سینمای ایران/ نگاه – حامد احمدی: رابطه هنرمند و قدرتمند در جامعه ما همیشه مناقشهبرانگیز بوده. کسانی که با قدرت کنار آمدهاند و از آن نفع بردهاند توسط جامعه خشمگین از حکومت، طرد شدهاند و آنها که جلو قدرت ایستادهاند، قهرمان. کیفیت هنری آثار هنرمندان له یا علیه قدرت هم، یا همیشه نادیده گرفته شده و به مرحله نقد نرسیده یا زیر سایه کاراکتر و کنش اجتماعی سیاسیشان مانده. اما با وقوع انقلاب، در زمانهای که تعهد به هر چیزی حتی بر ت خصص ارجح بود، کسانی در صف اول هنرمندان ایستادند و صحنهها را تسخیر کردند که هیچ هنری به جز پیوند با قدرت و حکومت نداشتند. آنها تنها از مواهب و امکانات حکومت استفاده میکردند تا بتوانند کار بکنند و تولید داشته باشند و تبدیل به تیتر یک بشوند. از همپیمانان موسمی قدرت که بگذریم، آنها که با دولت و قوه مجریه دست دوستی میدهند و با چرخش قدرت موقعیتشان تغییر میکند، میرسیم به آنها که سرمایهگذاریشان را در پایگاه مطمئنتری انجام دادهاند؛ بانک قوه رهبری که گویا همیشهگیست و جانشین ندارد و هرکس پایش به جلسات وقت و بیوقت بیت و هنرمندان برسد، میتواند تا مدتها بودجهها و پروژههای مهم را در دست داشته باشد و از سد ستبر سانسور به راحتی عبور بکند.
مسعود دهنمکی: فیلمساز حزب الله
دهنمکی جزو کسانی است که احتیاجی به اثبات برادریاش در جلسات هنرمندان با رهبری ندارد. او پیش از این، به عنوان پادو قدرت، در نقش یکی از اعضای کلیدی گروه انصار حزبالله، در کف خیابان مشغول اطاعت امر رهبری و حفظ قدرت موجود بوده است. به خاطر همین وقتی وارد وادی فرهنگ و هنر شد، ابتدا با انتشار هفتههای شلمچه و جبهه توانست خط قرمزها را رد بکند و در نقش مدافع فرهنگ بیت رهبری ظاهر بشود و بعدتر با ساخت کمدیهای جنگی توانست به فروش میلیاردی برسد و مخاطبان را به صرف شوخیهای جنسی و رکیک در جبهه جنگ حق علیه باطل دعوت بکند. پروژه سه گانه اخراجیها و بعدتر رسوایی و معراجیها، ابتدا جایگاه دهنمکی را از چماقدار خیابان به دوربیندار سینما تغییر دادند و بعد با مهر تایید رهبری به عنوان کارشناس سینمایی پای فیلم اخراجیها او در نقشی جدیتر، یعنی برند سینمای اسلامی، قرار گرفت و با اکران هر فیلمش با امدادها و امکانات غیبی، فروش بلیطهای فیلم به نهادهای حکومتی، توانست به اصطلاح “فیلمساز هیت حزبالله” بشود و این جام افتخار را که به نام او و به کام رهبرش است، بالای سر ببرد.
ابوالقاسم طالبی: قلاده های طلا
این کارگردان که ابتدا با ساخت یک اکشن مدل جمشید آریا با تم جاسوسی وارد سینما شد، سعی کرد روی پای خودش بایستد و با اتکا به سیستم فروش بلیط، جذب تماشاگر و فتح گیشه در سینما حضور پیدا بکند. اما با شکست فیلم اولش “ویرانگر” به پروژههای خاصتر پرداخت و در اوج دوران اصلاحات فیلمی به نام “آقای رئیسجمهور” را جلو دوربین برد که قرار بود افشای پشت پرده به قدرت رسیدن اصلاحطلبان باشد. فیلم دوم هم با اینکه تبلیغات رسانههای اصولگرا را با خود داشت، در گیشه موفقیتی به دست نیاورد تا طالبی پا به صدا و سیما پا بگذارد و با استفاده از بودجههای نامحدود معروف این سازمان، سریالی طولانی به نام “به کجا چنین شتابان” را در بهترین ساعت پخش روی آنتن داشته باشد و با یک داستان عامهپسند مخاطب را جذب و جلب بکند. دوره ریکاوری طالبی با موفقیت طی شد تا او در بزنگاه احتیاج نظام به بلندگو تبلیغاتی خوش آب و رنگ، پروژه گران و میلیاردی “قلادههای طلا” را با سوپراستارهای مشهور بسازد. فیلمی با اشاره به اتفاقات پس از انتخابات سال هشتاد و هشت که با شیوه حضور تشویقی و اجباری نهادهای دولتی و حکومتی برای خرید بلیط، جزو فیلمهای میلیاردی سال شد و مورد توجه رسانههای تندرو به عنوان فیلم ضد فتنه قرار گرفت. با این شمایل جدید، دیگر حضور اکشنساز ناموفق سابق که به قول خودش سابقه کار اطلاعاتی هم دارد، کنار رهبر در ردیف اول عجیب نبود.
