دوئت محمود و اسفنیار

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

در راستای فشارهای وارده بر اسفندیار رحیم مشائی، واضع مکتب “مرتاض های ایرانی در انتظار امام زمان بطری مصرف می کنند” و احتمال برکناری او به دلیل برخی مخالفت ها و شایعه احتمال ریاست جمهوری شخص مذکور که اینجانب شدیدا از آن استقبال نموده و آماده استعمال آن برای کلیه دوستان و اطرافیان می باشم، در همین راستا پیشنهاد می شود دوئت “محمود و اسفندیار” با اجرای سی تار هندی، سالسای لاتین، کازاچوک روسی و رقص سماع ترکی به صورت اپرا اجرا شده و ترانه زیر در آن خوانده شود. برای روشن شدن افکار عمومی و خاموش شدن افکار خصوصی، تفسیر ترانه مذکور نیز تقدیم می شود:

 

محمود از سمت چپ کادر و گروهی از افسران که یک تانک جلوی آنهاست از راست وارد می شوند، با افزایش نور صحنه بتدریج معلوم می شود تانک مذکور در حقیقت یکی از نظامیان پهناور و فرمانده آنهاست، یکباره تماشاگران با دیدن این صحنه وارد صحنه نمایش می شوند، از آسمان مقداری پارچه و برف سبز می ریزد، نظامیان به تماشاچیان شلیک می کنند، کسانی که نزدیک صحنه اند روی زمین می افتند و فورا مننژیت می گیرند و سرشان می شکند و می میرند، تماشاگرانی که اعتراض می کنند دستگیر می شوند و بقیه فرار می کنند. نظامیان لباس های نظامی را در می آورند و با لباس شخصی وارد سالن می شوند و روی صندلی تماشاگران می نشینند، پشت سر نظامیان اسفندیار با کت کرم رنگ و در حالی که در دستش یک منشور است می ایستد. محمود و اسفندیار لباس باله پوشیده اند و شروع می کنند به خواندن:

 

محمود:

تو از کدوم قصه ای، که خواستنت عادته

نبودنت فاجعه، بودنت امنیته

تو ار کدوم سرزمینی، تو از کدوم هوایی

که از قبیله من، یه آسمون جدایی

اهل هر جا که باشی، قاصد شکفتنی

توی بهت و دغدغه، ناجی قلب منی

پاکی آبی و ابر، نه خدایا شبنمی

قد آغوش منی، نه زیادی نه کمی

 

یک مرد سیاهپوش که ابتدا با خشم حرف می زند و بعد لباس اش کم کم سفید می شود و لحنش شاعرانه می گردد، ترانه را برای تماشاگران تفسیر می کند و هر جا که سخنرانی اش تمام می شود آنها صلوات می فرستند.

ترجمه: اوی اسفندیار! اوی که رحیم هستی با هر کس! تو مال کدام پروژه می باشی که وجودت برای ادامه عمر لازم می باشد و نبودنت لطمه ای به امنیت ملی است؟

اوی اسفندیار! تو متعلق به کدام جناح می باشی و چطوری بعد از سی سال از آسمان افتادی زمین که در قبیله بروبچه های علم و صنعت نبودی ولی انگار از رگ گردن به ما نزدیک تر بودی؟

اوی اسفندیار! متعلق به هر جناح که باشی، جزو اهل بصیرت بوده و باعث شکوفه زدن می گردی، و در شرایط قاط زدن اینجانب، قلب مرا گرم می نمایی و هاله نور نشانم می دهی.

اوی اسفندیار! اینجانب به حضرتعالی اعتماد کامل داشته، مدرکش را هم دارم، این هم کپی آن، تو مثل گل می باشی که وقتی ماشین در باران می رود پاشیده می شوی. و بیا با اینجانب معانقه کن، چون اندازه ما برای ماچ یک اندازه بوده و انگار از یک “ چیز” ما را ساخته اند.

 

اسفندیار و گروه همسرایان با همدیگر شروع به خواندن می کنند. به محض باز شدن دهان اسفندیار نور موضعی از سقف روی سر محمود افتاده و دور سر او را هاله ای از نور می گیرد. اسفندیار ابتدا با لباس سماع یک قر 360 درجه می دهد، بعد یک سخنرانی فلسفی کوتاه راجع به بیدل دهلوی می کند، بعد شروع می کند با موسیقی “ ویلن زن روی پشت بام” رقص کولی ها را کردن و آنگاه در حالی که منشور کورش را با روبان قرمز بسته و با آن رقص چاقو می کند، به محمود نزدیک می شود و می خواند.

( منو با خودت ببر، ای تو تکیه گاه من

خوبه مثل تن تو، با تو همسفر شدن

منو با خودت ببر، من به رفتن قانعم

خواستنی هر چی که هست، تو بخوای من قانعم) 2 مرتبه

 

مرد سیاهپوش سفیدپوش شده ترجمه ترانه را سخنرانی می کند:

ای محمود! مرا با خود به سفرهای استانی ببر، اگر در تهران بمانم مجلس مجوز دوفوریتی ازدواج خواهرم را تصویب می کند و تو تنها پناه منی.

