از همه جا

نویسنده

فرق است میان گفتن و نوشتن…

قاضی ربیحاوی

نوشتن هم یک‌جور مکالمه‌ست، ولی نمی‌توان به همان سادگی از اشتباهات موجود در آن گذشت. فرق است میان گفتنو نوشتن، و نیز فرق است میان نوشته کسی که ادبیات می‌نویسد با نوشته آن‌کس که سیاست می‌نویسد.

 

 

می دانم بعضی از روشنفکران ایرانی عقیده دارند گفتگو درباره زبان فارسی دراین زمان ضرورت ندارد زیرا اکنون مسائل بسیار مهمتری هست که ما ایرانی ها بایستی درباره آنها گفتگو بکنیم. بله من هم فکر می کنم مسائل مهم زیادی هست درباره سیاست امروز ایران، اما گفتگو درباره زبان هم دغدغه همیشه من نویسنده است بخصوص وقتی داستانهای نویسندگان جوان امروز را می خوانم احساس می کنم حرفهایی هست که بیان کردنشان بهتراز پنهان کردن آنهاست. باری ازاینجا شروع می کنم که با نگاهی دوباره به داستانهای قدیمی تر ایرانی درمی یابیم که انگار حتی در دهه های گذشته نه چندان دور هم نویسندگان اهمیت بیشتری برای نثر فارسی قائل بوده اند. توجه ویژه به نثر درکار نویسندگانِ دهه های سی و چهل و پنجاه شمسی توجهی تقریبا عمومی بود، زیرا برای نویسندگان وخوانندگان آثار آنان رعایت اصول نثر نویسی هنوز کار مهمی به حساب می آمد. دوباره خوانی آثار نویسندگان مطرح آن دوران بخصوص آثار کسانی که نامشان بر پیشانی داستانویسی آنروز ایران مکتوب است به ما نشان می دهد که آنها در نوشته های خود به اصول و قوائد نثرفارسی پایبند و وفادار بوده اند و یا کوشیده اند که باشند اگرچه آن نویسندگان در زبانِ داستانهای خود تفاوتهای بسیار با هم داشته اند.

گاهی پیش آمده که ما مقوله نثر را با مقوله زبان یکی فرض کرده ایم. گاهی شنیده می شود که کسی می گوید: ‘اصلا این نثر مخصوص این نویسنده است’ و یا: ‘خوب یا بد، این نویسنده نثرش همینطورست’ درحالیکه نثر نمی تواند مخصوص نویسنده بخصوصی باشد، و نمی شود که نثر نویسنده ای با نثر نویسنده دیگری متفاوت باشد، چرا؟ چون نثرفارسی فقط مخصوص نثرفارسی است و اصول و قوائد آن تا اطلاع بعدی همین است که موجود است، اصول و قوائدی که پایه های اصلی زیان است و با تلاش انسانهایی خلق شده که درجهت فهم بهتر آدمها از یکدیگر زحمت کشیده اند. اصول نثر به ما کمک می کند که در مکالمات خود با دیگران، جمله های قابل فهم بسازیم، و برای ساختن جمله قابل فهم می بایست که عوامل وعناصر ساختمان جمله را بشناسیم چون هرجمله هم مثل بسیاری از پدیده های موجود در اطراف ما، خود از ترکیباتی ساخته شده، ترکیباتی که در فهم کُلی، کلمه یا لغت نامیده می شوند، اما باز هرکدام نامی تخصصی برای خود دارد مثل فاعل، فعل، حروف ربط و عوامل دیگر با عنوانهای دیگر. تشکل و اتحاد این عوامل کاری مهم در نحوه سخن گفتن و در نحوه نوشتن ما است.

در زندگی معمولی ازهمان روزهای نخست که والدین ما حرف زدن را به ما می آموزند این آموزش خود به خود با اصول ساده نثر همراه است، بعد که به مدرسه می رویم توجه به این اصول رفته رفته دقیق تر می شود، اما بدیهی است که پرداختن به این اصول درحرفه نویسندگی، بازهم مهمتر از استفاده آن درهرجای دیگرست.