جمال شورجه: دفاع مقدس در سینما
جمال شورجه در دورانی که محسن مخملباف در حال تجربه دگردیسی چند بارهاش بود، وارد سینما شد. او نیروی تازه نفس سینمای اسلامی بود که در همان اولین قدم، پیش از تولید و پخش هر اثری، در مصاحبهای پنبه مخملباف، فیلمساز اسلامی سابق، را زد تا خودش در نقش اول چنین فیلمی قرار بگیرد. او کارش را با ساخت فیلمی به نام “لبه تیغ” آغاز کرد که موضوع ملتهب و خاصی نداشت و در بطن یک داستان پلیسی به قاچاق میراث فرهنگی ایران میپرداخت. شورجه مثل اکثر فیلمسازان باورمند به نظام، در ادامه به ساخت فیلمهای تبلیغاتی درباره دفاع مقدس پرداخت که همهگی در برابر آثار فیلمسازان زبدهتر نظام مثل حاتمیکیا، ناموفق بودند تا او مجبور بشود از روی صندلی کارگردانی بلند بشود و پشت میز مدیریت و بعد تهیهکنندهگی بنشیند. شورجه در نقش جدید، وظیفه کشف فیلمسازان جوانی را داشت که میخواستند برای خوشایند قدرت حاکم فیلم بسازند. اولین تولید شورجه به عنوان تهیهکننده فیلمی به نام “نفوذی” بود که به طور مستقیم به وضعیت اسرای ایران در تقابل با گروه مجاهدین خلق در عراق میپرداخت. قهرمانان این فیلم البته به جز اسرای ایرانی، ماموران اطلاعاتی بودند در دوران بعد از جنگ که به کار کشف توطئه و پیدا کردن حقیقت مشغول بودند. کاراکترهای اول سینمای اسلامی، که زمانی رزمندهگان جنگ هشت ساله بودند، حالا در دوران جنگ نرم، با نگاهی به فرامین رهبری که به کارهای اطلاعاتی علاقهمند است، ماموران اطلاعاتی شدهاند.
فرجالله سلحشور: مدینه فاضله سینمایی
او مرد اول مدینه فاضله سینمایی است. کسی که فساد اخلاقی بازیگران و سینماگران را افشا میکند و بعد با استفاده از قراردادهای کلان، همانها در نقش اول سریالش قرار میدهد تا به قول خودش پرببینندهترین اثر تصویری دنیا یعنی سریال “یوسف پیامبر” را ساخته باشد. سلحشور که حتی به نیروهای خودی مثل دهنمکی هم رحم نمیکند، همان تصویر انقلابی دهه شصت است که در حوزه هنری شکل گرفته و همانطور فریز شده به حیات خودش ادامه داده. پس عجیب نیست جایی که برای او در نظر گرفته میشود، روی صندلیای کنار دست رهبر جمهوری اسلامی است. او میخواهد پروژه ناتمام سینمای اسلامی را به ثمر برساند. فاسدها را تار و مار بکند، فیلمهایی با تم مذهبی بسازد و در نهایت همه اینها را به عنوان کالای لوکس انقلاب اسلامی به کشورهای دیگر صادر بکند. سلحشور با توهمی همپای رئیس دولت سابق که به دنبال مدیریت جهانی بود، خود را در حال رقابت با هالیوود میبیند و برای از کار انداختن کارخانه رویاسازی که از دید او سهامش در دست صهیونیستهاست، سریالها و فیلمهای مذهبی میسازد تا یوسف و موسی پیامبر را از دید یک مسلمان دو آتشه به جهان و نه فقط ایران و کشورهای همسایه معرفی بکند. شاید در میان تمام سینماگران او کاملترین تصویر از دیدگاه رهبری درباره هنر و سینما باشد. کسی با شعار معروف “ما میتوانیم” که میخواهد با بودجههای سازمان صدا و سیما، اسلام و انقلاب را با مشارکت بازیگرهای به روایت خودش فاسد، به دنیا صادر بکند.