ای محمود! مرا مثل پشم های تن خود به نیویورک ببر تا هاله نور را نشانت دهم، اینجانب قانع می باشم، چون یا قناعت پر کند یا رفتن به کهریزک.

ای محمود! خجالت نکش، هر چیزی می خواهی بگو، جان چیزی است که در راه دوست باید داد( 2 مرتبه برای تاکید بیشتر)

 

محمود از هواپیما می پرد پائین، کاپشن اش را که یک هفته است درنیاورده در می آورد و با لباس باله قر می دهد و به اسفندیار نزدیک می شود و می خواند.

محمود:

ای بوی تو گرفته، تن پوش کهنه من

چه خوبه با تو رفتن، رفتن همیشه رفتن

 

مرد سفیدپوش (سیاهپوش سابق) ترجمه ترانه را از قول محمود سخنرانی می کند:

ای اسفندیار! مدیریت جهان خیلی کار سختی می باشد همانطور که به اینجانب فرمودی، بطوری که اکنون یک هفته است که کاپیشن اینجانب بوی زیر بغل که یادگار دوستی پایدار من و تو می باشد می دهد.

ای اسفندیار! ای کاش می شد این قضیه انتخابات را ماست مالی نموده و همیشه خودمان باشیم و هی مسافرت برویم و همه جا را بگردیم، نه اینکه بعد از هشت سال دوباره برویم ده و تاپاله  و پهن جمع نمائیم.

 

اسفندیار این بار بعد از مقداری سینه زدن و زنجیر زدن، یواش یواش رژه می رود، بعد ریتم اش را کند می کند و شروع می کند بابا کرم رقصیدن و دور محمود در حال نشسته و بشکن زنان می خواند.

 

اسفندیار:

چه خوبه مثل سایه، همسفر تو بودن

هم قدم جاده ها، تن به سفر سپردن

 

مرد سفیدپوش که گاهی قهوه ای و گاهی سیاه هم می شود ترجمه متن را سخنرانی می کند، اما وسط متن یک دفعه کوچک زاده حمله می کند و باسنش را گاز می گیرد و حمید رسائی با سنگ توی سرش می زند، ولی او به سخنرانی ادامه می دهد.

 

ای محمود! چقدر خوب است تو زیر آفتاب کاراکاس و ماناگوا و توگو و هر جای دیگری حتی جزیره گومر باشی و من زیر سایه نگاه کنم هاله نور تو را و یادم باشد که مردم همه عادت می کنند که از این به بعد رئیس جمهور هر اشتباهی بکند (کوچک زاده گاز می گیرد) آخ! هر جور لباس بپوشد، هر چقدر به کشور ضرر بزند و هر ضایع بازی دربیاورد، دیگر مهم نیست، ای همسفر من!

ای محمود! مهم این نیست که حتما در هشت سال کل کشور را نابود کنیم (رسائی سنگ می زند) وای! مهم این است که بدانیم در راه خودمان داریم حرکت می کنیم. راهی که بالاخره تمومش می کنیم می رود.

 

موسیقی بالا می گیرد، دو سکوی سفید می آورند، محمود و اسفندیار یکی بغل محمدرضا رحیمی و دیگری بغل کلهر در حالی که پاهای شان را با کفش سفید باله تکان تکان می دهند روی سکوها می ایستند و با هم می خوانند.

چی می شد شعر سفر، بیت آخرین نداشت

عمر کوچ من و تو، دم واپسین نداشت

آخر شعر سفر، آخر عمر منه، لحظه مردن من، لحظه رسیدنه

(منو با خودت ببر) 2 مرتبه

 

دسته عزاداران دور مرد سفیدپوش که عبای نازک سیاهی روی دوش انداخته و ترجمه شعر را سخنرانی می خواند حلقه زده اند.

ای آقای ما که در برمودایی یا در جمکران! ای کاش سفرهای استانی تا ته چاه جماران ادامه داشت، تا گل روی تو را می دیدیم و می دادیم سردار فیروز آبادی بخوردت.

ای آقای ما که در برمودایی یا رفتی آتش قرآن ها را در کالیفرنیا سرد کنی، ای کاش محمود و اسفندیار کاراکاس و مسکو و پکن و نیویورک و بقیه جاها را هم که خودت می دانی می رفتند و ای کاش این سفرها هیچ وقت تمام نمی شد و مجبور نبودیم به تهرانی برگردیم که برای یک تهرانی اش باید آن همه هدیه داد تا یک عکس با آدم بگیرد.

ای آقای من! ای آقای اون! ای آقای این! خودت آخر کار یک بلیط یک سره جور کن چون مثل اینکه با این اسفندیار و این ملت مجبوریم بریم مسافرت

تو رو خدا ما دو تا رو با هم ببر (دو مرتبه)

 

در همین موقع دسته عزاداران دم می گیرند و همه با هم می خوانند:

“برای بردن اینا، مهدی بیا مهدی بیا”

در همین موقع مهدی وارد می شود، تماشاگران با کلت و گاز اشک آور و حکم اینترپول و نقاب و ماسک و چیزهای دیگر روی صحنه می ریزند.