از محل کار خارج می شوم. در پارک نشسته ام و هنوز باورم نمی شود. سرم گیج می خورد و نمی توانم باور کنم رفتنش را.
همینجور که به گوشه ای خیره شده ام پیرزن نزدیک می شود. با قدی خمیده و صورتی تکیده از رنج روزگار نزدیک می شود.
پسرم ! شنیدی که آقای منتظری فوت شد؟
آره مادر شنیدم.
خیلی مرد بود. خیلی.
و رد می شود تا بطری آب خنکش را از شیر گوشه پارک پر کند و من می مانم و زنگ صدایی که مردانگی را فریاد می زند.
این کشاورز زاده نجف آبادی به سال 1301 در نجف آباد اصفهان زاده شد. از همان روزها انگار می دانست که روزی محبوب قلوب خلقی می شود که برای رهاییش مبارزه می کند. از 7 سالگی ادبیات فارسی و صرف و نحو عربی را می آموزد و در سن 12 سالگی وارد حوزه علمیه اصفهان می شود. در 19 سالگی اصفهان را به مقصد قم ترک می گوید تا فصل جدیدی در زندگی خود و در تاریخ ایران بگشاید.
منتظری در روزهای ماقبل انقلاب ضد سلطنتی بهمن 57 بارها و بارها دستگیر می شود و به زندان می رود. بر خلاف بسیاری از عافیت طلبانی که به گوشه عزلت خود خزیده بودند و جبونانه سر در لاک خویش داشتند، منتظری در میانه اندیشه و عمل ایستاد و با ظلم مبارزه کرد.
- در سال 1345 در پی بازداشت فرزندش بازداشت شد و مدت 7 ماه را زندانهای سیاه ستم می گذراند.
- در سال 1346 در هنگام بازگشت از عراق و پس از زیارت عتبات عالیات و ملاقات با آقای خمینی دوباره بازداشت می شود و مدت 5 ماه را در بند رژیم می گذراند.
- در سال 46 و پس از آزادی و در زمان جشنهای تاجگذاری، از آنجا که رژیم منتظری را مخل امنیت خود می بیند (چقدر انگ ها و اتهامها تکراری شده است در این سال ها!) او را به مسجد سلیمان تبعید می کند. اما پیر ما مردانه در هر کجای خاک وطن که باشد همچنان شیرانه می غرد و بر سر ظلم و استبداد فریاد بر می آورد.
- در سال 47 و تنها چند ماه پس از بازگشت از تبعید دوباره بازداشت شده و پس از محاکمه ابتدا به سه سال زندان و در دادگاه تجدیدنظر به یکسال و نیم حبس محکوم می شود و به زندان قصر انتقال می یابد.
- در سال 49 و پس از آزادی به زادگاهش نجف آباد تبعید می شود. او نیز در نجف آباد به ایجاد نهاد نماز جمعه می پردازد. تا جایی که ساواک اصفهان گزارش می دهد که: “نماز جمعهٔ منتظری یک پایگاه سیاسی برای مبارزه با رژیم است.” او جمعا به مدت سه سال را در تبعید می گذراند.
- در سال 52 بار دیگر رژیم حضور او را در زادگاهش تحمل نمی کند و او را به طبس تبعید می کند. آنهم برای مدت سه سال. اما تاب حضور او را در طبس هم نمی آورند. دیدارهای هزاران نفره مردم با او در طبس و نامه های افشاگرانه اش در مورد ماهیت ارتجاع و امپریالیسم موجب می شود که او پس از یکسال از طبس به خلخال تبعید شود.
- در سال 53 و در خلخال نیز دست از مبارزه بر نمی دارد. پس از تنها 4 ماه رژیم مجبور می شود تا او را به سقز تبعید کند.
