ی دفتر به باغِ مصفایی باز می شود که چنارهای تناور دارد و بوی خوش کوهستان. آقای رییس درباغ که راه بروند، صدای پای آب از قناتی قدیمی که به بالا سر می کشد و در جوی می دود، همراه شان خواهد بود. اگر تهران را دود بگیرد، اینجا را که نیاوران است وهمنشین با کاخ غم نیست.
محمد جواد اردشیر لاریجانی، بیست سالی است، دفترش اینجاست. پیش ترها موسسه مطالعات فیزیک نظری بود و بعدتر ارتقا یافت و پژوهشگاه دانش های بنیادین شد و به اختصار( آی پی ام).
آقای رییس شعارش این است: یا تولید کن یا خداحافظی کن. یعنی نخبگانی که در رشته های ریاضی و فیزیک راه به این مجموعه یافته اند، باید که تولید علم داشته باشند وگرنه اخراج. اما در این بیست سال چندان معلوم نیست که پشت نرده های باغ چه اتفاقی می افتد و بودجه ی موسسه صرف چه ها شده است. آقای رییس میانه خوبی با تبلیغات ندارد و البته بیشتر با اطلاع رسانی. گویا اول بار پای اینترنت به ایران، از همین جا باز شد و اینترنت از خیراتِ موسسه بوده که بعد سالها معلوم شد، چندان خیری برای نظام نداشت. یکی دو باری هم به دعوت موسسه، چند ریاضیدانِ برجسته به ایران آمدند که بنابرِ سیاستِ شلوغش نکنِ لاریجانی، زیاد خبری نشد و تنها دعوت ازاستفاون هاوکینگ، فیزیک دان مشهور، سر و صدایی کرد که آخرش کسی نفهمید آمد یا نه.
هر چند باغ دلگشاست و ریاضیات کار دل، اما محمد جواد را کافی نیست. برادر بزرگِ رییس مجلس و رییس قوه ی قضاییه، ای بسا آرزوهای بزرگتر داشت که نرسید. سیاست وقدرت از دل مشغولی های محمد جواد بوده است، البته نه آن وقت که هزینه ای داشته باشد و زندان و شکنجه، شرط اول قدمش. دوران شاه، محمد جواد جوان، ابتدا با توصیه پدر که آیت الله بود و این پسر را معمم می خواست، به قم رفت و طلبگی.
در قم، این درس آیت الله حسن زاده آملی بود که محمد جواد را پاک از حوزه دور کرد و به دانشگاه کشاند. حسن زاده آملی، خلافِ سنت روحانیان از ریاضی و هندسه و نجوم می گفت و محمد جواد را شوقِ جبر و حساب بیشتر بود تا رجال و اصول.
دانشگاه شریف و رشته برق و بعدتر آمریکا و دانشگاه برکلی. تا درس اش تمام شود، ایران هم انقلاب شد و پسر آیت الله از فرنگ برگشت. ریش انبوه و اصطلاحات حوزوی مضاف بر آنکه آمریکا دیده بود و آقا زاده به وزارت خارجه بردش. سالهای دهه شصت، محمد جواد لاریجانی در پشت صحنه ی سیاست خارجی نفوذ بسیار داشت و توامان باعلی اکبر ولایتی که وزیر بود سر ناسازگاری. در برهوت وزارت خارجه، البته جواد لاریجانی سرآمد بود و نظریه پردازی می کرد.
”ام القری” بودن ایران را ابتدا او بر سر زبانها انداخت. نظریه ساده ای درباره تشکیلِ یک امپراطوری اسلامی آن هم نه به سبک صفوی که به شکل عثمانی. ایران در این جهان گشایی اسلامی می شد سرزمین مرکزی و رهبری تمام جهان اسلام می یافت و عجیب اینکه محمد جواد، چندان بر اختلاف سنی و شیعه تکیه نمی کرد و حتی ملیت. آنچه مورد توجه اش بود، قدرت سیاسی بر پایه ی دین مشترک و رودرویی با غرب بود و همین. محمد جواد در شرح این نقش خیال انگیز و رهبری این امپراطوری بی در و پیکر، حتی گفت که اگر کسی یافت شد که ویژگی های شاخص رهبری داشت ولو ایرانی نباشد، شایسته زعامت و رهبری ام القری است.
با این حال به نظر می رسید که این نظریاتِ دهان پرکن را محمد جواد برای خوشامد اهل حاکمیت می گوید و به عمل که برسد، دست گفت و گویش به غرب دراز است و اهل مصالحه و آنقدری عقل دارد که در چاه ویل رویاهای اسلامی نیفتد، چه اینکه قبل از آنکه قطعنامه ۵۹۸ از سوی آیت الله خمینی پذیرفته شود، از توصیه کنندگان به پذیرش بود و آنگاه که حکم قتل سلمان رشدی از جماران رسید و سفرای غربی از تهران رفتند، محمد جواد لاریجانی درگفتگو با وزیر خارجه انگلیس، توضیح می داد که دولت در ایران یک چیز است و آیت الله خمینی و حکم ارتدادش یک چیز دیگر.
