آینده چگونه خواهد بود؟

نویسنده

» گزارش تلام از تحولات داخلی ایران

اسلاوی ژیژک

من معتقدم که اتفاقات جدیدی در ایران درحال روی دادن است. با اینکه برخی نیروهای سرکوبگر قدرت را حفظ کردند، ولی زمانی که همه متوجه پایان یافتن موضوعی می شوند، یک گسست روانی خلق می گردد. کتاب “شاه شاهان” نوشته ریشارد کاپوشینسکی، سعی براین دارد که این لحظه را جدا سازد و ادعا می کند که به این لحظه دست یافته. ۳ یا ۴ ماه قبل از اینکه شاه کشورش را ترک کند [در سال ۱۹۷۹]، در برخی از حومه های تهران تظاهرات هایی در جریان بود. مردم سر یک چهارراه ازدحام کرده بودند و ناگهان پلیس سر رسید و به سوی آنها فریاد کشید. یک مرد ایستاد و بدون اینکه کاری انجام دهد به مأمور پلیس نگاه کرد. پلیس باز هم فریاد کشید، ولی آن مرد همان طور به او خیره شده بود. سپس مأمور پلیس خشمگین از واکنش مرد، برگشت و رفت. راز مسأله در این است که چطور طی چند ساعت کل تهران این رویکرد را فراگرفت. آن مرد به واقع برای براندازی آمده بود. مردم همچنان می مردند، ولی آن لحظه خاص، حتی برای آنهایی که بر سر قدرت بودند، نشان دهنده نزدیک بودن پایان کار بود.

به نظر من، لحظه گذر از یک حالت به حالت دیگر جالب ترین و تأمل برانگیزترین لحظه است.

مردم چه زمانی به این موضوع پی بردند که پایان کار کمونیسم فرا رسیده؟ وضعیت مشابهی در دومین شب پس از انتخابات ایران [در سال ۲۰۰۹] روی داد. درست به مانند عاشق شدن است: آدم تعیین نمی کند چه زمانی عاشق می شود، فقط می فهمد که عاشق شده. مردم فهمیدند که نمی ترسند. پلیس نمی توانست آنها را تا حد مرگ بزند، ولی مردم در دسته های صدنفری و هزار نفری آمدند و به خیابان ها سرازیر شدند. شیوه روی دادن این اتفاق ها، البته به لحاظ مثبت کلمه، وحشتناک است: قدرت برتر مردم.

آنچه که بیشتر از فریاد کشیدن وحشتناک و تهدید کننده به نظر می رسد، سکوت است: صدها و هزاران نفر در خیابان ها در سکوت راهپیمایی کردند. سپس به صورت خودجوش، درست به مانند انجام یک آیین مذهبی، به پشت بام ها رفتند و فریاد “الله اکبر” سر دادند. این یک رویکرد بسیار ضروری بود. چرا؟ زیرا با رنگ سبز که رنگ اسلام است، همراه شده بود و همین ثابت می کرد که مردم ترس را فراموش کرده اند. این چیزی است که تحلیلگران غربی به طور سیستماتیک فراموش می کنند و اگر هم آن را به رسمیت بشناسند، یک نقش ثانویه به آن می دهند.

یک نکته مهم این است که در میان نامزدها، موسوی یک نامزد لیبرال طرفدار غرب، آن طور که رسانه های ارتباطی به او نسبت می دهند، نبود. به گفته این رسانه ها، در ایران دو گروه اصلی وجود دارند: قشر محروم و فقیر و اکثریت مسلمان ابتدایی که از کشاورزانی تشکیل می شوند که به راحتی آلت دست روحانیون قرار می گیرند؛ و قشر متوسط، و طبقه تحصیلکرده، سکولار و طرفدار غرب که تلاش کرد پس از سقوط شاه در دموکراسی زندگی کند. مهدی کروبی، دیگر نامزد، به واقع طرفدار غرب بود. او همان کسی است که تلاش کرد یک سیاست هویتی را جایگزین نظام فعلی سازد: “ما در جامعه مان زن، کرد، همجنس گرا، … داریم. از من حمایت کنید تا هویت تان به رسمیت شناخته شود.”