مجید مجیدی: سینمای اسلامی میانه رو
چهره میانه سینماگران اسلامی مجید مجیدی است. صورتی که نیمیاش اصلاح شده و نیمه دیگرش یادآور دهه شصت و حوزه هنری است. کسی که با فیلمنامهای از سیدمهدی شجاعی اولین فیلمش را به عنوان اثری تلخ و اجتماعی ساخت که همان هم با اشاره و تایید رهبری از لیست سیاهنماییها بیرون آمد و مورد تقدیر قرار گرفت. فیلمسازی مورد توجه و تایید مسعود فراستی که تا نامزدی اسکار برای بهترین فیلم خارجی جلو رفت و برعکس شمایل جدید سینمای جمهوری اسلامی، اصغر فرهادی، برای مراسم اسکار، نه کروات زد و نه پاپیون تا سبک و استایل پوشش اسلامی را در دل هالیوود تبلیغ بکند. او هم برای میرحسین موسوی فیلم تبلیغاتی ساخت، هم خیلی زود مسیر عوض کرد و پشت به حضر کاندیدای محبوبش به دیدار رهبری شتافت تا بیعتی دوباره کرده باشد با آرمانهایی که مورد هدف فتنه قرار گرفته بودند. دستخوش چنین بیعتی هم یک پروژه عظیم و بینالمللی بود درباره زندهگی محمد آخرین پیامبر اسلام. اثری که قرار است به صورت جهانی رونمایی بشود و به خاطر همین تفکر است که مجیدی این روزها مصاحبه میکند و از تنلرزهاش بعد دیدن فیلم “نوح” ساخته “آرنوفسکی” حرف میزند تا صلاحیت هالیوود را برای ساخت فیلم درباره پیامبران زیر سوال ببرد و بعد خودش با پروژه “آخرین پیامبر” که بودجهای میلیارد دلاری داشته است، وارد صحنه بشود.
ابراهیم حاتمی کیا: هنرمندان در قدرت
همان سبک مجید مجیدی اما کمی رادیکالتر و با قیقاجهای بیشتر. کسی که زمانی حتی در لیست سیاه تندروها قرار گرفت اما با فروش حق مادی و معنوی فیلم “گزارش یک جشن” که درباره انتخابات ساخته بود، دوباره به سرزمین مورد علاقهاش بازگشت. با بغض پیش رو رهبر نشست و خواست که هنرمندان هم توسط فرمانده کل قوا صاحب درجه بشوند و براساس درجههایشان قدرت ساخت فیلم داشته باشند. “چ” جدیدترین فیلمش که برشی از زندهگی دکتر چمران است، به عنوان ناموس سینمای اسلامی با نام تقلبی سینمای ملی، روی اکران رفت و برای پرفروش شدنش هر کاری انجام شد اما در مقابل دو کمدی دهنمکی و کمال تبریزی موفقیتی به دست نیاورد. اما باز این باعث نشد که برای پایان اکران “چ” اسلامی که چمران است و نه چهگوارا در میدان امام حسین تهران جشن بزرگی برپا نکنند و تمام تریبونهای موجود را در اختیارش نگذارند تا از سایتها و روزنامهها تا شبکههای رادیویی و تلویزیونی قوانین سینمای اسلامی را با آخرین اصلاحیه در اختیار مخاطبان قرار بدهد و جبهه دشمنانش که از سینماگران دیگر و منتقدان تشکیل شده است را به زیر تیغ بکشد. حاتمیکیا که زمانی سوگلی مرتضی آوینی بود و بعدتر با به باد دادن ریشش مورد انتقاد و در معرض اتهام استحاله شدن قرار گرفت، با ریشهای گره خورده به بیت رهبری دوباره به صحنه بازگشت.
فریدون جیرانی: مرگ تدریجی یک رویا
سینما و افرادی که قصد داشتند در نیمه دهه شصت در مقایل سینمای دولتی، به بخش خصوصی رونق بدهند، بعد از فروکش کردن موج سینمای دوم خردادی، دست از ساختن ملودرامهای انتقادی کشیدند و جذب پروژههای خاص دولتی شدند و برای سازمان صدا و سیما، سریالهایی با بودجه الف ساختند. فریدون جیرانی فعالیتش را با نوشتن فیلمنامههای اجتماعی شروع شده کرده بود، در میانه دهه هفتاد، با ساخت فیلم “قرمز” سعی کرد فیلمهای اجتماعی عامهپسند بسازد. اما بعد از موفقیت فیلم “قرمز” دست به ساخت هر فیلمی زد، با شکست مواجه شد و عاقبت ابتدا به عنوان سریالساز و بعد به عنوان سازنده اولین برنامه سینمایی در تلویزیون به صدا و سیما پیوست. او که مدتهای زیادی پای ثابت تلویزیون و همچنین نشستهای بیت رهبری بود، وظیفه ساخت “نیمه پنهان کیهانی” را در تلویزیون به عهده گرفت. سریال “مرگ تدریجی یک رویا” ماموریت ساخت تصویری تیره و سیاه از روشنفکران و ساخت کاراکتری مثبت از خانوادههای سنتی را داشت. چیزی که رهبر جمهوری اسلامی با عنوان “سبک زندهگی اسلامی” سعی دارد تئوریزهاش بکند، در سریال جیرانی راه رستگاری و جلوگیری از فساد و تباهی معرفی میشود. فیلمنامهنویس دهه شصت که در آن سالها از بیکاری و مشکلات اقتصادی انتقاد میکرد و با ساخت تصویری غمخوارانه از یک زن تنها و واخورده در فیلم “نرگس” اعتقاد داشت فصل جدیدی را سینمای اجتماعی ایران باز کرده و در دومین ساخته سینماییاش زن مدرن فیلمش را با چاقو به سراغ مرد سنتی میفرستاد، در پروسهای مملو از شکست و درجا زدن، راه حل نهایی را در پیوستن به گروه فرهنگی معتمد رهبری دید و در سریال پرخرجش چیزی را تبلیغ کرد که مدتها منتقدش بود.
