نظر ♦ تلویزیون

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

ورود به این بحث که مدیری با همه زیرکی اش ناخواسته دسته گل به آب داده یا ازروی عمد خواسته اثری تا ‏به این حد انتقادی بسازد جز سر در گمی حاصلی ندارد؛ به این دلیل ساده که- مانند هر مساله سیاسی، این هم ‏موضوعی پیچیده است و برای فهم آن باید هم از درون مدیری با خبر بود و هم از کل قضایای پشت پرده؛ که ‏انجام هردو این ها امری است محال.‏

marddohezar1.jpg

نگاهی به سریال مرد دو هزار چهره
‎ ‎و امید روحانی ….‏‎ ‎

مرد دو هزار چهره، در قیاس با باقی آثار مهران مدیری چند گام به عقب بود و تکرار مکررات. اما باز هم ‏توانست در ایام نوروز چند سرو گردن بلند تر از دیگر سریال های تلویزیونی بایستد. در این تک تازی، بیش ‏از آن که کم مایگی سریال سازان دیگر تاثیر گذار باشد، پس زمینه درخشان مدیری و سبک آشنا و دوست ‏داشتنی او سبب ساز بود. علاوه بر این ها شخصیت شصت چی و سلسله داستان هایی که الهام گرفته از ‏داستان بلند “پخمه” نوشته عزیز نسین است آنقدر جذابیت دارد که بتوان یک دنباله برای سریال مرد هزار ‏چهره ساخت.‏

مسعود شصت چی مرد دوهزار چهره نیست. در قالب استعاری قصه، او روایتگر دوهزار چهره از یک نوع ‏آدم است. یک نوع از آدمهایی که بر حسب تصادف و بی آن که لیاقتی داشته باشند در منصبی مهم قرار می ‏گیرند و بدون ذره ای احساس مسئولیت پذیری، با سرنوشت جماعتی از مردم زیر دست خود خطرناکترین ‏بازی ها را می کنند. هرکدام از این چهره ها می تواند تصویری استعاری از دیکتاتورهای نابخرد و کوتوله ‏ای باشد که بر حسب اتفاق، شانس و یا ساده دلی و زود باوری مردم بر تختی تکیه زده اند یا پشت میزی ‏نشسته اند و در مدتی کوتاه خطر آفریدند و فاجعه ساخته اند یا دست کم بی سامانی و زیان به همراه آورده اند. ‏

من این را مهمترین و ناب ترین ویژگی این مجموعه می دانم. اما هنوز در حیرتم که چگونه این سریال با ‏این ویژگی می تواند در تاریخ و جغرافیای ایران 1388 ساخته شود. اشارات و نشانه ها در باب آنچه می ‏گویم پرشمار تر از این است که بتوان حتی به اختصار فهرستی از آن ها را در این جا ردیف کرد. اما همه ‏شان به یک نکته دلالت دارند:‏

‏ “رهبری” در قصه شصت چی امسال، تم اصلی اغلب ماجرا هاست. او هر جا که خودش نیست در نقش ‏یک رهبر ظاهر می شود. کسی که حاضر می شود در لباس خلبانی، سرنوشت ده ها مسافر را به خطر ‏اندازد و بدون آن که شایستگی رهبری داشته باشد راهبری و هدایت یک جمع را بر عهده بگیرد؛ کسی که با ‏در اختیار گرفتن رهبری یک تیم فوتبال همه چیز را بدون منطق و دانش و خرد به پیش می برد، و کسی که ‏در مقام کارگردان، یک تیم سریال سازی را بی حساب و کتاب رهبری می کند. آخر سر هم که دستش برای ‏کلاهبرداران گنده تر از خودش رو می شود، برای مشتری ها نقش مرشد و مراد را بازی می کند.‏

ورود به این بحث که مدیری با همه زیرکی اش ناخواسته دسته گل به آب داده یا ازروی عمد خواسته اثری تا ‏به این حد انتقادی بسازد جز سر در گمی حاصلی ندارد؛ به این دلیل ساده که- مانند هر مساله سیاسی، این هم ‏موضوعی پیچیده است و برای فهم آن باید هم از درون مدیری با خبر بود و هم از کل قضایای پشت پرده؛ که ‏انجام هردو این ها امری است محال.‏

آن چه در این جا اهمیت دارد صد البته چیزی است که می بینیم، و به قدر کفایت هم واضح است.‏

marddohezar2.jpg

مدیری به همین نیز اکتفا نمی کند و گاه و بیگاه در لحظه های تلخ قصه، به روانشناسی این آدم کوتوله های ‏مسولیت ناپذیر می پردازد و با نشان دادن دوران کودکی، پس زمینه های روانی وشکست های عاطفی سعی ‏می کند عقده ها و کمبود های روانی را عامل اصلی کنش هایی این چنین در هنگام دستیابی به موقعیت های ‏باد آورده نشان دهد.‏
‏ ‏
در پرداخت و بسط داستان، رویکرد مدیری به دو موضوع، معنای ضرب شصت نشان دادن و خود نشان ‏دادن دارد. اولی را محترم، لازم و انسانی می دانم و دومی را خود پسندانه و بی فایده. اولی رفتن به سراغ ‏فوتبال است و همه نکبت و کثافتی که در پشت پرده اش است و دومی رفتن به سراغ مهران مدیری.‏

