این روزها داغ نیمه ای از جمعیت ایران، بیش از آن نیمه ی دیگر تازه شده است. شگفتا که رادیو- تلویزیون های معتبر به آن نپرداختند ومجموعه برنامه ای با عنوان “میراث خمینی” در “بی.بی.سی” فارسی، برنامه ای یکسره “مردانه” بود که خود تاییدی است بر این که جمعیت بزرگ زنان ایرانی خارج از کشور چندان شانسی ندارند تا از این داغ در سالروز درگذشت رهبر انقلاب، آن گونه که باید سخن بگویند. در جمع صاحبنظران دعوت شده به برنامه، زنی یا مردی که از این میراث بگوید حاصر نبود.
میراث زنان از انقلاب چیست؟ به جبران غفلت رسانه هائی که در ایران بسیار بیننده و شنونده دارند، از آن میراث به اشاره یاد می کنم. کوتاه و البته نه در خور مصیبتی که هنوز پس از ۳۵ سال به آن عادت نکرده ایم. شگفتا که مصیبت دو سو دارد، و مدیران انقلابی که ۳۵ سال است در صدد مچاله کردن زنان برآمده اند، نه تنها توفیقی نداشته اند، که خاک بر سر خود ریخته اند و در نبرد با زنان، پاکباخته شده اند. این باخت به زنان، مصیبتی است که سرانجام بیشترین نقش را در اضمحلال نظم کنونی بازی خواهد کرد. تا کنون هم بازی کرده است. دو نیرو با یکدیگر برابر نیستند. وزن نیروی مبارزاتی زنان با استناد به مقاومت های فردی و جمعی زنان در تمام این ۳۵ سال، بیش از وزن ماموران مسلح به سلاح گرم و کلام مستهجن است. اگر نبود یک زن جوان ایرانی که از قعر روستاهای شمال ایران، وارد صحنه ی وسیعی از چالش با زورگوئی متولیان انقلاب شده، نمی توانست چندان ترس به دل آقایان بیاندازد، که سازمان صدا و سیما و دیگر بلندگوهای حکومتی را بسیج کنند تا با لجن مال کردن او، از گزند جمعیت خشمگین زنان در امان بمانند. مسیح علی نژاد نمادی است از آن مصیبت که مدیران انقلاب به دست خود، آن را سامان داده اند. اگر حرکت ضد حجاب اجباری مسیح می تواند در زمانی کوتاه یک لشگر ۴۰۰ هزار نفری را رهبری کند، آن همه مسیح علی نژاد که درون کشور، تره هم به ریش آقایان خرد نمی کنند، بی گمان ظرفیت نهفته ای هستند که فقیه و پلیس و پاسدار حق دارند از آنها بترسند. ترس آنها توهم نیست. واقعیت است.
با ارزش ترین میراث انقلاب برای زنان ایرانی، این است که به “حجاب اجباری” عادت نکرده اند و مراجع قضائی مرتبط با مبارزه با بد حجابی و سلب آزادی از آنها، پس از 35 سال که زنان را شلاق زده اند، حبس کرده اند، سنگسار کرده اند، تحقیر کرده اند، همچنان شلوغ و پر همهمه است. زنان از آن دادگاهها که بیرون می روند، به قید تعهد یا به قید وثیقه، با خود عهدی می بندند. عهدی که در روز واقعه خود را نشان می دهد. تا کنون چند تائی روز واقعه داشته ایم که ناتمام مانده و بی وقت به شام رسیده. در این روزهای ناتمام، زنان حضوری پررنگ داشته اند و به عهد خود وفا کرده اند. وفای به عهد در روز دیگری که پیش روست، تاریخ را ورق می زند. برگی دیگر بر آن می افزاید. آتشفشان که تا ابد آرام ندارد. ممکن است بسوزد و بسوزاند. دل آتش گرفته سرانجام می ترکد.
این است که اگر نبرد ایران و امریکا هم به صلح منجر بشود، نبرد جمهوری اسلامی با زنان تمام شدنی نیست. اگر بود ولی فقیه اعلام نمی کرد که “سلامت خانواده بر اشتغال زنان اولویت دارد”.
همین یک جمله، آن مصیبت را که میراث زنان از انقلاب است، تعریف می کند. در سی و پنجمین سالگرد انقلاب دارند قانون می گذرانند که اولویت اشتغال در درجه اول با مردان متاهل و دارای فرزند است. زنان تنها و بی فرزند در درجه آخر این اولویت ها قرار می گیرند. قانون به زنی که شوهر ندارد و بچه هم ندارد، مثل یک مجرم بالفطره نگاه می کند. انگار نه انگار که پرهیز از ازدواج یا بچه دار شدن، یک انتخاب است. یا عجز از پیدا کردن همسر مناسب و امتناع از بچه دار شدن یا نازا بودن، جرمی است نابخشودنی. زنان برای آن که کار پیدا کنند و از حق تامین رفاه شخص خود بهره مند بشوند، باید حتما ازدواج کنند و پیاپی بچه دار بشوند. تازه به این مرحله از تعالی هم که می رسند، امریه مانند پتک توی سرشان می کوبد که “سلامت خانواده بر اشتغال زنان اولویت دارد”. سلامت خانواده با کدام تعریف؟ حتما با تعریف احمد خاتمی و علم الهدی و دار و دسته ی آنها. در کشوری که “خشونت خانگی” بیداد می کند و قانون هم بازدارنده ی آن نیست، همین یک امریه را کم داشتیم!
