دانشجویان را در زندان اهرمن رها نکنیم

نویسنده

ganji.jpg

اکبر گنجی روزنامه نگار معترض، در نامه ای که اختصاصا در اختیار “روز” گذاشته و خطاب به همه [ملت ایران] نوشته شده بر دردی انگشت نهاده که این روزها بسیاری از اهل اندیشه و سیاست از خود می پرسند: “چرا کار ما به این جا رسید؟” گنجی در این نامه با اشاره به اینکه” به محض واگذاری قدرت مطلق به یک تن ، اولین چیزی که از او ستانده خواهد شد قدرت عدالت ورزی است” می نویسد: “وقتی دانشجویان سخن می گویند، انسان مطمئن است که هیچ منفعت شخصی در پس سخنان آنان نهفته نیست. آنان نه حزبی دارند، نه قرار است به ثروت و قدرت دست یابند. مدتی دانشجویند، مبارزه می کنند و تنها دستاوردشان اخراج از دانشگاه و رفتن به زندان است. اما دیگران که روی زندان را نمی بینند و فقط به قدرت چشم دوخته اند، همیشه در طی سالهای گذشته به دانشجویان تاخته اند که شما عامل شکست ما بودید.”

متن این نامه به شرح زیر است:

ما را چه می شود که بر زندانی شدن عزیزانمان چشم می پوشیم؟ آن انسانی که می توانست بگرید کجا رفت؟ بر سر آن آرمانهای شریف اخلاقی چه آمد؟ از کجا به کجا رسیده ایم؟ این سقوط اخلاقی- معنوی که جز به مصرف به چیز دیگری نمی اندیشد چگونه در ما پدید آمد؟ چرا این همه دروغ می بافیم؟ این خود خواهی و خود بزرگ بینی بیمارگونه در ما چگونه پدید آمد؟ چرا کسی بی رحمانه ما را سرزنش نمی کند؟ چرا سکوت در مقابل ظلم و بیداد؟ قرنها سینه زنی و عزاداری برای امام حسین توسط کسانی که در مقابل چشمانشان فجایعی به مراتب بدتر از فاجعه کربلا روی می دهد چه معنایی دارد؟ باید بر سر و روی خود بکوبیم، اما نه برای امام حسین یا شهادت او و یارانش، که از فروریختن ارزشهای اخلاقی و احساس پاک انسانی نسبت به درد و رنج دیگر آدمیان. این “روح سازگاری ایرانی” با نظام های استبدادی چه ارزشی دارد که کسانی در زمینه آن داد سخن سر داده اند؟ تاریخ بلند ما، تاریخ برسر کار آوردن نظام های خودکامه و ساخت و پاخت با آنهاست. اگر غیر از این بود، نظام سلطانی تا این حد در میان ما پر دوام نبود (از کوزه همان برون تراود که در اوست). ما شاه پرستان حداکثر کارمان این بوده که اگر از شاهی خسته شدیم، شاه دیگری بر سر کار آوردیم. به دیگران فخر فروخته ایم که فلان پادشاهمان “عادل” بوده است. آقای خمینی که از احوال ما کاملاً آگاه بود، “ولایت مطلقه ی فقیه عادل” را ارزانی مان کرد. غافل از اینکه به محض واگذاری قدرت مطلق به یک تن، اولین چیزی که از او ستانده خواهد شد، “قدرت عدالت ورزی” است. و اینچنین بود که فقیه عادل دستور قتل عام هزاران زندانی محکوم به حبس را صادر کرد. و ما هرگز از خود نپرسیدیم چرا افرادی که در دادگاههای غیر علنی، بدون وکیل، بدون هیأت منصفه محکوم به حبس شده بودند را فقیه عادل به قتل رساند و ما سکوت کردیم؟ امروز هم در بازخوانی آن جنایت، به دنبال آمران و مجریان فاجعه می گردیم تا مجازاتشان کنیم. اما دنبال محاکمه چه کسی هستیم؟ متهم اصلی این فاجعه من و تو و ما بودیم و هستیم که آن روز سکوت کردیم و امروز هم سکوت می کنیم و با سکوتمان جنایت و شکنجه و زندان و استبداد را تثبیت و تحکیم می کنیم. ما اینها را بر سر کار آوردیم و ما خواهان ادامه حکومت اینان، که محصول روحیه مستبد پسند مایند، هستیم. احمد قصابان، مجید توکلی، احسان منصوری(بازداشتی های نشریات دانشگاه امیر کبیر، بازداشت شده در 13و19اردیبهشت و 26خرداد) بهاره هدایت، محمد هاشمی، علی نیکو نسبتی، مهدی عربشاهی، حنیف وقفی، علی وقفی ( بازداشتی های 18 تیر درب اصلی دانشگاه امیر کبیر)، عبدالله مومنی، بهرام فیاضی، مرتضی اصلاح چی، مجتبی بیات، حبیب حاجی حیدری، مسعود حبیبی، سعید حسینی نیا، آرش خاندل، اشکان غیوثوندی، عزت الله قلندری، محمد حسین مهرزاد( بازداشتی های 18 تیر دفتر ادوار تحکیم) را رژیم جمهوری اسلامی با همکاری و مشارکت همه ما زندانی کرده است. از زیر بار مسئولیت نمی توان شانه خالی کرد. فرزندام چگونه به من نگاه خواهند کرد، آنگاه که این همه حقارت و پستی و زبونی را در من می نگرند؟ آیا تاکید بر “ ساختار” های پایدارسیاسی – اجتماعی، توجیه گر بی عملی من خواهد بود؟ مگر همچون ساختارگرایان آدمی را عروسک خیمه شب بازی ساختارهای نامریی می دانیم؟ فرزندانم به من پاسخ خواهند داد: چیزی به نام ساختار در جهان خارج وجود عینی ندارد، پستی و حقارت خود را با ساختارتوجیه مکن، “آدمیان هستند که تاریخ خود را می سازند ولی نه آن گونه که د لشان می خواهد، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند، بلکه در شرایط داده شده ای که میراث گذشته است”.