گفته اند که برای همین اِن قُلت در حکم خمینی از وزارت خارجه اخراج شد، علی اکبر ولایتی دلیلش را خواستِ وزارت اطلاعات ذکر کرده که در لاریجانی مشکل امنیتی می دیده است و محمد جواد، جواب وزیر خارجه سابق را طوری داده که به ناسزا بیشتر شبیه است:
”اگر من مشکل امنیتی داشتم، چگونه پنج سالِ تمام روبروی شما می نشستم، که به چُرت ملوکانه مشغول بودید”.
با آن نظریه ی حزب اللهی پسند “ام القری” و ریش های بلند و مجعد سیاه و پدرِ آیت الله و برادران پا در رکاب حکومت باز هم جواد لاریجانی، سالها از سوی مخالفانش لیبرالی تلقی می شد که در جلد کارگزاران نظام رفته و عن قریب شخصیت اصلی اش می زند بیرون، از همین بود که در انتخابات مجلس پنجم، گرچه لاریجانی در فهرست نامزدهای مورد حمایت جامعه ی روحانیت بود، اما حزب اللهی ها او را آمریکایی می دانستند و به اکراه، رای می دادند.
البته محمد جواد لاریجانی یکی دو باری هم چیزهایی نشان داد، از ایرادش بر حکم ارتداد سلمان رشدی تا توصیه به مذاکره مستقیم با آمریکا. این ساز مخالف زدن و لاجرم از سفره ی نظام دورشدن، خیلی زود به محمد جواد که ظرفیت پذیرش داشت، آموخت تا حق را از آن کسی بداند که قدرت دارد.
تمرین های اول را از زمان امام شروع کرد. سید احمد خمینی به محمد جواد، زنگ زد که درباره ی نامه ی امام به گورباچف، طرحی بنویسد. لاریجانی وقتی به این جمله ی آیت الله رسید که مارکسیسم مرده است و از این به بعد، جایش در موزه هاست، قدری تامل کرد که ممکن است، شوروی سقوط کند اما یک مکتب فکری، احیانا به شکل های دیگر ادامه حیات خواهد داد، این نکته را در طرحش نوشت که با مخالفت همراه شد.
از قضا محمد جواد لاریجانی همراه جوادی آملی و همراهان، پیام آیت الله را به گورباچف رساندند و در بازگشت به جماران رفتند، وقتی آیت الله خمینی پرسید که وضع و حال را چگونه دیده ای، محمد جواد فی الفور جواب داد: مارکسیسم مرده است، تایید و تسلیم، تنها راه رستگاری بود.
اگر آن مذاکره اش با نیک براون انگلیسی فاش نمی شد و مردم به خاتمی رای نمی دادند و ناطق نوری به ریاست جمهوری می رسید، دور نبود که محمد جواد، جای رقیبش ولایتی بنشیند. اما روزگار جور دیگر گذشت و محمد جواد هر چه برادران در سیاست و قدرت به جایی رسیدند، در جا زد و ازهمین بود که دیگر دنبال زمین هایِ ام القری رفت و سیاستش حفظ دارایی.
سه ماه پیش از انتخابات سال ۸۸، محمد جواد، در اظهار نظرهای توفانی از اصولگرایان خواست تا تمام قد پشتیبان احمدی نژاد باشند، لاریجانی شاید می خواست تا به نظر رهبری نزدیک تر باشد و اگر شد، جایی در دولت محمودی دست و پا کند، اما چند ماه بعد گفت که نیازی به پست و مقام ندارد و به قدر کافی استطاعت دارد و معلوم شد که راز این پشتیبانی، حفظ استطاعت بود.
اگر برادرش علی لاریجانی، با احتیاط کافی دست به کار مبارزه با هواداران میر حسین موسوی و جنبش سبز شد، محمد جواد در این عرصه هم گوی سبقت از همه ربود و موسوی و کروبی را به کودتا متهم کرد؛ کودتایی که به زعمش ممکن بود، دموکراسی را برای سالها در ایران زنده به گور کند.
محمد جواد، طبع طنز هم دارد و سالها پیش برای گل آقا می نوشته و ایده ی کاریکاتور می داده و بیست هزار تومنی هم می گرفته، طنزش البته گاهی به هزل می زند و تا وقاحت هم می رود، مثلا آنجا که می گوید در ایران زندانی سیاسی نداریم.
همین اظهارات تند و تیز در حمایت از ولایت و مبالغه در تاختن به مخالفان و معترضان حکومت، طوری که به سابقه و حال و روزش نمی آید، از جواد لاریجانی شخصیتی ساخته که اعتمادی بر او نیست. با این همه حمایت از محمود، احمدی نژاد چشم بر اراضی اش دارد و سعی بر بی آبرو کردنش و با آن ولایت مداری در حلقه ی مشاورانِ رهبری، همچنان ولایتی می نشیند و محمد جواد راهی ندارد. اصولگرایانی مثل مطهری هم او را زمین خواری می دانند که برادران صاحب قدرت، هوایش را دارند. بااین حال باز محمد جواد، دست از شوخی بر نمی دارد و می گوید این همه زمین را تصاحب کرده تا دو کیلو تولید گندم مملکت را بالا ببرد. محمد جواد لاریجانی فعلا که در باغ است و قباله ی زمین ها به نامش، اما فردا را کسی ندیده است.