روزنامه نگاری ایرانی در غربت

سعید رضوی فقیه
سعید رضوی فقیه

حرفه روزنامه نگاری ( شامل همه رسانه های چاپی، صوتی-تصویری و اینترنتی ) یک پیشفرض بنیادین دارد و آن هم ضرورت جلب توجه مخاطب و تلاش برای تأثیرگذاری بر اوست. بنا بر این شاید در نگاه نخست مهمترین دشواری روزنامه نگاری ایرانی در غربت یا به تعبیر و بیانی دیگر روزنامه نگاری ایرانی در تبعید، همین دور افتادگی از مخاطبان بالفعل و بالقوه باشد. به سخن دیگر روزنامه نگاری در غربت یا روزنامه نگاری در تبعید بنا به دلایل متفاوت از حضور آزاد و ملموس در بازار اصلی مشتریان بالقوه و بالفعل خود دروطن ایرانی محروم مانده و بیگانگی را در سرزمینی دورافتاده از وطن مألوف تجربه می کند. تجربه ای دشوار، فرساینده و دردناک که در یکصد و چند ده سال گذشته بارها و بارها جمعی از نخبگان سیاسی و فرهنگی جامعه ایرانی تلخی طعم آنرا چشیده و سنگینی بارش را به دوش کشیده اند.

اما گسترش فن آوری های ارتباطی و سهولت روزافزون دسترسی همگانی به رسانه ها علی القاعده باید به حل این مشکل دست کم در روزگار ما مدد رسانده باشد چرا که به ویژه در دو دهه گذشته، بعد مسافت در اطلاع رسانی تقریبا از میان رفته است. امروزه از آن سوی دنیا می توان روزنامه ای اینترنتی برای ایرانیان تدارک دید. به نحوی که یک شهروند ایرانی می تواند از طریق روزنامه های اینترنتی تدارک شده در آن سوی دنیا در جریان آخرین اخبار مهم شهر و کشورش قرار گیرد پیش از آنکه پای از خانه بیرون نهد و از طریق روزنامه های صبح داخلی ازاین اخبار مطلع شود. شبکه های ماهواره ای نیز از قاره های دور دست به میهمانی خصوصی یکایک خانه ها در هر شهر و روستای ایران آمده اند و مرزهای جغرافیایی را بی رنگ یا کم رنگ کرده و فاصله و بعد مسافت را تقریبا بلا اثر کرده اند. کوتاه شدن فاصله ها البته امری دو سویه است. روزنامه های چاپی داخل ایران را نیز که هر صبح زود در تهران و شهرستان بر دکه های روزنامه فروشی خودنمایی می کنند، پیش از آنکه یک ایرانی ساکن وطن بخرد و با حروف چاپی نقش بسته بر کاغذ بخواند، یک مسافر یا مهاجر ایرانی در اقصی نقاط جهان در فضای مجازی خوانده است.

اگر چنین است و بعد و مسافت در عرصه روزنامه نگاری رنگ باخته چرا و به چه معنا از “روزنامه نگاری ایرانی در غربت” یا عبارت اندوهبارتر “روزنامه نگاری ایرانی در تبعید” سخن می گوییم؟ آیا با رشد فن آوری های نوین رسانه ای باز هم می توان از روزنامه نگاری در غربت به گونه یک پدیده یا آسیب و عارضه سخن گفت؟ پاسخ مثبت است چرا که غربت و دور افتادگی از وطن جز معنای ظاهری و جغرافیایی می تواند یک معنای باطنی نیز در لایه ای عمیق تر داشته باشد و در این نوشتار معنای دوم مورد نظر است. غربت و تبعید به این معنای دوم یک عارضه و آسیب جدی برای روزنامه نگاری ایرانی است که نه تنها موجب دور افتادگی بخشی از روزنامه نگاری ایرانی از جامعه مادر می شود بلکه فراتر از آن به مرور زمان موجب دوپارگی یا چند پارگی جامعه ایرانی و جدا افتادن لایه های مختلف آن پشت دیوارهای بلند غربت و بیگانگی می گردد و این نکته را باید در جایی دیگر و به تفصیل و با دقت واکاوی کرد. اساس مشکل و مشکل اساسی اینجاست که بخشی از روزنامه نگاری ایرانی پیش از آنکه به غربت و تبعید جغرافیایی گرفتار شود در بند غربت و تبعید در وطن بوده و بیگانگی از جامعه ایرانی را در بطن جامعه ایرانی تجربه کرده است. برای این بخش از روزنامه نگاری ایرانی کوچ اجباری به خارج از کشور در حکم غربت و تبعید مضاعف و افزایش فاصله با جامعه ایرانی بوده و هست.