اگر زبان داستانهای ابراهیم گلستان با زبان داستانهای هوشنگ گلشیری تفاوت دارد معنایش این نیست که یکی ازآنها عوامل مربوط به نثر را بکار گرفته و دیگری آنها را بکار نگرفته، ویا مثلا یکی ازآنها به حروف ربط جمله هایش توجه داشته و دیگری توجه نداشته، نه، بلکه هردو آنها اصول و قوائد نثر را با بکارگیری همان عواملِ تعیین شده عرضه کرده اند، هیچکدام نه عاملی ازعوامل ضروری تشکیل دهنده جمله ها را حذف، ونه عاملی به عوامل تشکیل دهنده جمله اضافه کرده اند. پس تفاوت آنها درکجاست؟ در نحوه چیدمان این عوامل کنار یکدیگر. فرقِ بین نثر و زبان هم درهمین جاست، روی همین طناب که راه رفتن برآن حساس است. درهمین مرحله هم هست که لحن وحتی تا حدودی لهجه مشخص می شود. درلهجه علاوه برچگونگیِ صدایِ تلفظِ لغات، نحوه چیدن عوامل یک جمله کنارهم نیز تاثیر زیادی دارد.

درمورد استفاده صحیح از نثرفارسی، جمالزاده، گلستان و گلشیری مثالهای خوبی هستند چون هرسه این نویسندگان توجه دقیقی به این موضوع داشته اند واگر درآثار آنان بگردی به نُدرت با مواردی به نشانه بی دقتی آنان مواجه خواهی شد. البته مقصودم این نیست که آنها فقط قوائد واصول نثر را به شکل خشک و منجمد بکار گرفته واصلا هم غلط ندارند، نه، فقط مقصودم این است که آنها آگاه هستند که چگونه دارند با استفاده ازاصول نثر، به زبان مورد نظر خود می رسند، و یا اگر دست به تغییری تازه درعبارتی کهنه می زنند به نظر می رسد که آگاهانه این کار را می کنند، به ویژه هوشنگ گلشیری که دراین کار تبحر داشت، و ابراهیم گلستان هم با استفاده ازعوامل و ابزار نظم و ترکیب آن با نثرِ فاخر، به زبان دلخواهِ داستان خود می رسد. درکارهای اکبر رادی نمایشنامه نویس هم می توان نمونه های خوبی دید ازچگونگی بکارگیری نثر سالم و روان (برعکس غلامحسین ساعدی که توجهی به این موضوع نداشت اما خب او آنقدر درجنبه های دیگر ادبیات قدرت داشت که این ضعف او را قابل تحمل می کرد) وخلاصه بطور کُلی به نظر من یکی از دلایل مهم ماندگار شدن کارهای بعضی از نویسندگان، همین توجه مُثبت آنان به نثرفارسی بوده. حتی نویسندگانی مثل درویشیان وابراهیمی ونظیر آنها اگرچه کارهایشان تاثیری در بهبود صنعت داستان نویسی امروز نداشته اما نسبت به رعایت اصول فارسی بی توجه نبوده اند، بخصوص که درآن دوره شغل اصلی بعضی از نویسندگان معلمی ادبیات فارسی بود.

به یاد داریم که دردهه های گذشته وقتی کتاب داستانی به عنوان کتاب نمونه یا برجسته معرفی می شد، علاوه بردلایل گوناگون، یکی دیگر از شرایط برجسته بودن آن کتاب خوش سلیقگی در نثر بود. رمانهای یکلیا و تنهایی او، شازده احتجاب و خروس نمونه هایی برای اثبات این بحث هستند. البته که من نمی گویم آثار خلق شده در آن دوره از نظر نثرنویسی بی عیب و نقص بودند، نه، چنانکه مثلا درکار هدایت شلختگی های نثری هم یافت می شود، بلکه تلاش می کنم بگویم که توجه به آن موضوع مهمتری بود، اما حالا این موضوع درداستانویسی امروز ایران کمتر مورد علاقه نویسندگان است و دیگر موضوع مهمی به حساب نمی آید.

مثلا اخیرا کتاب داستانی دیدم از نویسنده ای جوان که درایران چاپ و پخش شده و درهمانجا مورد تقدیر قرار گرفته و دررقابتهای داخلی مقامها کسب نموده. خب اینهمه اطلاعات وافتخارات درباره آن کتاب به تو داده می شود پیش ازآنکه شروع به خواندن بکنی، بعد شروع می کنی به خواندن، نخستین جمله کتاب این است: ‘ کنترل را دستم گرفتم’. جمله ای که ازچهارلغت تشکیل شده دوتا موضوع قابل بحث دارد، اول درباره بکار گیری حرف ربط. نثرفارسی به ما می آموزد که بنویسیم مثلا: ‘ قلم را در دست گرفتم’ و یا: ‘ قلم را به دست گرفتم’. درباره موضوع دوم وبکار گیری کلمه واهی کنترل هم حرف و سخن هست اما حوصله اش دراین مطلب نیست. اما این بی علاقگی و بی توجهی به نثر و به زبان دراین کتاب فقط به همین جا ختم نمی شود بلکه درطول وعرض کتاب صف بسته اند.

