رانیا زالوم
هلنا هنکن در سفر ۵ روزه اش به شهر کوچک کردنشین پاوه در نزد خانواده های ایرانی اقامت کرده. او در کلاس های رقص حضور یافته و زنانی را دیده است که علاقه به سفر دارند، ولی نباید مسافرت کنند.
او با یک اتومبیل اجاره ای دو ساعت و نیم در میان تپه ها و کوه های استان کردستان می پیماید تا به شهر پاوه برسد؛ شهر کوچکی در منطقه اورامان در نزدیکی مرز عراق. از آنجا می توان به دره زیبای اورامان که بازدیدکنندگان بسیار کمی دارد، رفت. این دره مقصد اوست. او نمی داند آیا هتلی در این منطقه وجود دارد یا خیر. راننده او را در مرکز شهر پیاده می کند. “هیچ هتلی وجود ندارد.” به دنبال کسی می گردد که بتواند به او کمک کند. یک هتل “با کلاس” در آن طرف شهر هست. قصد دارد یک شب در هتل اقامت کند. به دنبال وسیله ای می گردد که صبح روز بعد او را به دره اورامان ببرد.
نیم ساعت بعد اتومبیلی در کنار او بوق می زند؛ چهار چهره خندان: علی، همسرش، و دو دخترش. پس از کمی صحبت او را برای صرف ناهار و اقامت در منزل شان دعوت می کنند. “شما مهمان ما هستید.” و بدین ترتیب اقامت یک شبه در پاوه تبدیل به ۵ شب اقامت فراموش نشدنی می شود. چرا که از این پس شعار این است: “این وظیفه ماست که در شهرمان مراقب مهمان مان باشیم.”
“کار نیست و مسافرت هم نمی توانیم برویم”
همان بعد از ظهر به یکی از دو مدرسه خصوصی زبان انگلیسی دعوت می شود تا به عنوان “مهمان ویژه” در کلاس درس حضور یابد. در برابر شاگردان سه کلاس می نشیند و به سؤالات شان پاسخ می دهد: “اهل کجا هستید؟ آیا متأهل هستید؟ نظرتان درباره ایرانیان چیست؟ شغل تان چیست؟ آیا فوتبال دوست دارید؟” دختران در نگاه اول کنجکاوتر و نسبت به پسران کمتر خجالتی اند. برای برخی از آنها عجیب است که هلنا با ۳۵ سال سن هنوز ازدواج نکرده، و اتومبیل و تلویزیون هم ندارد.
در چند روز بعد، او هر روز برای صرف ناهار، چای، شام یا اقامت شبانه به منزل یک خانواده می رود. فرقی نمی کند که آنها متمول باشند یا فقیر؛ به شیوه مدرن زندگی کنند یا سنتی؛ تعداد دعوت ها آنقدر زیاد است که زمان لازم برای قبول همه آنها را ندارد.
در روزی که همه زیباترین لباس های سنتی و رنگین خود را به تن می کنند به کلاس رقص کردی نیز دعوت می شود.
در برخی مهمانی ها با میزبانانش در مورد وضعیت سیاسی و اقتصادی کشور صحبت می کند. بسیاری از آنها از وضعیت کنونی کشور دلسرد و مأیوس هستند. آنها سؤالاتی در مورد زندگی روزمره، سیاست، اقتصاد و سیستم اجتماعی در آلمان می پرسند. رسانه های رسمی ایران طوری وانمود می کنند که گویی در آلمان نیز بحران اقتصادی وجود دارد.
آنها صرفاً به دلیل تعلق شان به اقلیت سنی با مشکلات بزرگی برای یافتن شغل مواجه اند. برخی زنان مجرد هم سن او می گویند: “ما در اینجا هیچ کاری نمی توانیم بکنیم. کار نیست و ما به عنوان زن مسافرت هم نمی توانیم برویم. به علاوه سفر گران و گرفتن ویزا هم سخت است.”
“مهمان ویژه” در پاوه
مقوله ازدواج در میان آنها بسیار مهم است، چرا که حتی مجردهای ۳۰ ساله نیز برای ازدواج پیر محسوب می شوند. حتی اگر خودشان قبول کرده باشند که ازدواج نکنند، ولی این همچنان یک مشکل است. ازدواج نکردن به هدف آزاد ماندن چندان ارزشی ندارد، چرا که در اینجا قوانین متعارف اجتماعی بیش از هر چیز دیگری حائزاهمیت است.
مریم ۲۷ ساله می گوید که سال گذشته پسرعمویش که به آلمان مهاجرت کرده از او خواستگاری کرده، ولی او نپذیرفته. چرا؟ “زیرا پسرعمویم را به مدت ۱۳ سال ندیده ام. به علاوه، والدینم هم نمی خواستند که من خیلی از آنها دور شوم.”
گاهی نیز برخی والدین سؤال می کردند که چرا این دختر تنها به ایران سفر کرده. به هرحال، پس از سپری کردن ۵ روز در پاوه به عنوان “مهمان ویژه” این احساس را دارد که گویی سفیر آلمان در ایران بوده است.
روز آخر در پاوه بسیار تأثیرگذار است. یک استاد زبان انگلیسی از او می پرسد: “ما ایرانیان چطور می توانیم فارغ از مسایل سیاسی، با جهان ارتباط برقرار کنیم و آغازگر یک مبادله با جهانیان باشیم؟”
منبع: اشپیگل، ۴ ژوئیه