طی سالهای گذشته روزنامه نگاران، دانشجویان، کارگران، زنان، معلمان، وکلا، اقلیت های مذهبی، اقلیت های قومی، به دلیل فعالیت هایشان، هزینه هایی پرداخت کرده اند. اما نوعی عدم تناسب میان پرداخت هزینه و واکنش های جهانی و داخلی نسبت به گروه های مختلف دیده می شود. دهه گذشته(1376-1386) میزان و ملاک خوبی برای سنجش این مدعا است. در این دوره اقشار مختلف اجتماعی حول علائق و ترجیحات گوناگون هویت می یابند. با معیارهای مختلفی می توان درباره میزان فعالیت گروه ها و هزینه متعاقب آن قضاوت و داوری کرد. شاید زندانی شدن مهم ترین شاخص هزینه فعالیت های دگراندیشانه و دگرباشانه در ایران باشد. از این رو می توان زمان زندانی شدن اقشار مختلف فعال و واکنشی که متعاقب آن برانگیخته شده است را با یکدیگر مقایسه کرد.

به عنوان مثال، واکنش بین المللی به بازداشت یک فعال کارگری گسترده است، برای آنکه مراکزبین المللی کارگری ونهادهای مدنی جهانی مدافع حقوق کارگران وجود دارد. زنان درموقعیت کاملا ویژه ای قرار دارند. اگر یک زن فعال بازداشت شود، واکنش سریع نهادهای حقوق بشری و زنان فمینیست را به دنبال خواهد داشت. زنان فعال و مبارز، از چند روز تا حداکثر دو هفته بازداشت شده اند1 به محض آنکه زنی بازداشت می شود، نهادهای حقوق بشری به طور هماهنگ به این اقدام اعتراض می نمایند. اما بازداشت دانشجویان که طی دهه گذشته، نسبت به دیگر اقشار، بیشترین مدّت زندانی (تا 7 سال) را تحمل کرده اند، اعتراض چندانی برنمی انگیزد. دلایل این امر چیست؟

یکی از دلایل این امر، عدم وجود جنبش های دانشجویی در جهان غرب، مشابه جنبش دانشجویی سال 1968 است. وقتی فعالان جنبش دانشجویی آلمان از مبارزات مردم جهان سوم دفاع کردند، هابرماس در تأئید این امر گوشزد کرد: “همدردی با رنجها و مشقتهای مردم جهان سوم مبین حساسیت اخلاقی پیشرفته ای است که لازمه فهم ودرک ظلم و سرکوب به طور کلی است”. چنان جنبشی اینک وجود ندارد تا از دانشجویان گرفتار رژیم های خودکامه دفاع نماید.