- در سقز نیز مرد مبارزه ما همچنان می ایستد و خم به ابرو نمی آورد. آخر الامر رژیم تصمیم می گیرد در تیرماه 54 او را به زندان بیاندازد. ایستگاه اول اما زندان کمیته مشترک است. همانجایی که آقایان حاکم امروز ایران زمانی از آن به عنوان زندان استفاده کردند و نام توحید را بر آن نهادند و سرانجام در دوران اصلاحات تبدیل به موزه شد. موزه ای که اما از یاد مبارزه پیرانی چون منتظری و جوانانی چون حنیف و یارانش خالی بود و تنها به نشان دادن چهره کسانی مبادرت شد که یا در سال 55 با کرنش در برابر رژیم از بند رستند و یا تنها چند روزی و روزهای کوتاهی را در کمیته مشترک بودند. منتظری اما شش ماه را در انفرادی کمیته مشترک و زیر شکنجه های وحشیانه تاب آورد و مردانه بر سر آرمان ایستاد.
- او پس از شش ماه به ده سال حبس محکوم شد. در اوین نیز به همراه یار دیرینش زنده یاد پدر آیت الله طالقانی به مبارزه با استبداد و استعمار و استثمار ادامه داد.
- و بالاخره با اوج گیری مبارزات مردمی در هشتم آبان 57 از زندان رژیم ستم شاهی آزاد و بر دوش خلق به جان آمده استقبال شد.
اما بسیاری از همبندان آن روز منتظری به میوه چینان پس از پیروزی بدل شدند. آنانی که دم از حقیقت می زدند در پیش پای مصلحت قدرت زانو زدند و با در آغوش کشیدن عروس قدرت راه زور داران جبار تاریخ را رفتند.
پس از انقلاب بارها و بارها به ارتباط پنهانی (افتضاح ایران گیت) با امریکا و ادامه جنگ خانمان سوز اعتراض کرد. در روزهای سیاه سال 67 که بوی مرگ در سرتاسر ایران به مشام می رسید، این منتظری بود که ایستاده بر آرمان و با پشت پا زدن به قدرتی نزدیک، طی نامه ای خطاب به رهبر وقت صراحتا اعلام کرد که وزارت اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده است !
همین ایستادن بر آرمان انسانی و اندیشه حقوق بشری برای کسی که خود قربانی مسلم نقض حقوق بشر بود موجب گشت که قدرت دنیایی را از دست داد و به جان آن رضایت خدا و خلق را نصیب خود ساخت.
منتظری از آن روز محبوب قلوب شد که به قدرت و مصلحت چونان مولایش علی “نه” گفت و به برابری و آزادی و انسانی “آری” گفت.
اما منتظری تنها معترض سالهای سیاه دهه شصت نبود. او در لحظه لحظه عمرش به امر به معروف و نهی از منکر آمر و عامل بود. در سال 71 به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب ضد سلطنتی بهمن 57 به فشارها و ظلم حاکم علی وار هجوم برد. به بیت شریفش مغول وار حمله بردند و زدند و شکستند و سوزاندند. در آبان 76 و تنها چند ماه پس از حضور اصلاح طلبان آن روز (حاضران در حاکمیت دیروز دهه شصت و ساکتان در برابر ظلمی که بر منتظری رفت) در اعتراض به حکومتی شدن مرجعیت شیعی و ادعای مرجعیت مدعیانی که صلاحیت مرجعیت رانداشتند وندارند سخنرانی کرد و باز مغولان زدند و بردند و سوزاندند. منتظری 5 سال پس از آن روزها را در حصر خانگی بود. در روزهایی که اصلاح طلبان شعار آزادی و عدالت می دادند منتظری در حصر بود و از طبیعی ترین حقوق انسانی محروم. اما همچنان با آن قد خمیده و ریش سپید از جور دوران ایستاد و پرچمدار آزادیخواهی و مبارزه بر علیه استبداد شد.
و در روزهای پس از خرداد 88 نیز این منتظری بود که آبروی مرجعیت شیعی و آبروی دینداران بود. ایستاده بر آرمان و نظاره گر تحول زمان.