سالهاست که دلم می خواست مطلبی جانانه بنویسم در باره غده چرکین فوتبال و ورزش و قهرمان سازی های ‏دروغین. از بدبختی و حماقت مردمی بنویسم که قهرمان شان شده کسی که وزنه سنگین تری را بر می دارد یا ‏خوب گل می زند یا در ورزش های رزمی مشت و لگد های جانانه می پراند. از مردمی بنویسم که در گذشته ‏ای نه چندان دور، تنها به اهل فرهنگ و علم و هنر و ادب و دانش سرزمین شان فخر می فروختند و عشق ‏می ورزیدند- و اگر پهلوانان هم در این میان جایی برای خود داشتند به سبب اخلاق و منش و بینش والایشان ‏بود نه میل گرفتن و کباده زدن و کشتی گرفتنشان- اما حالا فقط قهرمانان پوشالی، بی ادب و بی خرد جامعه ‏ورزش را می شناسند، بی آنکه بتوانند از مفاخر ملی خود اسمی ببرند.‏

سالهاست که می خواستم کسی بیاید و شجاعانه پته ی این همه آدم مزور را در دنیای مافیایی فوتبال بریزد ‏روی آب.‏
سالهاست که می خواستم فریاد بزنم نظام حاکم سی سال تمام انرژی و حواس اکثریت مردم ایران را معطوف ‏کرده است به فوتبال تا سرشان گرم باشد و نفهمند بیخ گوششان چه می گذرد. عقده های شان از بابت هر ‏محرومیتی که می کشند را با فریاد در استادیوم یا جلوی تلویزیون خالی کنند تا باز هم ظرفیت داشته باشند ‏برای بد بختی بیشتر.‏

اما نشد. نه خودم توانستم چیزی بنویسم در پس این همه سال و نه کسی دیگر آمد که در این باب چیزی بگوید.‏

حالا به یک باره مدیری می آید و همه این کار ها را با هم انجام می دهد. آنقدر از این کار او ممنونم و ‏خوشحال، که اگر این روز ها در سوییس جلویم سبز شود با این که شخصا از او خوشم نمی آید چندین ماچ ‏آبدار از صورتش خواهم کرد. ارزش و تاثیر فرهنگی آن چه او انجام داد آنقدر زیاد است که می تواند ادعا ‏کند به عنوان یک هنرمند واقعی دین خود را تا آخر عمر به میهن و مردمش ادا کرده است.‏

marddohezar3.jpg

توضیح درباره موضوع اول اندکی طولانی شد. اما موضوع دوم که آن را عبث و خودپسندانه خواندم، رفتن ‏مهران مدیری به سراغ مهران مدیری است. قصد ندارم که پای هرمنوتیک را پیش بکشم و با آنچه از فرامتن ‏‏( زندگی واقعی مدیری) می دانم، رجوع مدیری به مدیری را تاویل و تفسیر کنم. اما از شما می خواهم که این ‏کار را نصفه و نیمه انجام دهید. به احتمال زیاد حالتان مثل من کمی بد می شود. روایت مدیری از خودش به ‏شدت نارسیسیستی و وهم گرایانه است. گویی که با خود قرار داشته ادای دینی بکند به خودش! ‏
با آن که او در لحظاتی خواسته جانب اعتدال را رعایت کند و جنبه هایی از یک آدم بد اخلاق، منزوی و ‏پریشان حال ارائه دهد، اما در مجموع کفه ترازوی خود بزرگ بینی و تعریف و تمجید بسیار سنگین تر به ‏نظر می رسد و معنایش این است که ما خیلی با کلاس وگنده و آدم حسابی هستیم!‏

البته، قضاوت به این سادگی نیست. این که می گویم چنین قضاوتی یک بستر هرمنوتیک طلب می کند، به این ‏دلیل است که بخش مربوط به زندگی مدیری، تنها بخشی است که پای واقعیت را به درون یک قصه کاملا ‏خیالی و شبه فانتزی می کشد. درست همین جاست که نسبت واقعیت و قصه مخدوش و مبهم می شود و به ‏همین دلیل نمی توان مطمئن بود تصویری که مدیری از خودش نشان می دهد تا چه حد به واقعیت خودش ‏نزدیک است.‏

حضور امید روحانی در نقش خودش به عنوان منتقد سینما درمقابل مهران مدیری( کدام مهران مدیری؟) ورق ‏تازه ای بود از دفتر اهانت گارگردانان به منتقدان. این البته نظر من نیست و عده ای از همکارانمان بر این ‏باورند. در نگاه آنها هر بار که قرار است در اثری به منتقدان توهین شود، امید روحانی به نیابت از همکاران ‏پیشقدم می شود برای دریافتش. همه هم به فیلم میکس داریوش مهرجویی اشاره می کنند و صحنه شاشیدن ‏کارگردان وقتی که او در حال صحبت است.‏

اما به نظرم آنچه در مرد دو هزار چهره در باره نقد و منتقدان گفته شد همه مثبت بود و احترام آمیز. دعوت ‏از امید روحانی هم بر می گردد به آشنایی و همکاری مدیری با او سر فیلم دایره زنگی. متلکی که او نثار امید ‏خان کرد هم از سر ضعف بود و اگر نشانگر اقتدار و اهمیت نقد نبود، دست کم زهری هم نداشت. اما مهمتر ‏از همه این ها، چهره متمایزی بود که در جریان قصه، از یک منتقد ارائه شد: در میان این همه آدم ریز و ‏درشت قصه، تنها کسی که با درایت و آگاهی و اعتماد به نفس، از یک شخصیت تقلبی رودست نخورد و ‏توسط مسعود شصت چی فریب داده نشد، همان منتقد سینما بود که با صراحت گفت آنچه این آقا می گوید ‏جفنگ و بازی با کلمات است و من از حرفهایش سر در نمی آورم!‏

امید روحانی به قول فوتبالی ها دارد می رود که به یک بازیگر توانا و مهم در سینمای ایران بدل شود. دیگر ‏کم کم باید به وعده ای که پیش از این داده بودم عمل کنم و در باره توانایی های بازیگری اش مفصل بنویسم.‏