قانونی که اساسا در شرایط کنونی پایگاه اجرائی ندارد، فقط به این درد می خورد که آتش خشم زنان را تیز کند. فاقد زمینه های اجرائی است. جامعه خسته تر از آن است که مانند سالهای اول انقلاب مطیع اوامر باشد و گوش به فرمان فتاوی سیاسی معطوف به قدرت بدهد. مردم حکومت را به اتاق خواب خود راه نمی دهند. اگر باری و در برهه ای از این دوران، در را به روی حکومت گشوده اند، تکرارش نمی کنند و دوست ندارند برای باندهای فساد و فحشا طعمه درست کنند و بر آمار کودکان خیابانی بیافزایند. اگر چنین کنند، حاشا به غیرت شان.
میراث زنان از انقلاب، تاریخ پر حجمی را به خود اختصاص می دهد که در برگ برگ آن زنان “قربانی” شده اند و فرودست تر از گذشته ای که از آن گذر کردند به نیت بهروزی، تماشگر انقلاب مردان بر ضد زنان شدند. میرزا بنویس هائی که زیر سایه انقلاب “قانونگذار” شدند، از قانون تیشه ساختند و به ریشه ی زنان زدند. این جا بود که فقیه به بهانه ی انقلاب به زنان فرمان “ایست” داد. راه پیش رو را دو شاخه کرد. آنها را از طرفی به مسیری هدایت کرد تا برایش هورا بکشند، از طرفی به سوی خانه راند تا به فتوای سیاسی بر زاد و ولد تن در دهند. قوانین را به صورت سیستماتیک و به بهانه شریعتمداری، پشت سرهم در مجالس خودمانی تصویب کردند. این حرکت قهقرائی هنوز ادامه دارد و در دو سال اخیر با تدوین و تصویب طرح و لایحه به صورت جنون آمیزی با زنان به مقابله پرداخته اند. قانون کودکان بد سرپرست و بی سرپرست، تنها یکی از مثال هاست.
ادبیات ائمه جمعه از جنس احمد خاتمی و علم الهدی، از آن جا که مورد نقد مراجع قم و مشهد نیست، ادبیاتی است که مراجع عظام نسبت به آن به اجماع رسیده اند. به علت همین سکوت که یک سند تاریخی است، می توانیم به جرات اعلام کنیم که مجموعه مراجع، توهین به زنان ایرانی و تحقیر آنها را جایز و لابد “واجب” می دانند. سکوت مراجع در برابر زبان لق این طایفه از ائمه جماعت، اگر از روی موافقت نیست، از چیست؟ انقلاب را دینی کردند تا پس از آن سکوت اختیار کنند؟ چرا فتوی نمی دهند که این صاحبان منابر، خود مرتکب منکر می شوند؟ زبان مستهجنی که نیمه ای از جمعیت ایران را از بالای منبر بی ترس از پاسخگوئی به سخره می گیرد، زشت ترین منکری است که ولی فقیه بر آن نمی ستیزد و کل مراجع تشیع بر آن نمی خروشند.
آن چه مسلم است و بی گمان مراکز اطلاعاتی از آن خبر دارند این است که زنان صداهای بی روح ائمه جماعت را اساسا ناشنیده می گیرند و سر به کار خویش دارند. اما این صداها پشتوانه ای است که قوانین نابهنجار و توهین آمیز نسبت به زنان، با تکیه بر آنها تصویب می شود. منابر ابزار جنگ قدرت در حوزه های مدیریت و رقابت در عرصه فساد حکومتی است. صاحبان منابر اگر مجبور به توهین زدائی از کلام خود نسبت به زنان بشوند و نتوانند آنها را به بهانه بدحجابی تحقیر کنند، کار دشوار می شود. به خصوص که به پول برای چپاول نیاز مبرم دارند و محتمل است به هوای رفع تحریم، کلام خود را در حوزه ی مقابله لفظی با امریکا نوازشگر کنند. در این صورت باقی می ماند ادامه جنگ با زنانگی که در قانون تبلور می یابد و در پناه این منابر مشروعیت کسب می کند. البته باز هم در محافل خودمانی.
میراث زنان از انقلاب، خرواری قوانین چندش آور است و دکان هائی به نام امر به معروف و نهی از منکر و منابری که با سکوت واجماع مشایخ و مراجع، توهین و تحقیر زنان ایرانی را به امری واجب تبدیل کرده است. میراث شوم به تاریخی سپرده می شود که در آن رد پای حکومت دینی، خدشه ای است بر کرامت انسانی زنان.