“آخرین دعوت” دومین سریال مناسبتی ماه محرم پس از سریال “طفلان مسلم” است که از شبکه دو به روی آنتن می رود. سریالی که قرار بوده جایگزین مجالس عزاداری و ذکر مصیبت به شیوه سنتی باشد، اما در عمل، کارکردی درست عکس این موضوع یافته و با شیوه روایتی که خام دستانه و از روی نادانی انتخاب شده، نوعی تقدس زدایی از همه چیز و همه کس را شکل می دهد که پایه های باور های بی پایه را متزلزل می کند. یعنی بهترین و طبیعی ترین اتفاقی که می تواند در قرن بیست و یکم در راه منطق گرایی و پالایش نگاه مذهبی آدم های کشوری چون ایران رخ دهد.
آخرین دعوت
کارگردان: حسین سهیلی زاده. فیلمنامه: علیرضا کاظمی پور، سعید جلالی و محمد بیرانوند. مدیر فیلمبرداری: محمد افسری. طراح صحنه: فرهاد عزیزیفرد، آنیتا جواهرچی. بازیگران: فرامرز قریبیان[یوسف زمانی فر]، حامد بهداد، الهام حمیدی، سپیده ذاکری، فرزاد حسنی، پرویز فلاحی پور و مرجان شیر محمدی. 13 قسمت 45 دقیقه ای. محصول شبکه دو سیما.
استاد دانشگاهی به نام یوسف زمانی در سفر کاری برای یافتن اسنادی راهی زادگاهش است که در یکی از شهرهای مرزی در غرب کشور، دچار سانحه می شود و پس از به هوش آمدن در بیابان متوجه میشود به زمان وقوع واقعه عاشورا بازگشته است و … .
ملاقات نماینده مجلس با ابن زیاد در کوفه
سریال سازان صدا و سیما اخیرا به هر دری می زنند تا از دایره تنگ تکرار در موضوعات هزار بار گفته شده ی عاشورا رها شوند و به آثارشان رنگ و رویی دیگر ببخشند. تازه ترین تلاش از این دست را کارگردانی به نام حسین سهیلی زاده به خرج داده است. شروع قصه ایشان چنین است که داماد نماینده سابق مجلس، برای نمایندگی کاندید می شود. فردی ناشناس با پدر زن این جوان که قبلا نماینده مردم همان شهر بوده تماس می گیرد و پس از تحویل مدارک فساد مالی چند نفر از مسئولین استان به او، به قتل می رسد.
خب، تماشاگر در این حیرت می ماند که این قصه تا به اینجای کار به محرم چه ارتباطی دارد؟؟ اما عنوان بندی آغازین سریال به ما می گوید که در طی روایت، صحنه های مربوط به زمان گذشته هم وجود دارد. داستان با به گروگان گرفته شدن نماینده سابق و بالا گرفتن رقابت انتخاباتی دامادش با دیگر نماینده ها ادامه می یابد، تا زمانی که بالاخره حاج آقای زخمی و فراری از دست گروگان گیر ها، در پهنه بیابان های اطراف شهر به خاک می افتد و در چادری در قبیله بنی اسد به هوش می آید، در حالی که چند روز بیشتر به دهم محرم سال 61 هجری باقی نمانده!