دلیل دیگر این امر، روشن بودن اهداف دیگر اقشار اجتماعی است. آنها یک هدف خاص را تعقیب می نمایند: کارگران برای تشکیل سندیکا و اتحادیه کارگری مستقل از دولت مبارزه می کنند. زنان برای رفع تبعیض و برابری حقوقی با مردان مبارزه می کنند. معلمان برای حقوق خود و منافع نهاد صنفی شان مبارزه می کنند. روزنامه نگاران با اطلاع رسانی و تحلیل مردم را از حقایق مطلع می سازند. اقلیت های مذهبی برای حق حیات مذهبی، مستقل از مذهب شیعی حاکم، مبارزه می کنند. اقلیت های قومی برای رفع تبعیض قومی و برخورداری از منابع کشور که از آنها دریغ می شود، مبارزه می کننند. اما دانشجویان برای چه مبارزه می کنند؟ هدف یا اهداف آنها چیست؟

دلیل دیگر این امر، ثبات نسبی شرکت کنندگان در فعالیت های خاص است. یک زن، همیشه یک زن است و همیشه می تواند برای آرمان برابری زنان و مردان مبارزه نماید. یک کارگر و یک معلم، تا بازنشستگی یک کارگر و یک معلم محسوب می شوند. اگر هم موفق به تأسیس اتحادیه کارگری شوند، مبارزات شان تاره آغاز می شود. یک کرد ایرانی، تا آخر عمر یک کرد ایرانی است. اما دانشجو، فقط چند سال دانشجو است، می آید ومی رود. و اگر نهادی وجود نداشته باشد که آن مبارزات را تداوم بخشد، شاید نامی هم از آنان به یادگار نماند.

اما شاید مهم ترین دلیل، مسأله اهداف عام دانشجویان باشد. دانشجویان، نسبت به دیگر اقشار اجتماعی، تاکنون اهداف وسیع تری را تعقیب کرده اند: از نقد ساختاری قدرت گرفته تا دفاع از حقوق تمامی اقشار اجتماعی. اگر مکانی در اختیار داشته اند، صمیمانه آن را در اختیار دیگران نهاده اند تا صدای خود را به گوش همگان برسانند. اگر نشریه ای داشته اند از آن به عنوان تریبون آزاد استفاده کرده اند. هر کس را بازداشت کرده اند، اینان اولین گروه معترض بوده اند. شجاعانه در مقابل خودکامگان ایستاده اند، و چون دنباله رو احزاب نشده اند، همیشه از سوی آنها که جز رفتن به مجلس و دولت هدف دیگری ندارند، متهم به تندروی و عبور از خطوط قرمز شده اند. عبدالله مومنی همیشه می گفت: اینان برای رسیدن به قدرت هر خفت و خواری را تحمل می کنند، تمام شعارهای آزادیخواهانه را کنار نهاده و برای آنکه توسط شورای نگهبان تأیید شوند به شعارهای دهه شصت بازگشته اند.

وقتی دانشجویان سخن می گویند، انسان مطمئن است که هیچ منفعت شخصی در پس سخنان آنان نهفته نیست. آنان نه حزبی دارند، نه قرار است به ثروت و قدرت دست یابند. مدتی دانشجویند، مبارزه می کنند و تنها دستاوردشان اخراج از دانشگاه و رفتن به زندان است. اما دیگران که روی زندان را نمی بینند و فقط به قدرت چشم دوخته اند، همیشه در طی سالهای گذشته به دانشجویان تاخته اند که شما عامل شکست ما بودید. دانشجویان هزینه استقلال و آزادیخواهی شان را می پردازند. در شرایط کنونی آنچه اهمیت دارد چگونگی گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است. مسأله اصلی دفاع از آزادی و حقوق بشر از طریق حمایت از ستم دیدگان است، نه به قدرت رسیدن کسانی که در طول سالهای گذشته هیچ گاه از حقوق ستم دیدگان دفاع نکرده اند و بلکه برای کسب قدرت و راضی کردن ارباب قدرت به ستم دیدگان تاخته اند. دفاع همه جانبه از مؤمنی و دیگر دانشجویان و زندانیان وظیفه اخلاقی همه ماست. اما این حمایت را نباید به چند یاداشت و اطلاعیه محدود کرد. مگر دانشجویان فعالانه از کارگران و معلمان و زنان و غیره دفاع نکردند؟ پس چرا ما آنها را از حمایت خود محروم می کنیم؟