ولی آنچه موسوی انجام می دهد، کاملاً متفاوت از مواضع کروبی است. هدف او بازگشت به آرمان های اولیه و تکرار انقلاب ۱۹۷۹ است. ولی من این ایده را دوست دارم که او اقتدار خمینی را پشت سر خود دارد و اینکه او یک معمار نادان و ناشایست نیست [شغل او در واقع مهندسی معماری است]. او در مدت جنگ ایران و عراق نخست وزیر ایران بود و در آن زمان یک اقتصاد توأم با کار و فعالیت را سازماندهی کرد. ایده فعلی او بازگشت به آرمان های انقلاب ۱۹۷۹ است. او در شعارهای خود می گفت که خودش کاره ای نیست و این مردم هستند که به فعالیت های خود نظم می بخشند. جدا از انتقادات وارده، معتقدم که انقلاب خمینی تنها یک شورش اصولگرایانه و پوپولیستی راست گرا نبود. طی اولین و دومین سال اتفاقات درست و واقع گرایانه ای روی داد. این چیزی است که موسوی به دنبالش است و معتقد است که استراتژی احمدی نژاد تغییر ایران، یافتن منابع جدید برای غنای کشور و چشم پوشی از میراث آیت الله است. او گویی می خواهد این مسأله را بگوید [البته آن را بر زبان نمی آورد] که لازم است با رعایت دین سالاری سنتی به سیاست دوران شاه بازگردیم.

اگر به رویدادهای اخیر توجه کنیم، احتمالاً مشاهده خواهیم کرد که چیدمان نقشه این کشور و جای گرفتن کشاورزان اصولگرای اسلامی و طبقه محرومان در جنوب که در برابر طبقه لائیک و طرفدار غرب در شمال قرار گرفته به نتیجه جالب توجهی ختم نخواهد شد. درست به مانند “شیوه سومی” برای رعایت اصول اسلامی است: خصوصی سازی در خدمات اجتماعی و ارتقای تساوی و برابری در استفاده از فرصت ها [که درحال حاضر به دلیل تدابیر فردی و نه جمعی کم رنگ شده].

ولی اتفاقاتی درحال روی دادن است: قیام علیه حکومت، ولی به نام مشخصه رهاسازنده اسلام و به شیوه ای منحصر به فرد که مورد قبول لیبرال های طرفدار غرب نیست و آن را رد می کنند؛ چرا که از دید آنها، این وضعیت به مانند مسجدی است که در آن گروهی از روحانیون فرصت طلب، که صرفاً به دنبال سوءاستفاده از محبوبیت اسلام اند، گرد هم جمع شده اند. و این همان رویکردی است که احمدی نژاد در سیاست های خود گنجانده.

من فکر می کنم این مسأله ثابت می کند که اسلام می تواند به لحاظ سیاسی وجود داشته باشد؛ نه تنها به صورت اسلام تجاری به مانند ترکیه یا شکلی از اسلام دوران تحجر و اصولگرایی، بلکه به شکل یک اسلام رهاسازنده.

زمانی که لیبرال های طرفدار غرب در مدح اسلام سخن می گویند، همیشه به اسلام قرون ۱۰ یا ۱۱ اشاره می کنند، ولی نیازی نیست تا این حد به عقب بازگردیم. می توانیم زمان حال را ببینیم. مردم دارای رفتار مبهمی هستند و این بدین معنی است که یک چیز جدیدی درحال وقوع است. موسوی جزو آن دسته ای نیست که به کارگران و جوانان طبقه متوسط زیان برساند. بلکه برعکس، نماینده یک رویداد واقعی و رهاسازنده است که مرز میان لیبرال ها و اصولگرایان را پاک می کند.

منبع: تلام، ۲۰ آوریل