هنوز هستند خانواده های زندانیانی که در دهه شصت و هفتاد و هشتاد بار بر دوش و با پشتی زخمی از شلاق جبار به بیت منتظری می رفتند و این استوانه اندیشه حقیقت طلب علوی و حسینی مرهی می شد بر زخم ایشان. کدام خانواده زندانی است که به در بیت منتظری رفته باشد و دست خالی بازگشته باشد؟ و مگر نه این است مرام علی و حسین که قیام است در برابر ظلم و دستگیری است از مظلوم؟
راستی اگر منتظری نبود آیا در سال 65 بسیاری از بندیان به ناحق زندانهای حاکمیت ولایی از بند رها می شدند؟ آیا آمار کشتار بی رحمانه 67 بیش از آنچه بود نمی شد؟
آیا منتظری اولین مرجعی نبود که رساله حقوق بشر منتشر ساخت و به دنبال ارتقای سطح حقوق دینی از مومن به انسان بر آمد؟ و این رساله را نه به عنوان کتابی جداگانه که بخشی از رساله عملیه خویش ساخت تا به همگان اعلام کرده باشد که عمل و اندیشه منتظری جز بر مبنای حفظ حقوق انسانی و رعایت حقوق بشر و ایستادن بر اصل آزادی و برابری نیست.
فقیع عالیقدر و مجاهد، مرد کوران مبارزه و ایستاده بر آرمان آزادی و برابری و پیر مبارزه با خودکامگی اما دیگر تاب و توان ماندن در هنگامه جور و جفا به نام دین و به نام حاکمان را نداشت و در محرم مولایش حسین ـ که خود به راه حسین رفته بود با شمشیر قلم و سخن ـ در شامگاه 28 آذر ماه 1388 خورشیدی به رحمت ایزدی پیوست.
منتظری رفت. ناباورانه هم رفت. جایش هم در میانه سیر تاریخی به سوی رهایی خالی است. اما راه منتظری نه در میان پیران محافظه کار که در میان فرزندانی جوان همچنان جاری و ساری است. منتظری جوان زندگی کرد و جوانانه و با قهقهه مستانه رهایی از بند زندگی به سوی معبودش پر گرفت. فرزندان منتظری اما همانانی هستند که در روزهای ما بعد سال 60 چشم به جهان گشودند. این نسل منتظری را ظرف این پنج شش ماه شناخت و دانست که می توان ردای مرجعیت مذهبی به تن داشت و به قدرت نه گفت و در کنار مظلومان و اهل مبارزه برای آزادی و برابری و حقوق بشر بود.
با رفتن منتظری اما سیر مبارزه برای حقوق بشر و آزادیهای مدنی هرگز متوقف نخواهد شد. منتظری مومنانه به تاریخ می نگریست و به پایان آن و رهایی انسان معتقد بود.
منتظری در روزگاری زیست که بسیاری خواص و مدعیان دینداری و ایستادگان بر کرسی زعامت مصداق این جمله مولایش حسین شده بودند که الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون
“مردم بندگان دنیایند و دین، تنها بر زبانشان جاری است، هنگامی که زندگیشان سرشار است دین گرایند ولی هنگامی که در تنگنای بحرانها قرار گرفتند دین داران واقعی اندک می گردند.” بحارالانوار، ج 44، ص 383.
اما منتظری به حق مصداق این آیه شریف بود که من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر وما بدلوا تبدیلا: “در میان مومنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستهاند صادقانه ایستادهاند بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در این راه شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی (در عهد و پیمان خود) ندادهاند”. احزاب 23
منتظری ایستاده بر آرمان بود. ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون. آنانی که گفتند پروردگار ما الله است و سپس استقامت کردند. پس بر ایشان هیچ ترسی نیست و اهل حزن نخواهند بود. احقاف 13
منتظری گفت پروردگارش خداست. پس در برابر هیچ طاغوتی سر خم نکرد. ایستاد بر سر آرمان آزادی و برابری.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد