ورود به این بحث که مدیری با همه زیرکی اش ناخواسته دسته گل به آب داده یا ازروی عمد خواسته اثری تا به این حد انتقادی بسازد جز سر در گمی حاصلی ندارد؛ به این دلیل ساده که- مانند هر مساله سیاسی، این هم موضوعی پیچیده است و برای فهم آن باید هم از درون مدیری با خبر بود و هم از کل قضایای پشت پرده؛ که انجام هردو این ها امری است محال.
نگاهی به سریال مرد دو هزار چهره
و امید روحانی ….
مرد دو هزار چهره، در قیاس با باقی آثار مهران مدیری چند گام به عقب بود و تکرار مکررات. اما باز هم توانست در ایام نوروز چند سرو گردن بلند تر از دیگر سریال های تلویزیونی بایستد. در این تک تازی، بیش از آن که کم مایگی سریال سازان دیگر تاثیر گذار باشد، پس زمینه درخشان مدیری و سبک آشنا و دوست داشتنی او سبب ساز بود. علاوه بر این ها شخصیت شصت چی و سلسله داستان هایی که الهام گرفته از داستان بلند “پخمه” نوشته عزیز نسین است آنقدر جذابیت دارد که بتوان یک دنباله برای سریال مرد هزار چهره ساخت.
مسعود شصت چی مرد دوهزار چهره نیست. در قالب استعاری قصه، او روایتگر دوهزار چهره از یک نوع آدم است. یک نوع از آدمهایی که بر حسب تصادف و بی آن که لیاقتی داشته باشند در منصبی مهم قرار می گیرند و بدون ذره ای احساس مسئولیت پذیری، با سرنوشت جماعتی از مردم زیر دست خود خطرناکترین بازی ها را می کنند. هرکدام از این چهره ها می تواند تصویری استعاری از دیکتاتورهای نابخرد و کوتوله ای باشد که بر حسب اتفاق، شانس و یا ساده دلی و زود باوری مردم بر تختی تکیه زده اند یا پشت میزی نشسته اند و در مدتی کوتاه خطر آفریدند و فاجعه ساخته اند یا دست کم بی سامانی و زیان به همراه آورده اند.
من این را مهمترین و ناب ترین ویژگی این مجموعه می دانم. اما هنوز در حیرتم که چگونه این سریال با این ویژگی می تواند در تاریخ و جغرافیای ایران 1388 ساخته شود. اشارات و نشانه ها در باب آنچه می گویم پرشمار تر از این است که بتوان حتی به اختصار فهرستی از آن ها را در این جا ردیف کرد. اما همه شان به یک نکته دلالت دارند:
“رهبری” در قصه شصت چی امسال، تم اصلی اغلب ماجرا هاست. او هر جا که خودش نیست در نقش یک رهبر ظاهر می شود. کسی که حاضر می شود در لباس خلبانی، سرنوشت ده ها مسافر را به خطر اندازد و بدون آن که شایستگی رهبری داشته باشد راهبری و هدایت یک جمع را بر عهده بگیرد؛ کسی که با در اختیار گرفتن رهبری یک تیم فوتبال همه چیز را بدون منطق و دانش و خرد به پیش می برد، و کسی که در مقام کارگردان، یک تیم سریال سازی را بی حساب و کتاب رهبری می کند. آخر سر هم که دستش برای کلاهبرداران گنده تر از خودش رو می شود، برای مشتری ها نقش مرشد و مراد را بازی می کند.
ورود به این بحث که مدیری با همه زیرکی اش ناخواسته دسته گل به آب داده یا ازروی عمد خواسته اثری تا به این حد انتقادی بسازد جز سر در گمی حاصلی ندارد؛ به این دلیل ساده که- مانند هر مساله سیاسی، این هم موضوعی پیچیده است و برای فهم آن باید هم از درون مدیری با خبر بود و هم از کل قضایای پشت پرده؛ که انجام هردو این ها امری است محال.
آن چه در این جا اهمیت دارد صد البته چیزی است که می بینیم، و به قدر کفایت هم واضح است.
مدیری به همین نیز اکتفا نمی کند و گاه و بیگاه در لحظه های تلخ قصه، به روانشناسی این آدم کوتوله های مسولیت ناپذیر می پردازد و با نشان دادن دوران کودکی، پس زمینه های روانی وشکست های عاطفی سعی می کند عقده ها و کمبود های روانی را عامل اصلی کنش هایی این چنین در هنگام دستیابی به موقعیت های باد آورده نشان دهد.
در پرداخت و بسط داستان، رویکرد مدیری به دو موضوع، معنای ضرب شصت نشان دادن و خود نشان دادن دارد. اولی را محترم، لازم و انسانی می دانم و دومی را خود پسندانه و بی فایده. اولی رفتن به سراغ فوتبال است و همه نکبت و کثافتی که در پشت پرده اش است و دومی رفتن به سراغ مهران مدیری.
سالهاست که دلم می خواست مطلبی جانانه بنویسم در باره غده چرکین فوتبال و ورزش و قهرمان سازی های دروغین. از بدبختی و حماقت مردمی بنویسم که قهرمان شان شده کسی که وزنه سنگین تری را بر می دارد یا خوب گل می زند یا در ورزش های رزمی مشت و لگد های جانانه می پراند. از مردمی بنویسم که در گذشته ای نه چندان دور، تنها به اهل فرهنگ و علم و هنر و ادب و دانش سرزمین شان فخر می فروختند و عشق می ورزیدند- و اگر پهلوانان هم در این میان جایی برای خود داشتند به سبب اخلاق و منش و بینش والایشان بود نه میل گرفتن و کباده زدن و کشتی گرفتنشان- اما حالا فقط قهرمانان پوشالی، بی ادب و بی خرد جامعه ورزش را می شناسند، بی آنکه بتوانند از مفاخر ملی خود اسمی ببرند.
سالهاست که می خواستم کسی بیاید و شجاعانه پته ی این همه آدم مزور را در دنیای مافیایی فوتبال بریزد روی آب.
سالهاست که می خواستم فریاد بزنم نظام حاکم سی سال تمام انرژی و حواس اکثریت مردم ایران را معطوف کرده است به فوتبال تا سرشان گرم باشد و نفهمند بیخ گوششان چه می گذرد. عقده های شان از بابت هر محرومیتی که می کشند را با فریاد در استادیوم یا جلوی تلویزیون خالی کنند تا باز هم ظرفیت داشته باشند برای بد بختی بیشتر.
اما نشد. نه خودم توانستم چیزی بنویسم در پس این همه سال و نه کسی دیگر آمد که در این باب چیزی بگوید.
حالا به یک باره مدیری می آید و همه این کار ها را با هم انجام می دهد. آنقدر از این کار او ممنونم و خوشحال، که اگر این روز ها در سوییس جلویم سبز شود با این که شخصا از او خوشم نمی آید چندین ماچ آبدار از صورتش خواهم کرد. ارزش و تاثیر فرهنگی آن چه او انجام داد آنقدر زیاد است که می تواند ادعا کند به عنوان یک هنرمند واقعی دین خود را تا آخر عمر به میهن و مردمش ادا کرده است.
توضیح درباره موضوع اول اندکی طولانی شد. اما موضوع دوم که آن را عبث و خودپسندانه خواندم، رفتن مهران مدیری به سراغ مهران مدیری است. قصد ندارم که پای هرمنوتیک را پیش بکشم و با آنچه از فرامتن ( زندگی واقعی مدیری) می دانم، رجوع مدیری به مدیری را تاویل و تفسیر کنم. اما از شما می خواهم که این کار را نصفه و نیمه انجام دهید. به احتمال زیاد حالتان مثل من کمی بد می شود. روایت مدیری از خودش به شدت نارسیسیستی و وهم گرایانه است. گویی که با خود قرار داشته ادای دینی بکند به خودش!
با آن که او در لحظاتی خواسته جانب اعتدال را رعایت کند و جنبه هایی از یک آدم بد اخلاق، منزوی و پریشان حال ارائه دهد، اما در مجموع کفه ترازوی خود بزرگ بینی و تعریف و تمجید بسیار سنگین تر به نظر می رسد و معنایش این است که ما خیلی با کلاس وگنده و آدم حسابی هستیم!
البته، قضاوت به این سادگی نیست. این که می گویم چنین قضاوتی یک بستر هرمنوتیک طلب می کند، به این دلیل است که بخش مربوط به زندگی مدیری، تنها بخشی است که پای واقعیت را به درون یک قصه کاملا خیالی و شبه فانتزی می کشد. درست همین جاست که نسبت واقعیت و قصه مخدوش و مبهم می شود و به همین دلیل نمی توان مطمئن بود تصویری که مدیری از خودش نشان می دهد تا چه حد به واقعیت خودش نزدیک است.
حضور امید روحانی در نقش خودش به عنوان منتقد سینما درمقابل مهران مدیری( کدام مهران مدیری؟) ورق تازه ای بود از دفتر اهانت گارگردانان به منتقدان. این البته نظر من نیست و عده ای از همکارانمان بر این باورند. در نگاه آنها هر بار که قرار است در اثری به منتقدان توهین شود، امید روحانی به نیابت از همکاران پیشقدم می شود برای دریافتش. همه هم به فیلم میکس داریوش مهرجویی اشاره می کنند و صحنه شاشیدن کارگردان وقتی که او در حال صحبت است.
اما به نظرم آنچه در مرد دو هزار چهره در باره نقد و منتقدان گفته شد همه مثبت بود و احترام آمیز. دعوت از امید روحانی هم بر می گردد به آشنایی و همکاری مدیری با او سر فیلم دایره زنگی. متلکی که او نثار امید خان کرد هم از سر ضعف بود و اگر نشانگر اقتدار و اهمیت نقد نبود، دست کم زهری هم نداشت. اما مهمتر از همه این ها، چهره متمایزی بود که در جریان قصه، از یک منتقد ارائه شد: در میان این همه آدم ریز و درشت قصه، تنها کسی که با درایت و آگاهی و اعتماد به نفس، از یک شخصیت تقلبی رودست نخورد و توسط مسعود شصت چی فریب داده نشد، همان منتقد سینما بود که با صراحت گفت آنچه این آقا می گوید جفنگ و بازی با کلمات است و من از حرفهایش سر در نمی آورم!
امید روحانی به قول فوتبالی ها دارد می رود که به یک بازیگر توانا و مهم در سینمای ایران بدل شود. دیگر کم کم باید به وعده ای که پیش از این داده بودم عمل کنم و در باره توانایی های بازیگری اش مفصل بنویسم.