خب البته که من هم عقیده دارم باید جوانان مستعد را تشویق وحمایت کرد زیرا یکی ازاحتیاجات مهم فرهنگ امروز ما حضور نویسندگان وادبای جوان تازه نفس است که تجربه های تازه دارند اما خواهم گفت که چرا باید به موضوع درست نوشتن هم اهمیت بدهیم وآنرا پاس بداریم، درضمن اینکه خیال می کنم این وظیفه ما قدیمی ترهاست که به جوانان امروز این مهم را یادآوری بکنیم. وهمیشه هم براین باورم که هیچ کس درهیچ مقامی قادر نیست با بیان انتقاداتش یک نویسنده جوان با استعداد را ناامید و یا برنجاند. این را هم می دانم که بعضی ها خیال می کنند من دارم زیادی حساسیت نشان می دهم زیرا این موضوع آنقدر کوچک است که قابل بحث نیست.اما باور کن بسیاری از عیبها و ایرادهای بزرگِ امروز ما درروزهای گذشته کوچک بوده اند وما آنها را بخاطر کوچک بودنشان بی اهمیت وغیرقابل بحث تصور کردیم و با سکوتِ خود به آنها امکان رُشد دادیم تا آنقدر بزرگ و بزرگتر شوند و کار از کار بگذرد و ما را به زمانه ای برساند که سخن گفتن از اصول نثر فارسی بشود سخنی درحاشیه و بی اهمیت ودیگر کسی هم به شنیدن آن علاقه ای نداشته باشد.

پاسخی که بعضی ها به این بحث می دهند این است که می گویند این زبان مردم امروز ایران است و مردم امروز همین گونه سخن می گویند بدون توجه به اصول نثر فارسی. اما این منطق کاربُردی درکار نویسنده ندارد چون بدیهی ست وظیفه یک نویسنده هنرمند که از راه نوشتن با مردم درارتباط است خیلی فرق دارد با وظیفه یک فروشنده لوازم خانگی که از راه گفتار با مردم دررابطه است. کار داستانویس فقط یافتن یک قصه خوب و برکاغذ آوردن آن نیست بلکه ادبیات هم مثل هر پدیده معقولی نیازمند به رعایت اصول و قوائد تعیین شده است. همین پایه ها هستند که زبان فهم را باعث می شوند. انتقال این اصول از نسلی به نسل دیگرست که زبانِ پاکیزه ملتی را ماندگار می کند، رعایت همین عوامل که شاید به نظر بعضی ها عوامل ناچیزی هستند، مثلا همین حروف ربطِ ساده.