اینک فرزندان آزادیخواه ما ایرانیان در سلولهای انفرادی تحت فشار و شکنجه قرار دارند تا به جرم ناکرده اعتراف نمایند. سلول انفرادی به گور می ماند. در ته تاریکی و تنهایی خود رها می شوی. تو را از آنچه نشانی از زندگی و سرزندگی است می گسلند. نه کتابی در کار است، نه روزنامه ای، نه رادیو و تلویزیونی. نه می توانی روی عزیزت را ببینی تا زخم روح مجروحت را به مرهم حضورش آرامش دهی، و نه حتّی می توانی صدایش را ولو برای لحظه ای از ورای سیم تلفن بشنوی، مبادا که روح لگدمال شده ات در گرمای مهر سلام آشنایی برای لحظه ای از وحشت سیاه غربت تنهایی زندان بیاساید. حتّی دیدار با وکیل را هم از تو دریغ می دارند مبادا توّهم عدالت ولو برای لحظه ای خیال تو را خوش بدارد. تنها رهایت می کنند اما برای آنکه مبادا آرامش تنهایی نصیبت شود دست بسته و بی پناه به چنگال بازجویان تند خو و درشت گو می سپارندت. بازجو بر جسم و جان تو قدرتی خداگونه می یابد، و از هر وسیله غیراخلاقی و فشار غیرانسانی بهره می جوید تا تو را درهم بشکند، و کرامت انسانی تو را ویران کند. تو را ساعتهای متمادی بی خواب نگه می دارد، به زبان تهدید و تحقیر با تو سخن می گوید، به تو اتهامهای ناروا نسبت می دهد، تو را به براندازی نظام سیاسی یا به کارهای دون شأن و خلاف اخلاق متهم می کند، و از تو می خواهد که خود موارد اتهام خود را بیافرینی و زحمت پرونده سازی را خود بر دوش بگیری. براستی چند تن از ما می تواند چنین شرایط غیرانسانی و ویرانگری را تاب بیاورد؟ آیا تاکنون هیچ یک از ما را با چشم بند همچون حیوانی که به مسلخ می برند بر روی زمین کشانیده اند، و در حالی که مشت و لگد بر سر و رویمان می بارد، روحمان را زیر رگبار سخنان ناسزا و شرم آور تحقیر و لگدمال کرده اند؟ هیچ می دانیم روح بلند و شکننده انسانی که به جرم حق خواهی و حق گویی لگدکوب تحقیر رجاله های حقیر می شود و دهانش فقط به فریاد زیرآب گشوده می شود چه رنجی را از سر می گذراند؟ تجربه به ما آموخته است که سگهای درنده آستان “سلطان” به کمتر از ویرانی روح و شخصیت و کرامت این جوانان حق جو و حق گو رضایت نخواهند داد. این جوانان نازنین برای احقاق حق و کرامت من و تو، برای سربلندی و عزّت فرزندان من و تو، برای آزادی و عدالت در سرزمین من و تو بانگ و خروش برآوردند. آنها را در زندان اهرمن رها شده و بی پناه نپسندیم.

زیرنویس

1- سرکار خانم مهرانگیز کار و شهلا لاهیجی پس از بازگشت از کنفرانس برلین، به اتهام شرکت در آن کنفرانس، بازداشت و پس از 54 روز آزاد گردیدند. فریبا داودی مهاجر در اسفند ماه 1379 به مدت یکماه بازداشت شد، که آنهم با جنبش زنان ارتباط نداشت. بازداشت سرکارخانم شیرین عبادی هم به دلیل دفاع از موکل صورت گرفت.هیچ یک از زنانی که در یکی دوسال اخیر به دلیل شرکت در فعالیت های مربوط به زنان بازداشت شده اند، بیش از 15 روز زندانی نشده اند. البته 9 تن از زنان فعال در جنبش زنان اخیراً به حبس محکوم شده اند. این هم شیوه دیگری است که رژیم از آن برای کنترل اجتماعی استفاده می کند. طی چند سال اخیر افراد زیادی احکام سنگین قطعی گرفته اند. اگر فرد همچنان به فعالیت مخالفت آمیز ادامه دهد، حکم به اجرا گذارده خواهد شد.