حرف روز

نویسنده
اندیشه مهرجویی

هدفمند کردن یارانه ها

چرخه انهدام فرهنگی…  

باور کنید مطلب این هفته در طول این چند سالی که برای صفحه هنری روز می نویسم نادرترین در نوع خودش است.

هنوز نمی دانم می خواهم پیرامون چه چیزی بنویسم. تنها این را می دانم که تا قبل از نشستن پای کامپیوتر قرار بود که نقد فیلمی را بنویسم که به تازگی به اکران سینماهای ایران در آمده است.

 

 

اما حالا عصبانی و آشفته ام. از آن دسته عصبانیت ها که عکس العمل های خنده دار از خودت بروز می دهی.

نشسته ام پای کامپیوتر و مدام صدای این بی بی سی توی گوشم وز وز می کند. نور تلویزیون منعکس می شود روی صفحه مانیتور و من عصبی تر می شوم. نگاهی به پول های توی کیف پولم می کنم و با خودم فکر می کنم  تا چند وقت دیگر با این ده هزار تومانی که تمرگیده است توی کیفم و امروز از سی هزار تومن خودش را رساند به ده هزار تا ، مثلن می شود پول خرید یک نان را داشت.

صبح سی هزار تومن با خودم برداشته بودم که بروم انقلاب و چند تا آلبوم موسیقی بخرم.

عادتم است عصبی که می شوم به قول مادر باید چیزی بخرم برای خودم که آرامم کند.

رفتم توی فروشگاه کوچکی که توی پاساژی واقع در میدان انقلاب است. پیرمرد سرش شلوغ است و سیگاری به لب دارد. تعجب می کنم از دیدن اینکه توی مغازه سیگار می کشد. صاحب مغازه است و اهل بگو بخند ولی امروز بدتر از من با یک من عسل هم نمی شود خوردش.

یهو بی دلیل می زند به طبل فحاشی. من خنده ام می گیرد، از آن خنده های عصبی که نمی توانم جلوی خودم را بگیرم. می گوید: “… گفته برید بقیه پولتون و، یعنی چیزی که ازش باقی می مونه رو صرف مصارف فرهنگی کنین. آخه … این پولی که صاحبت می ده، من حساب کردم پول پوشک شاش یه بچه رو هم کفاف نمی ده.”

می دانم منظورش اظهار نظر چند وقت پیش وزیر ارشاد است که “مردم باید دغدغه های فرهنگیشان را در تقسیم بندی وجه یارانه هایشان دخیل کنند.”

حدس می زنم با مرد مسن دیگری که کنار من ایستاده دوست صمیمی باشند. دوستش که کنار من ایستاده بابت فحش های فروشنده از من عذر خواهی می کند و من همچنان می خندم و می دانم که فروشنده چه دردی را  تحمل می کند.

پشت ویترین مغازه پر از آلبوم های موسیقی کلاسیک است که به تازگی در یک ماه گذشته وارد بازار شده اند. می ترسم و حالم گرفته می شود از اینکه دیگر نمی توانم این آلبوم ها را ببینم چه برسد به خریدن.

در یک لحظه که کمی بیش از چند ثانیه است احساس می کنم دارد آخرالزمان نزدیک می شود و تمام تفاسیر معنوی، مذهبی، چپ، راست در یک زمان در یک مکان به نام ایران با شروع طرح هدفمند شدن یارانه ها اجرا می شود. شاید هم مملکت مثل کشتی تایتانیک به یک باره زیر آب می رود…

خدایا چه می شود؟ یعنی خیلی از کمپانی هایی که مجوز انتشار آلبوم می گرفتند تعطیل می شوند؟ یعنی خیلی خنده دار است میان این هیری ویری اقتصادی که مردم دارند هرکجا که فکرش را بکنی به پول کرایه ماشین و برق و آب و گاز فکر می کنند من دارم به چرخه انهدام فرهنگی فکر می کنم. به سینما و به تئاتر و موسیقی و کنسرت و این چیزها که کم کم استفاده ازشان رنگ خیال به خود می گیرد.

دوست داشتم با ولع تمام آلبوم های موسیقی را می خریدم و انبار می کردم و موقع قحط سالی فرهنگی یک دل سیر لذت می بردم. اما نشد.

امروز عصبی ام. امروز درب و داغانم. دو تا بلیط سینما توی کیفم است و ده هزار تومان پول. بلیط ها تا آخر امسال اعتبار دارد و ده هزار تومان را نمی دانم تا کی.

دست و دلم به نوشتن نمی رود. درد دارد دلم. درد فرهنگی که اگر الان حرفش را بزنم، مردمی که دارند برای پول پوشک بچه و آب و نان و برقشان توی سر و کله شان می زنند می کشندم.

با خودم می گویم چه دنیایی است که از بس که سخت می گیرد، حالا دیگر نمی توان حتی لب به اعتراض فرهنگی گشود.