دراین هم شک نیست که باید زبان مردم زمانه را به ادبیات کشاند و نشان داد که افراد متفات جامعه چگونه زبان را بکار می برده اند اما توجه کنیم که می گوییم زبان مردم را، واین هیچ ربطی به ویران کردن اصول نثرفارسی ندارد زیرا همانطورکه گفتم زبان فرق دارد با نثر. مثلأ داستانهای ‘علویه خانم’ و ‘حاجی آقا’ با وجود اینکه بهترین داستانهای هدایت نیستند ولی نمونه های خوبی برای درک این معنا هستند.
به دوستی گفتم این درست نیست که ما در داستانهایمان بنویسیم: ‘حسین آلمان است’ بجای اینکه بنویسیم: ‘حسین در آلمان است’ او گفت اما مردم همینطور حرف می زنند. مثلا وقتی ازکسی می پرسی: ‘خب توحالا کجا هستی؟’ طرف جواب می دهد: ‘من لندن هستم’ بله او درست می گوید، ما مردم عامی درمکالماتمان به رعایت اصول زبان توجه نداریم و ازعوامل آن فقط درحدی استفاده می کنیم که مقصودمان به مخاطب منتقل شود، وچون مخاطب مکالمه هم مثل خود ما به همین شیوه غلط گفتن عادت کرده و به همین شیوه سخن می گوید پس مُشکلی بین ما پیش نمی آید و هردو با اینکه توسط جمله های ناقص و زبانی نادرست با هم سخن گفته ایم ازمقاصد یکدیگر درآن مکالمه آگاه شده ایم و.
نوشتن هم یکجورمکالمه ست، ولی نمی توان به همان سادگی ازاشتباهات موجود درآن گذشت. فرق است میان گفتن و نوشتن، و نیز فرق است میان نوشته کسی که ادبیات می نویسد با نوشته آنکس که سیاست می نویسد. دومی برای جلب توجه مخاطب می کوشد زبان خود را به او نزدیک کند وچون دغدغه زبان هم ندارد برایش مهم نیست که جمله های غلطِ به اصطلاح مُصطلح بکار ببرد، و برای اینکه بتواند حرف و حدیث خود را به عامی ترین خواننده هم بفهماند نگران نیست که نثر فارسی را تا حد مکالمات شلخته مردم عامی پایین بیاورد، اما مقصود شخص اول یعنی نویسنده هنرمند یا ادیب کمی تفاوت دارد، ادیب درضمنِ این که با نوشته خود یک اثر هنری خلق می کند، در برابر زبانِ اثر خود نیز موظف و مسئول است. یک فرق اساسی دیگر میان آنها اینست که ادیب در زمان خلق اثرش فرهیخته ترین خواننده خود را مخاطب قرار می دهد و وقتی به فرهیخته ترین مخاطب خود بیندیشی ناچاری معیارهای نوشتن را هم بالاتر ببری و سنجیده تر بنویسی. منظورم استفاده از لغات سخت نیست، نه، اتفاقأ با استفاده از ساده ترین لغات روزمره هم می شود سالم و فاخر نوشت.
نگاهی ساده به تاریخ ادبیات کهن نشان می دهد که بزرگان ادب چگونه به زبان فارسی وفادار بوده وهرکدام ازآنها تلاشی کرده برای صعود آن به پله های بالاتر. اگر آنها هم (که فرهنگ سازانِ زمانه خود بوده اند) می گفتند بگذار با همان نثری بنویسیم که مردم بکار می برند من فکر می کنم حالا وضعیت زبان فارسی امروز ازاین هم که هست بی ریخت تر بود. این خوش خیالی سانتی مانتالانه ای بیش نیست که فکر بکنیم مردم کوچه وبازار در زمانهای قدیم به زبان فاخر و بی عیب و نقص سخن می گفته اند، مثلا باور کنیم که مردم کوچه وبازار هم عصر سعدی به همین زبانی سخن می گفته اند که سعدی آن را می نوشته، یا زبان مردم معاصر بیهقی مثل زبان کتاب او بوده ست. ولی می شود باور کرد که حتی مردم عادی درگذشته صحیح تر ازمردم عادی امروز سخن می گفته اند.