در واقع یک بخش از روزنامه نگاران ایرانی ( همچنانکه بخش هایی از روشنفکران و تحصیلکردگان و فعالان فرهنگی و سیاسی و اجتماعی )، پیش از کوچ جغرافیایی اختیاری یا اجباری، در سرزمین ایران نیز در تبعید بوده و غربت در وطن را تجربه کرده اند. این بیگانگی و دور افتادگی از سرزمین و جامعه پس از غربت و تبعید مضاعف در خارج از کشور تا سرحد بحرانی دردناک و تراژیک عمق و شدت می یابد که نشانه های آن را در برخی گروههای سیاسی یا رسانه های ایرانی خارج از کشور می توان مشاهده کرد.

 اما با این همه، اگر چه این گزاره درست است که گروهی از روزنامه نگاران ایرانی حتی در وطن خود نیز غریب و بیگانه اند اما از سوی دیگر می توان مدعی شد رسانه ها یا روزنامه نگارانی نیز هستند (یا دست کم امکان وجودشان هست) که حتی در غربت و تبعید جغرافیایی نیز می توانند از جامعه خود بیگانه و دور افتاده نباشند و تجربه ای کامیاب از برقراری پیوند با مخاطب داخلی برقرار کنند. همچنانکه در سال های پیش و پس از انقلاب مشروطه شاهدش بوده ایم.

نیم نگاهی گذرا به تاریخ روزنامه نگاری ایرانی در غربت و تبعید نشان می دهد حتی در زمانه و روزگاری که فناوری های نوین به یاری روزنامه نگاری و اطلاع رسانی نیامده بود گرد غربت و غبار تبعید نمی توانست چهره روزنامه ها و روزنامه نگاران تبعید شده و در غربت مانده را یکسره در حجاب غربت و دور افتادگی از وطن پنهان کند. مگر نه اینکه در عصر انقلاب مشروطه و حتی پیش از آن روزنامه ها و مجلات بسیار در هندوستان و مصر و عثمانی و یا لندن و برلین برای ایرانیان طبع و سپس با صعوبت حمل و نقل در آن عصر عسرت به شهرهای مختلف ایران ارسال می شد؟ و مگر نه ارسال و توزیع همین روزنامه ها و مجلات در پیدایش و گسترش جنبش های سیاسی و اجتماعی مؤثر می افتاد؟

پس می توان گفت نه حضور در وطن مانع غربت به معنای دوم است و نه دوری از وطن مستلزم غربت معنوی. بلکه راه خروج از غربت و بازگشت از تبعید معنوی نزدیک شدن به شرایط عینی و ملموس جامعه و زیستن با مردم و شنیدن سخنان و درک خواسته های ایشان است. چه بسا روشنفکران و روزنامه نگارانی که همچون بسیاری از زمامداران کنونی ایران در تهران می زیند اما از واقعیات جامعه ایرانی و دیدگاهها و خواسته های واقعی ایرانیان چیزی نمی دانند و در برابر، چه بسا روزنامه نگاران و روشنفکرانی که دور از وطنند اما واقعیات جامعه ایرانی را تیز نگرانه رصد می کنند و تحلیل های واقع بینانه از تحولات ارائه می دهند.

به عنوان کسی که چند صباحی با “روز” همکار بوده آرزو دارم که این رسانه اگر چه در غربت و تبعید جغرافیایی است اما با نزدیک شدن به نگاه و احساس و خواسته های اکثریت جامعه ایرانی، در وطن و در کنار شهروندان واقعی، به معنای واقعی کلمه حضورداشته باشد.