باید به انتظار نشست و دید که این روایت شبه سوررئال که پدیدآورندگان این مجموعه تلویزیونی در پی اش بودند قرار است به کجا برسد و ایده کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا که به وضوح ایده پنهان و استعاری ماجرا است چگونه از آب در می آید. اما فارغ از این که نتیجه چه باشد، کل کار از همین الان سوژه خنده است. حاج آقا که فرامز قریبیان نقشش را بازی می کند، به محض سرازیر شدن به قعر تاریخ، آنچنان با غلیظ لهجه تهرانی اش در شهر کوفه حرف می زند که بیا و ببین! اگر تصویر را ببندیم وفقط گوش کنیم، در مواقعی مثل گفتگوهای عاشقانه با دختر جابر، آدم فکر می کند تجارت را می بیند یا رد پای گرگ را. زخمش که خوب می شود آن چنان اسب سواری می کند، مثال زدنی. تمام لباس هایش عوض شده، اما دفترچه خاطراتی که در جیب کتش بود را با خود دارد و در تمام این مدت به نوشتن خاطراتش برای دخترِ مادر مرده اش ادامه می دهد؛ جالب تر این که مدام به دختر جابر رییس قبیله بنی اسد که شبیه به همسر متوفایش است گیر می دهد که تو زن منی، تو سمیرای منی! تا حالا کجا بودی، این جا چیکار می کنی بی رحم…چرا منو جا گذاشتی!!!
خلاصه یک بساط آبگوشتی آن وسط به پا می شود که بد جور مایه خنده است. ظاهرا آقای کارگردان اسم سوررئالیسم به گوشش خورده، اما پنداشته است هر شیر تو شیری را به صِرف این که از خواب و رویا بر می آید، می شود به اسم این مکتب به خورد تماشاگر داد.
این ایده که فردی از زمان حال به گذشته سفر کند و واقعیتی تاریخی را شاهد باشد، البته جذاب و ماجرا آفرین است، اما مشکل اصلی در این جا آنست که شخصیت حاج آقا، به هیچ وجه نمی تواند دست به ترکیب وقایع بزند و فقط ناظر ماجرا هاست و کارش این است که برای حسین بن علی روضه بخواند و شعار دهد و حرف های تکراری بزند در وصف حقانیت او. در نهایت همه چیز دوباره رنگ تکرار به خود می گیرد و باز هم یک روضه خوانی پر از جزییات از واقعه کربلا.
واقعیت آنست که این روز ها همه، به خصوص مبلغان نوین دینی در رسانه ملی می دانند که دیگر مجالس عزاداری و ذکر مصیبت به شیوه سنتی جواب نمی دهد. دیگر به سختی می شود محرم را پای منبر زنده نگاه داشت. از همین روست که بازخوانی پر مغز تر و مفصل ترِ تراژدی حسین در قالب داستان های پر کشش و با بار دراماتیک بیشتر، از نظر آنها می تواند به بقای داستان کربلا کمک کند. اما در عمل، درست عکس این موضوع ثابت می شود. به این معنی که، وقتی قرار است همه ی آن چه که قبلا در شکلی شعاری و خام دستانه، و با تکیه بر احساسات تماشاگر و سر بریده و طفل شهید شیرخواره و تیر بر گلو و دست بریده و لب تشنه و باقی قضایا بیان می شد، از این به بعد در قالب روایت دراماتیک و منطق داستانی عرضه شود. از این جا به بعد است که پای عقل بیشتر به میان می آید، چرایی ها و انگیزه ها برای هر کنشی از سوی قهرمانان قصه کمرنگ تر می شود و به یک معنا منطق کمتر از همیشه به چشم می آید. در نتیجه، همه آنچه که تا پیش از این به فرمان خدا برای احیای دین و ولی خدا بودن و دیگر مفاهیم الهی تعبیر می شد، جایگاهش را تا حد یک رقابت بر سر قدرت از دست می دهد و می شود یک قصه معمولی. به عبارت بهتر، در این شیوه روایت، یک نوع تقدس زدایی از همه چیز و همه کس شکل می گیرد که پایه های باور های بی پایه را متزلزل می کند.
این، بهترین و طبیعی ترین اتفاقی است که می تواند در قرن بیست و یکم در راه منطق گرایی و پالایش نگاه مذهبی آدمهای کشوری چون ایران رخ دهد. از این رو، هم باید به آقای حسین سهیلی زاده و همکاران و روسا یشان دست مریزاد گفت و هم از همه خواست تا از پیر و جوان به تماشای این سریال بنشینند که واقعا ثواب دارد!