جای مقایسه زبان مردم ایران قبل و بعد ازانقلاب اسلامی دراینجا نیست اما می توان گفت که این تفاوتها چقدر مشهود و چقدر سریع پیش آمدند، تفاوتهایی که خود را با هجوم ظاهر و تحمیل کردند، هجومی چندگانه از چند سو. نخستین زمزمه های انقلاب اسلامی با لغات عربی شروع شد که خیلی از آنها برای مردم هنوز بیگانه بودند، ازسوی دیگر بازگشت جوانهای خارج تحصیل کرده به وطن، آنها که بیشترشان مطالعات جنبی سیاسی داشتند و پس از بازگشت به ایران شروع کردند به ترجمه عبارات سیاسی از زبانهای خارجی به فارسی، درحالیکه زبان فارسی هنوز به آن عبارات آشنایی نداشت. البته هیچ اشکال ندارد که گاهی عبارتی خارجی با حفظ شکل و شمایل اصلی اش وارد زبان دیگری بشود ولی این عبارت باید با احتیاط لابلای ساختمان زبان جدید به درستی جاگیر شود وگرنه ترکیبی ناقص با جمله ای نادرست خواهد ساخت. پذیرش آندسته لغات خارجی که جایگزین پیدا کردن برایشان آسان نیست کاری ست نیکو و پسندیده و اتفاقا دایره زبان را وسیع تر می کند، ولی جااندازی درست آن درزبان تازه به کار وسلیقه پژوهشگران زبانِ تازه نیاز دارد، درحالیکه جوانهای سیاسیِ ازغرب برگشته اغلب دررشته های فنی وعلمی تحصیلات داشتند وخلاصه چندان پژوهشگر زبان فارسی درمیان آنان نبود واگرهم بود آتش تُند و سریع انقلاب فرصتی برای پژوهش و تعقل نمی داد، و ناگهان جهان ما پُر شد از کتابهایی که با شلخته ترین نثرفارسی نوشته شده بودند. ازسوی دیگر اعلامیه ها و سخنرانی های مذهبی بود که بر فرق سر مردم بی دفاع فرود می آمد، زبان نامانوس دیگری که از جبهه مخالفت با هر پدیده غربی پیش می آمد و تمدن ستیزی علامت مشخصه اش بود. آنگاه چشمها و گوشهای ما محل تلاقی اینگونه زبانهای مهاجم شدند تا درمجموع زبان تازه ای را برای ملتی که حالا به ‘اُمت’ تبدیل شده بود تعیین و تکلیف نمایند، زبانی که نه غربی بود ونه شرقی، وما باید به آن عادت می کردیم و توسط آن انقلابمان را درخیابانها فریاد می زدیم، بعد هم که اسلامی ها صاحب اصلی انقلاب شدند و رادیو وتلویزیون و روزنامه ها را به تصرف خود درآوردند زبان تازه ای برسطح عموم جامعه مسلط شد، زبان حاکمیت، با اصطلاحات تازه برای تنبیهات تازه ما و لغاتی به معنای بازجویی کردنها، و نیز برای کُشتار مردم با استفاده از لغات مخوف شرعی شده، وهمچنین اصطلاحات و تعارفات دروغین و چاپلوسانه، وخلاصه ما محاصره شدیم لابلای لغات تقلبی و فریبنده و لغات مرگ آفرین که بعد از هزارسال ماندن لای کتابها وجزوه های کهنه اینک بیرون پریده و وارد جامعه امروز می شدند و درجهت تحکیم رژیم وسرکوب مخالفان آن کاربُرد تازه پیدا می کردند.

وقوع جنگ هشت ساله سهم مهمی در نفوذ و تحکم این زبان تازه داشت. سخن گفتن ازجنگ وازکُشتار امکانات وجلوه های ویژه جذابتری به زبان مذهب می دهد. ازطرفی سیستم پلیسی رژیمِ جدید توانست خیلی زود وحشت را برجامعه منتشر کند. بنابراین بعضی از مردم برای اینکه وفاداری خود را به حکومت نشان بدهند حرف زدنِ معمولیِ خود را به زبان مُلاها شبیه کردند وهرچه لغات آخوندی یاد گرفته بودند بکار بردند، مردمی که ترجیح دادند با پای خود به استقبال این هجومهای زبانی رفته به آن خوش آمد بگویند.

سیستم حاکم پلیسی زبان دیگری را هم خلق می کند که زبان گریزست، زبانی که برای ما مردم آشنا ولی برای پلیس بیگانه است. درچنین رژیم هایی که محدودیتهایش هم سیاسی هست وهم اخلاقی، بسیاری از مردم جامعه خلافکار محسوب می شوند و بخاطر خلاف خود تحت تعقیب هستند، گذشته ازآنها که دور سیاست می گردند و زبان تازه ای برای ابراز سخن خود می یابند. جوانهای عاصی هم که به حق درپی رفتارهای آزادانه درجامعه هستند زبان گریز خاص خود را می سازند، زبانی که فقط برای خود آنان آنهم دریک مقطع مشخص زمانی قابل درک است. دراینگونه زبانها کلمات تازه ساخته نمی شود بلکه ازهمان کلمات شناخته استفاده می شود اما برای رساندن مفاهیمی دیگر که ربطی به مفهوم اصلی آن کلمه بکار برده شده ندارد، یا از ترکیب دو لغت آشنا یک عبارت تازه ساخته می شود که به آن دو لغت مربوط نیست، مثل زبانی که به زبان زندان معروف شده بود، زبانی که زندانی آنرا می فهمد اما زندانبان آنرا نمی فهمد. اشکال این است که بعدها بالاخره زندانبان هم به مقصود آن زبان پی می برد و آن زبان هم کاربرد خود را از دست می دهد، با اینحال به نظرمن تلاش برای ساختن زبانِ گریز توسط جوانان کشور امری ست مفیدتر ازآن کوششی که بعضی زبان شناسان امروزی برای ایرانی کردن لغات وعبارات تازه دردنیای تکنولوژی امروز میکنند. مثلا معلوم نیست چرا وقتی هم سازندگانِ اصلی وهم تمام مردم دنیا این ماشین تازه خلق شده را ‘کامپیوتر’ می نامند، ما ایرانی ها باید به آن بگوییم ‘رایانه’؟ و یا مثلا وقتی همه مردم دنیا یک وسیله نقلیه را با نام ‘هلی کوپتر’ می شناسند، ما ایرانی ها باید آنرا ‘بالگرد’ بنامیم؟ و یا ‘کمپین’ کلمه ای به این خوبی که معنایش دردنیای امروز جاافتاده باید بشود ‘کارزار’ وخلاصه اینهمه کوشش بیهوده که پیچیدگی درزبان فارسی امروز را بیشتر میکند.