سیروس مقدم: مورد اعتماد صدا و سیما
نفرات دوم و سوم از سمت چپ- محمدحسین لطیفی و سیروس مقدم در دیدار با رهبری
سیروس مقدم در حقیقت تکنسین مورد وثوق سازمان صدا و سیما است. در تمام مناسبتها، از نوروز تا محرم و رمضان، او با سریالهایش حضور دارد. زمانی در “پلیس جوان” و “دیوار” قهرمانانش ماموران نیروی انتظامی هستند و گاهی در”اغما” و “بچههای نسبتا بد” با سلاح ماورایی مشکلات اخلاقی جامعه را حل میکند. مقدم کارنامهای عجیب و سرشار از تناقص دارد. در واقع او دنبالکننده هیچ تفکر و نگرش خاصی نیست. فقط سفارش میگیرد و در کوتاهترین زمان ممکن اثرش را تحویل میدهد. سریالهایی که عموما تمشان در اتاق فکر گروه فیلم و سریال شبکهها تصویب میشود و بعد در اختیار تکنسینهای فیلمنامهنویس- مثل علیرضا افخمی و علیرضا کاظمیپور- قرار میگیرد تا کسانی مثل سیروس مقدم و البته رقیبش محمدحسین لطیفی آنها را بسازند.
محمدحسین لطیفی: در ستایش نیروهای امنیتی
او شکل دیگری از سلوک و سبک کاری سیروس مقدم است. همهکارهای که در کنار ساخت سریالهای کمدی و عامهپسند مثل “دودکش” که با زبان طنز یک شکل از زندهگی مذهبی در طبقه فرودست را تبلیغ میکند، پای ساختن سریالهایی مثل “وفا” هم هست که تصویری از جاسوسها و ماموران صهیونیست ارائه میدهد که در نهایت مغلوب درایت ماموران اطلاعاتی امنیتی جمهوری اسلامی آن هم در فراسوی مرزهای ایران میشوند. آخرین پرده از حضور لطیفی، ساخت پروژهای است در پیوند با جام جهانی فوتبال در برزیل. سفر پر حاشیه بازیگران سینما و تلویزیون به برزیل با اسپانسر ظاهرا خصوصی که از حمایت حکومت بهره میبرد، در اصل بیشتر از تشویق تیم ملی فوتبال، مربوط به پروژهای میشود که ابتدا قرار بود توسط رسانههای خانهگی منتشر بشود و کارگردانش هم محمدحسین لطیفی باشد. اما مشکلات و اختلافات مالی که میان سیدجواد هاشمی و تهیهکننده اولیه پیش آمد، تکلیف این سریال را در وضعیت نامشخصی قرار داده است. بازیگران سینما و تلویزیون در میان اعتراض مردم به برزیل رفتند اما کارگردان پروژه هنوز به آنها نپیوسته. سینماییها و تلویزیونیها در کوچههای برزیل مشغول گشت و گذار هستند تا شاید به زودی سازنده محبوب سریالهای صدا و سیما به آنها ملحق بشود و در زمانی کوتاه پروژه دیگر با بودجهای عجیب را به سامان برساند. لطیفی که ساخت انواع و اقسام فیلمها و سریالها را در کارنامهاش دارد، در گذشتههای دور دوشادوش محمد نوریزاد پیش از تحول میایستاد تا ارادتش را به نظام مطبوعش نشان بدهد. گذر زمان نوریزاد را به خیابان و اعتراضهای تک نفره رساند اما لطیفی که تخصص ویژهاش در ساخت پروژههای فرنگی است- “ساخت ایران” و “وفا”- در انتظار ویزای برزیل است که چشمهای دیگر از هنرش را نشان بدهد.