معلوم نیست چرا دانشمندان فرهنگی ایرانی که اینقدر برتشکل واتحاد همه اقوام ایرانی تاکید دارند وعلیه جدایی طلبیِ جغرافیایی مبارزه میکنند، اینهمه خواستار جدایی وانزوای زبان فارسی هستند؟ و در زمانه ای که انبوه لغات وعبارات عربی هستیِ مردم فارسی زبان ایران را احاطه کرده، چرا زبان دوستان ایرانی نگرانند که نکند یکی از لغات علمیِ غربی (که درایران به آنها لغات بیگانه می گویند) به حوزه مقدس زبان فارسی نفوذ بکند؟

آنچه امروز در زبان ما مشخص شده اینست که یکی از بزرگترین مشکلات زبان فارسی امروز، آشکار نبودن آنست، وبه راحتی می توان گفت که زبان امروزما ایرانیها زبان پنهانکاری ست، و زبان پنهانکار همواره جذابیتهایی برای جوانان دارد ومعمولا لذتی به آنان دست می دهد وقتی به زبان پنهان کنِ خلافکارانه با یکدیگر حرف می زنند. ازسوی دیگر درگیری افراد زیادی از مردم جامعه با مواد مخدر، زبان بی ریشه دیگری را که ویژه معتادان است درجامعه منتشر کرده. معمولا این زبانِ مُخدراتی که مملو ازعبارات سیاه وعبارات ناامید من درآوردیِ بی اساس است مورد توجه وعلاقه فیلمسازان داخلی هم هست. سینمای بعد ازانقلاب ایران پُراز فیلمهایی است که اشخاص آن مثل اشخاص فیلم معروف ‘گوزنها’ حرف می زنند. حتی بعضی از جدیدی ها در بی ربط حرف زدن، از نوع مکالمات آن فیلم هم جلوتر زده اند. این فیلمها مثلا به قصد مبارزه با این مُعضل اجتماعی ساخته می شوند اما بعد معمولا خود سازندگان فیلمها هم چنان مجذوب زبان منحرفِ فیلم خود می شوند که کارشان به تبلیغ و جاانداختن این زبان بیمار درجامعه می انجامد.

این مُعضلات تا وقتی درسطح مکالمات و سخن گفتن مردم کوچه و بازارست شاید کمی قابل تحمل باشد، اما وقتی این هجوم به حوزه نوشتن اصابت میکند زبان و فرهنگ یکپارچه ملتی را دچار آسیب کرده زخمهای دیرعلاج برجای می گذارد، بخصوص وقتی اینگونه نوشتن وارد محدوده ادبیات می شود و دیگران هم به آن بی توجه می شوند با این منطق که چون مردم اینگونه سخن می گویند پس نویسنده هم اجازه دارد این غلطها را تکرار بکند. مثلا نویسنده ای که این عبارت را در رُمانش نوشته: ‘آنها میدان امین السطنه می نشستند’ کوشش کرده که جمله اش را زیبا وایرانی کند اما بی توجه به اصول نثرفارسی وبه آن حرف ربط مفقوده درجمله، همین حرف ربطِ ساده که وقتی درجمله ساده ‘من در لندن هستم’ مفقوده شود خواهیم گفت: ‘من لندن هستم’ که اگر همین را به زبان انگلیسی برگردانیم و شخص مقابل ما درمکالمه یک انگلیسی باشد با پوزخند پنهان می گوید: ‘اوه. تو لندن هستی. منظورت را می فهمم’ واگر طرف یک شخص اسکاتلندی باشد شاید بگوید: ‘پس تو در لندن زندگی می کنی، چه خوب’